هر چه بود از گرانی پسته، افزایش 2 برابری قیمت خودرو و گرانی مسکن گفتیم اما گرانی دارو هم بود، گرانی که برای نیازمندانش گرانتر آمد، آنانی که فقیرترند، بیشتر بیمار میشوند و آنها که بیمارترند، فقیرتر میشوند.
بهار دیگری در راه است، بهاری که رنگ و بوی سیاسی هم گرفته است، اما دورتر از این حرفهای زشت و زیبا، پیش چشممان بغضهایی در گلو مانده است، بیمارانی که سخت محتاجند، محتاج یک نگاه مهربان. اگر ببینیم.خبرگزاری فارس: بغضهایی که در بهار میترکندامسال هم با همه حرف و حدیثهایش کوله بارش را برداشته و دارد می رود، سالی پر هیاهو، سال گرانی، سال تحریم، سال مشکلاتی که هر روز سنگینی آن بر دوش آنهایی که شانه های نحیفی دارند، بیشتر احساس شد. ای کاش می توانستیم همه حقیقت را یکجا بنویسیم. یکجا بگوییم.حقیقتی که در لابه لای شعارهای انتخاباتی گم شد، حقیقتی که هرگز راه به رسانه پیدا نکرد، حقیقت تلخ دلهرههای بیماری که دیگر توان خرید دارویش را ندارد. حقیقت ناگفته پدری که باید با ماهی 200 هزار تومان خرج دو بچه دیالیزی اش را بدهد، حقیقت بغض آلود بیماران صعب العلاجی که با آمدن بهار به فکر خرید پسته و نوکردن خودرویشان نیستند. در رنج ماندن یا رفتن گرفتارند.روزهای سال 91 را اگر مرور کنیم شاید بیش از همه یاد کشمکشهای سیاسی و شعارهای پر فریب آن بیفتیم، درگیری های دولت، مجلس، دستگاه عدالت، برکناری مسئولان یکی بعد از دیگری به یک بهانه، مسئولانی که رفتند و دیگر نیستند تا بگویند مسئول حال امروز مردمی که هرگز صدایشان به صدا نرسید و در تنهایی و غربت تنگشان روز را شب و شب را روز کردند، چه کسی است.هر چه بود از گرانی پسته، افزایش 2 برابری قیمت خودرو و گرانی مسکن گفتیم اما گرانی دارو هم بود، گرانی که برای نیازمندانش گرانتر آمد، آنانی که فقیرترند، بیشتر بیمار میشوند و آنها که بیمارترند، فقیرتر میشوند، این دور مسلسلی است که اکنون هزاران نفر را در خانه های خالی گرفتار کرده است.بیمارانی که چشم انتظار دست محبتی هستند که از آستین مردمانی از جنس خودشان بیرون بیاید. مردمانی که حق دارند، در سفره هفت سین شان پسته باشد، حق دارند، مسکن مناسب داشته باشند، حق دارند، نوروزی شاد داشته باشد و مسافرت بروند اما نمی دانم چقدر حق دارند، بیماران سرزمینشان را فراموش کنند.بیمارانی که بغض راه گلویشان را گرفته است و صدایشان بیرون نمی آید، اگر ساعتی با آنها بنشینی تا برایت از گذران زندگیشان بگویند، شاید این بار بغض تو هم همراه آنان بترکد. بغضی که حاصل فراموشی ماست، فراموشی مسئولانی که برای چهار صبای مدیریت بر صندلی هایشان چشمهایشان را بستهاند و فراموش کرده اند که فردای مدیریت پر صدایشان، پاسخگویی در محضر بزرگتری هم هست. ای کاش در آن روز شرمنده نباشیم. ای کاش یادمان نروند که بغضهای زیادی با بهار می ترکند.