کد خبر: ۱۵۶۷
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۶ - ۲۷ فروردين ۱۳۹۲ - 2013April 16
از پزشكان خواستم تا هر كاري كه مي‌توانند براي زنده ماندن دخترم انجام بدهند اما ساعتي بعد آن‌ها اعلام كردند به خاطر خونريزي شديد مغزي و پارگي رگهاي‌قلب دخترمان دچار مرگ مغزي شده است. با شنيدن اين خبر ياد مهرباني‌ها و صبوري‌هاي زينب افتادم و تصميم گرفتيم تا تصوير ماندگاري از مهرباني‌هاي او بر جا بگذاريم 
شفا آنلاين -صداي هلهله و شادي فضاي سالن را پر كرده بود. همه براي خوشبختي عروس و داماد دعا مي‌كردند و با شادماني آن‌ها را تا خانه‌شان همراهي مي‌كردند تا زوج جوان زندگي مشتركشان را آغاز كنند. اما زن و مردي نگران و دلواپس به خودروي عروس چشم دوخته بودند. پدر كه نگران زندگي دختر مهربانش بود هنگام خداحافظي در حالي كه او را در آغوش گرفته بود از او خواست مراقب خودش باشد و اگر بازهم بداخلاقي‌هاي همسرش او را آزار داد او را مطلع كند. اما دختر جوان كه همچنان اصرار داشت او مرد روياهايش است به پدر اطمينان داد كه همسرش را اصلاح خواهد كرد. پدر براي آخرين بار زينب را نگاه كرد و رو به دامادش كرده و از او خواست تا امانتي را كه به او مي‌سپارد مانند چشم‌هايش مورد توجه و مراقبت قرار دهد. عصر نهمين روز فروردين‌ماه سال جاري با انتقال پيكر نيمه جان نوعروس جوان كه بر اثر ضرب و شتم بيهوش شده بود، اكيپي از پزشكان بيمارستان پيامبران اقدامات پزشكي خود را براي نجات و بازگشت اين زن جوان آغاز كردند، اما ساعتي بعد به علت ضربه مغزي و خونريزي شديد نوعروس جوان دچار مرگ مغزي شد. دقايقي بعد وقتي پدر و مادر زينب بهرام‌خاني بر بالين او حاضر شدند با ديدن پيكر دخترشان و آثار ضرب و شتم و شكستگي فك، كتف و دنده باور نمي‌كردند او بر اثر شكنجه دچار مرگ مغزي شده باشد. مادر كه نتوانسته بود براي نجات دخترش كاري انجام دهد در حالي كه اسم او را صدا مي‌زد روي زمين افتاد. پدر با يادآوري مهرباني‌ها و صبوري‌هاي دخترش در گوشه‌اي از راهروي بيمارستان اشك مي‌ريخت، ياد روزي افتاد كه دخترش را به خانه بخت فرستاده بود. بخشش بزرگ ساعتي بعد با اعلام مرگ مغزي نوعروس پزشك پيوند اعضاي بيمارستان مسيح دانشوري با تشريح وضعيت بيمار، براي پدر و مادر زينب از آن‌ها خواست تصميم بزرگي بگيرند و اعضاي بدن دخترشان را به بيماران نيازمند هديه كنند. پدر كه هنوز در شوك مرگ ناگهاني دخترش بود و با ديدن آثار شكنجه روي بدن او پاهايش سست شده بود با قبول اهداي اعضاي بدن دخترش از پزشك خواست تا تمام اعضاي بدن زينب كه امكان پيوند دارند به بيماران نيازمند پيوند زده شود. صبح روز بعد با انتقال نوعروس به بخش پيوند بيمارستان مسيح دانشوري پدر و مادر او برگه‌هاي اهداي اعضاي بدن دخترشان را امضا كردند. آخرين ديدار لحظه وداع فرارسيده بود و پدر و مادر زينب براي آخرين ديدار وارد اتاق پيوند شدند. چشمان زينب براي هميشه بسته شده بود و پدر نگاه‌هاي پر از اشك دخترش را كه هميشه غم و اندوه بزرگي در آن پنهان بود، مجسم مي‌كرد. مادر همچنان از اين كه نتوانسته بود براي نجات دخترش كه توسط دامادشان در خانه حبس شده بود، كاري كند خودش را سرزنش مي‌كرد. صورت كبود زينب نشان از غصه‌اي بزرگ داشت. پدر دستان دخترش را در دست گرفت و به شدت گريه مي‌كرد. 12 ارديبهشت سالروز تولد