حدود 40 سال پیش تازه 2 سال بود که به بیمارستان به آورسابق(15خرداد کنونی) آمده بودم.آن موقع آشنایی چندان زیادی با بیماری های کلیه و دیالیز وجود نداشت. از طرفی هم امکاناتی مانند همودیالیز خیلی کم بود. تعداد پزشکان این رشته شاید به 10 نفرهم نمی رسیدند که امروزه حدوده 250 نفر هستند. در همان بیمارستان با 12 تخت شروع کرده بودیم که در طول زمان به 70 تخت رسید.
درحقیقت دربیشتر موارد اورژانس مجبورمی شدیم دیالیزصفاقی حاد انجام دهیم که امروزه کمتر دیده می شود. یادم می آید ساعت 3 و 20 دقیقه شب همان سال، سال تحویل می شد و من هم نزدیک به ساعت 8 شب در حال رفتن به سوی منزل بودم که دختر 17 ساله ای را به دنبال مصرف قرص به قصد خودکشی به بیمارستان آوردند که در حال اغما بود و اطرافیان هم از مصرف نوع قرص آن دختر بی اطلاع بودند.
احتمالأ این خودکشی هم در ارتباط با نوروز بود یعنی آن چیزی را که می خواسته، نداشته. من مجبور به انجام دیالیز بودم تا شاید اگر سم قابل دیالیزبود از بدن دختر خارج شود.آنشب من درحضور تمام اعضای نگران خانواده دخترجوان در بیمارستان او را دیالیز کردم، در نتیجه بعد از 24 ساعت آن دختر چشمانش را باز و همه را خوشحال کرد. پدر و مادر دختر از نجات یافتن فرزندشان و تبدیل نشدن سال نو به عزا بسیار خوشحال بودند. در میان اعضای خانواده آن دختر، پسری 8 ساله در تلاش بود تا به سمت من بیاید در حالی که والدینش مانع می شدند، با خود پنداشتم شاید آن کودک از من سوالی دارد.
بنابراین از والدینش خواستم اجازه دهند که سمت من بیاید، ناگهان متوجه یک اسکناس دو تومانی نو در دستان آن پسربچه شدم که خطاب به من گفت: من این را عیدی گرفتم وچون شما خواهرم را نجات دادید این را به شما می دهم. من هنوز آن اسکناس را به عنوان یکی از بهترین پاداش هایم نگه داشته ام. در حقیقت آن اسکناس اولین عیدی آن سال من بود.همیشه چهره آن پسربچه را جلوی چشمانم دارم و به ویژه در ایام نوروز یاد این خاطره بسیار شیرین می افتم..هرچند آنشب هم مثل خیلی ازشبهای نوروزبه خاطرعشق به مردم وبیماران عزیزم به سال تحویل نرسیدم اما بسیارخوشحالم که جان آن دختربچه را به لطف خدا نجات دادیم.و...