براي دچار نشدن به فشارهاي رواني ناشي از کار چه ميکنيد؟
مسلم
است که شرايط کاري ما روانشناسان و روانپزشکان بسيار پراسترس است و
مجبور هستيم براي خود سبک زندگي انتخاب کنيم که بتوانيم با استفاده از آن
از استرس خالي شويم. يکي از کارهايي که من براي رفع اين استرسها انجام
دادهام، اين است که در روز، ساعتهاي محدودي را با تلفن صحبت ميکنم و در
ساعتهايي بههيچوجه کسي گوشي تلفن دست من نميبيند؛ زيرا اگر بخواهم دائم
تلفنم را جواب بدهم به اين معنا است که استرس را همهجا همراه خودم
ميبرم.
يکي
از بهترين کارهايي که براي حفظ سلامت و شادابي خودم انجام دادهام اين است
که تعداد روزهايي که بيمار ميبينم را به 3 روز محدود کردهام و در هرروز،
حتي اگر بيمارانم اصرار کنند بيشتر از 6 بيمار نميبينم و باقي روزها را
به کارهاي آموزشي و پرورش دانشجوياني که توانمندي مداواي بيماران را داشته
باشند ميپردازم. البته من با تجربه به اين پيبردهام که اين سقف کار براي
من بهينه است؛ البته ميانگين استاندارد جهاني براي کار يک روانشناس،
ملاقات 15 بيمار در هفته است.
هرگز ازلحاظ عاطفي با مشکلات بيمارانتان درگير شدهايد؟
در
13 سالي که در حوزه روانشناسي باليني کار کرده و بيماران را مداوا
کردهام، هرگز خودم را با مشکلات آنان درگير نکردهام؛ زيرا يکي از
موضوعاتي که ما در درسهاي دانشگاهيمان ميآموزيم، اين است که کار
حرفهايمان را از زندگي شخصيمان جدا کنيم. يکي از اصول مهمي که من هميشه
به دانشجويان خودم توصيه ميکنم اين است که يک روانشناس قبل از اينکه
بخواهد روانشناس شود، خودش بايد درمان شده باشد و اگر اينطور باشد هرگز به
دليل مشکلات بيمارانش دچار افسردگي و استرس نميشود.
زماني که فردي خودش با مسائل بيمار درگير ميشود، يعني نميتواند به لحاظ عاطفي خودش را از فضاي جلسه درمان جدا کند. البته ما هم با غم بيمار غمگين ميشويم، اما ميدانيم که غمگيني بخشي از زندگي همه انسانها است و دلايلي دارد که کار ما پيدا کردن آنها است. اگر ما خود درگير اين غم بشويم و دورنگريمان را نسبت به اين مسئله از دست دهيم، نميتوانيم آن را حل کنيم.
يکي از اقدامات
کمککننده به روانشناسان بهخصوص در اوايل کار، اين است که يک فرد مسئول
برنامههاي کاريشان داشته باشند تا روي کارهاي آنها نظارت کند و اگر هم
مسئلهاي دارند بتوانند با او در ميان بگذارند.
براي رهايي از استرسهايي که به آن دچار ميشويد چه ميکنيد؟
يک
روانشناس و روانپزشک بايد دقت کند که حتماً براي تفريح و خانواده
بهاندازه کافي زمان بگذارد؛ زيرا از او انتظار ميرود که بيشتر از ساير
افراد به تمام ابعاد زندگي خود بپردازد و براي آنها مديريت و برنامهريزي
داشته باشد.
يادم هست که روزي ساعت 4 بعدازظهر مشغول خوردن نهار بودم و از
منشي خواستم که بيمارم را بعد از ناهار داخل اتاقم بفرستد؛ بعدازاينکه
بيمار داخل آمد، به من گفت من از شما انتظار دارم بهعنوان يک روانشناس
بيشتر به فکر خودتان باشيد. حرف اين بيمار خيلي بر من تأثير گذاشت و از آن
به بعد سعي کردم بيشتر به چگونگي سبک زندگي خودم اعتقاد داشته باشم و به آن
توجه کنم.
نکته
مهم ديگر اين است که برخلاف تصور ديگران که گمان ميکنند يک روانشناس خود
به مشاوره احتياجي ندارد، من معتقدم که هر انساني به مراجعه به پزشک نياز
دارد و همه کساني که در حوزه سلامت روان کار ميکنند، خودشان هم نياز دارند
که از کسي مشاوره و کمک حرفهاي بگيرند.
يکي
ديگر از موضوعاتي که من در سبک زندگيام لحاظ کردهام اين است که گروههاي
حمايتي بسيار خوب دارم که مانند اعضاي خانوادهام هستند و بسياري از اوقات
ميتوانم درباره مشکلاتم با آنها صحبت کنم. اين گروهها ميتوانند زماني
که دچار ناخوشي رواني ميشوم به لحاظ عاطفي و هيجاني از من حمايت کنند. يکي
ديگر از روشهاي موثري که من براي تخليه استرسهاي کاري از آن استفاده
کردهام اين است که خاطراتم را در رابطه با بيمارانم يادداشت ميکنم.
نکته
مهم اين است که يک روانشناس خود بايد کارهايي را که براي داشتن يک زندگي
بدون استرس به ديگران توصيه ميکند پيش از همه انجام بدهد. براي مثال بودن
در طبيعت و ورزشکردن بهخصوص ورزشهاي هوازي براي مقابله با استرس خيلي
مفيد هستند.
همچنين داشتن زمانهايي که در آنها فرد فقط به خودش تعلق داشته
باشد و بهعبارتديگر داشتن زمانهاي تنهايي؛ به کاهش استرس او کمک زيادي
ميکند.
بسيار مهم است که هر فردي سبک زندگي را در پيش بگيرد که در آن، جاي
داشته باشد. شخص من همزمان بااينکه در مطب کار ميکنم و استاد دانشگاه
هستم، در حوزه موسيقي هم کار ميکنم، شنا ميکنم، از نمايشگاههاي هنري
بازديد ميکنم و به طبيعت ميروم و افرادي که مرا بهعنوان يک انسان پرکار
ميشناسند، باور نميکنند که بتوانم همه اين کارها را باهم انجام بدهم.