زينب بود و قرار بود با گرفتن جشن تولد او را غافلگير كنند. سه خواهر در حالي كه نام خواهرشان را فرياد مي‌زدند براي آخرين بار صورت زينب را نوازش كرده و از او خداحافظي كردند. ساعتي بعد پيكر نوعروس به اتاق عمل منتقل و كليه‌ها، كبد و نسوج بدن او به چند بيمار پيوند زده شد. پزشكان اعلام كردند به دليل شكستگي دنده و فرورفتن آن به ريه و همچنين پارگي رگ‌هاي قلب نمي‌توان ريه‌ها و قلب نوعروس را پيوند زد. رضا بهرام‌خاني كه هنوز از مرگ دخترش در روزهاي آغازين فصل بهار شوكه بود با بيان اين كه زينب بسيار صبور بود و هيچگاه از مشكلات زندگي و كتك‌هايي كه همسرش به او مي‌زد چيزي به آن‌ها نمي‌گفت ادامه داد: چهار دختر دارم و زينب فرزند دومم بود. بخشندگي و مهرباني زينب زبانزد همه بود و من و همسرم براي آينده او نقشه‌هاي زيادي داشتيم. سه سال قبل مردي جوان به خواستگاري‌اش آمد و با وجود آن كه مخالف بوديم، نامزد كردند. در طول نامزدي به خاطر سوءرفتارهايي كه دامادمان داشت دخترم چند بار به او تذكر داده بود اما او دخترمان را كتك زد. همان موقع از دخترم خواستم به نامزدي با اين مرد پايان دهد و به خانه بازگردد اما زينب كه به نامزدش علاقه داشت به ما قول داد كه او را اصلاح خواهد كرد. اين مرد ادامه داد: چند روزي از شروع سال جديد مي‌گذشت و از وقتي دخترم و دامادمان از مهماني به خانه‌شان بازگشته بودند كسي از آن‌ها خبري نداشت شش روز از دخترمان بي‌خبر بوديم تا اين كه همسرم پيامكي از دخترم دريافت كرد او از مادرش خواسته بود نجاتش دهيم. نوشته بود همسرش او را در خانه زنداني كرده و شكنجه مي‌كند. همسرم بلافاصله نزد پليس رفت و از آن‌ها خواست تا دخترمان را نجات دهند اما از آنجا كه پليس براي ورود به خانه حكم قضايي مي‌خواست، همسرم نتوانست كاري از پيش ببرد. دامادمان در آهني آكاردئوني جلوي آپارتمان را از داخل قفل كرده بود و از آنجا كه همسايه‌ها به مسافرت رفته بودند كسي در ساختمان متوجه فريادهاي دخترمان نشده بود. روز نهم فروردين ماه به خاطر وخامت حال زينب شوهرش با اورژانس تماس گرفته و از پزشكان اورژانس به خاطر وضعيت بد جسمي همسرش درخواست كمك كرده بود كه او را به بيمارستان پيامبران منتقل كرده بودند. در آنجا پزشكان با مشاهده شكستن فك، كتف، قفسه سينه و همچنين جمجمه اعلام كردند دخترمان شكنجه شده است. دامادمان نيز توسط حراست بيمارستان دستگير شد و در اختيار پليس قرار گرفت. اين مرد ادامه داد: از پزشكان خواستم تا هر كاري كه مي‌توانند براي زنده ماندن دخترم انجام بدهند اما ساعتي بعد آن‌ها اعلام كردند به خاطر خونريزي شديد مغزي و پارگي رگهاي‌قلب دخترمان دچار مرگ مغزي شده است. با شنيدن اين خبر ياد مهرباني‌ها و صبوري‌هاي زينب افتادم و تصميم گرفتيم تا تصوير ماندگاري از مهرباني‌هاي او بر جا بگذاريم. مي‌دانم كه در تقويم سال نو نام او و بخشش بزرگش براي هميشه ثبت خواهد شد تا با اهداي اعضاي بدن او جان چند بيمار را نجات بدهيم. دخترمان شكنجه شده بود، هيچ گاه آثار كبودي بدن او را فراموش نخواهم كرد و اميدوارم كساني كه اعضاي بدن دخترمان را گرفته‌اند مهرباني‌هاي او را فراموش نكنند. واقعاً كه نام زينب زيبنده دخترم بود و او هميشه در برابر مشكلات و ناملايمات صبوري مي‌كرد منبع :ايران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: