به گزارش شفا آنلاين،ما بازی با بچهها برای برخی والدین خوشایند نیست، بسیاری از افرادی که اقرار میکنند بازی با فرزندشان برایشان خوشایند نیست یا حداقل گاهی اوقات از آن لذت نمیبرند، از کارشناسان اینطور آموختهاند که لزومی ندارد، فرزندان خود را حین بازی کنترل کنند، بلکه باید به آنها اجازه دهند هدایت بازی را خودشان به دست بگیرند، اما مشکل اینجاست که این دسته از پدرها و مادرها در رعایت این نکته زیادهروی میکنند.
مساله این است که شیوه بازی کردن کودکان با شیوهای که والدین میپسندند متفاوت است. به طور مثال، کودکان عاشق این هستند که کارهای جزئی و پیش پا افتاده را بارها و بارها تکرار کنند و از انجام آن به وجد هم میآیند. البته تعجببرانگیز نیست، چراکه این تکرار مکررات شیوه یادگیری و تمرین مهارت توسط آنهاست. از طرفی کاملا قابل درک است که والدین حداقل در زمینه مهارتهایی که فرزندشان آنها را بخوبی فراگرفته، دیگر ضرورتی به این همه تکرار نبینند و تمایلی به انجام نداشته باشند.
همچنین گاهی کودکان میخواهند که در بازی، رئیس والدین خود باشند آن هم فقط به این خاطر که دوست دارند این نقش را تجربه کنند. حتی ممکن است کمی هم رفتار مستبدانه از خود نشان دهند که این رفتار برای برخی والدین توجیهپذیر است. مادری که با دخترش سرگرمی از نوع خاله بازی انجام میدهد، تجربه خود را اینچنین بیان میکند: «دخترم از من میخواهد که تنها همان جملاتی را به زبان بیاورم که او برایم تعیین کرده است، آن هم فقط زمانی که او اجازه بدهد و وقتی چنین عمل نمیکنم بشدت عصبانی میشود». در این بازی کودک میتواند خلاقیت خود را به نمایش بگذارد، ولی مادر چنین اجازهای ندارد. اینجا مادر صرفا نقش یک ستون تقویتی یا مترسک را به خود گرفته، نه یک همبازی فعال.
دکتر پیتر گری پروفسور دانشگاه بوستون میگوید: «به ما آموختهاند همواره برای رفع نیازهای فرزندانمان آماده به خدمت باشیم که این رفتار گاه با بکن نکنهای والدانه نمود پیدا میکند و گاهی با حاضر و آماده کردن هر چیزی که بچه هوس میکند. در برخی زمینهها ما والدین نقش رئیس را به خود میگیریم، چراکه فکر میکنیم به صلاح ایشان است، اما برخی مواقع، بویژه در بازی کردن، به اشتباه تصور میکنیم وظیفه ما این است که به فرزندانمان اجازه دهیم ما را کنترل کنند، اما کنترلگر بودن والدانه یا کودکانه به سرگرمی و نهایتا به روابط ما آسیب میزند. بازی کردن نیازمند مذاکره و رعایت یکسری قواعد است، به طوری که احتیاجات همه لحاظ شود، بدون اینکه زورگویی و حتی تملق حکمفرما باشد.»
همبازیای که برای خودش حد و مرزی قائل بوده و میخواهد نقشی فعال داشته باشد، وقتی بعد از چند دور تکرار بازی خسته میشود، در نهایت میگوید: «یا بازی رو همین حالا عوض میکنیم یا دیگه ادامه نمیدهم». در بازیهایی که هر کسی نقشی به خودش میگیرد (مثل خاله بازی، معلم بازی و...)، یک همبازی فعال نمیپذیرد که نقشی خلاق نداشته باشد و اگر این اعتراض موفقآمیز نباشد، ادامه نمیدهد. توانایی بیان نارضایتی، اعتراض و دست کشیدن سبب میشود که بازی به یک ابزار قدرتمند برای یادگیری اجتماعی مبدل شود. وقتی به کودکان اجازه میدهیم همواره ما را کنترل کنند و نسبت به نیازها و تمایلات ما بیتوجه باشند، ارزش اجتماعی بازی را از بین میبریم و اینگونه نهتنها به فرزندان خود لطفی نمیکنیم، بلکه آنها را لوس و بداخلاق هم بار میآوریم.
وقتیکنترل بازی دست والدین است
البته عکس این مطلب هم اشتباه است. نباید در بازی کودک را تماما تحت کنترل خود در آوردیم، مسئولیت تمام و کمال بازی را به عهده بگیریم و نهایتا او را از گود خارج کنیم. معمولا پدرها بیشتر از مادرها مرتکب چنین اشتباهی میشوند.
بهطور مثال تصور کنید قصد دارید به اتفاق هم یک سرگرمی سازهای راه بیندازید، مانند ساختن یک قصر شنی یا سرهم کردن قطعات یک لگوی بزرگ، اما شما بیشتر از فرزند خود درگیر بازی میشوید. واضح است که خیلی بهتر از او عمل میکنید، اینگونه روند بازی را کاملا به دست میگیرید و حتی ممکن است به فرزند خود امر و نهی کنید که دقیقا چه کار کند و کدام قطعه را کجا قرار دهد، اما اگر منصفانه بیندیشید متوجه میشوید که این بازی شما بوده، نه فرزندتان!
دکتر پیتر گری روانشناس از تجربه شخصی با فرزندش چنین میگوید: «به خاطر دارم سالها پیش وقتی پسرم کوچک بود، به گروهی ملحق شدیم که در زمینه تحکیم پیوند پدرها و پسرها فعالیت میکرد. یکی از کارهایی که باید انجام میدادیم ساخت ماشین چوبی کوچک بود. فرض را بر این گذاشتم که در این فعالیت ساختن ماشین به عهده پسر است و پدر بیشتر نقش حمایتگرانه داشته و مثلا میتواند به پسرش نشان دهد که چگونه به شیوهای ایمن و کارآمد از ابزارآلات استفاده کند یا اینکه بعد از اتمام کار، قلم موهای رنگی را چطور تمیز کند. به ماشین کوچکی که پسر هشت سالهام ساخته بود، افتخار میکردم. به نظر میرسید او هم حسابی لذت برده باشد. این تجربه برای او یک سرگرمی واقعی مفید بود.
اما وقتی همراه ماشین کوچکمان در مسابقه حاضر شدیم، خجالت کشیدیم. ماشینهای دیگر کاملا بیعیب و نقص ساخته شده و به زیبایی رنگآمیزی و پولیشکاری شده بود. من مات و مبهوت از استادکاری پدران، بخوبی مشاهده میکردم که بچههای دیگر به هیچ وجه نقشی در درست کردن آن کاردستیها نداشتند، مگر تماشای هنرنمایی پدرانشان یا اجرای دستورالعملهای دقیق ایشان. شاید با نگاه کردن به پدرها فرصتی برای یادگیری فرزندان ایجاد شده بود، اما قطعا هیچ کدام سرگرمی و بازی برای آن بچهها محسوب نمیشد.
به هر حال، من و پسرم با ذوقی که سرکوب شده بود، به خانه برگشتیم و ماشینمان را ـ که کاملا مشخص بود ساخت دست یک بچه هشت ساله است ـ به سطل زباله انداختیم.»
راههای لذتبخش کردن بازی با کودکان
دکتر پیتر گری معتقد است اگر بیشتر بزرگترها دست روی سرگرمیهایی بگذارند که متناسب با توانمندی و علایق همه باشد، از بازی کردن با بچهها لذت میبرند. او ادامه میدهد: «بهعنوان بخشی از تحقیقاتم گاهی اوقات بازی نوجوانان با کودکان کمسن و سالتر را تماشا کردهام، آنها غالبا در پیدا کردن راههایی برای این که به همه خوش بگذرد، عالی عمل کردهاند. ما هم میتوانیم از نوجوانان راجع به بازی با کوچکترها مطالبی یاد بگیریم. هرچه باشد، نوجوانان همان کودکان چند سال پیش بوده و هنوز تفریحات کودکانه و لذت بردن از چیزهای مشترک را فراموش نکردهاند. نوجوانان مدعی و یکدنده عمل نمیکنند، بلکه اصرار دارند از شیوههایی که هم خودشان و هم کوچکترها لذت میبرند استفاده کنند.»
بیشتر کودکان عاشق سرگرمیهای بینظم و ترتیب در کنار بزرگترها هستند. فرد بزرگتر میتواند نقش یک غول را بازی کند که به دنبال بچههاست تا آنها را بگیرد و یک لقمه چرب و نرمشان کند. کودک همزمان با فرار کردن از شدت خوشحالی جیغ میزند، در مقابل هم آن غول دوستداشتنی از شنیدن صدای شادی بچهها لذت میبرد. با این کار فضایی ایجاد میشود که همه بیاختیار میخندند.
فرد بزرگتر میتواند روی زمین به پشت دراز کشیده، با استفاده از پاهای خودش کودک را به آرامی به بالا و پایین تاب دهد. او میتواند کودک را از روی تعدادی تخته یا بالش، یا پشتهای از برگها بپراند. همچنین میتواند با رعایت دقت و ایمنی کودک را به هوا بیندازد و بگیرد، یا اینکه به او سواری بدهد. در چنین سرگرمیهایی هر دو سمت بازی حسابی ورزش میکنند، و فرد کوچکتر از هیجان لذت برده، و همبازی بزرگتر هم به صورت غیرمستقیم همین هیجان را احساس میکند.
نکته بسیار مهم و ضروری در این سرگرمیها این است که فرد بزرگتر نسبت به واکنشهای کودک حساس باشد و تشخیص دهد که آیا کودک دارد لذت میبرد یا اینکه میترسد. اگر ترس شروع به پیشروی کند و لذت به حاشیه برود باید دست نگه داشت. بزرگترها همیشه با زیاد کردن شدت بازی، میخواهند ظرفیتهای کودک را بشناسند، اما چیزی که برای یک کودک هیجانانگیز است ممکن است برای دیگری وحشتآور باشد.
دکتر گری از خاطره گردشهای دسته جمعی خانوادگیاش میگوید و اینکه رعایت یکسری قواعد بازی را برای همه جذابتر میکند: «وقتی باید توپ به سمت کوچکترها و مبتدیها پرتاب میشد، بزرگترها ضربه نرمتر و سبکتری میزدند. نکته جالبی که راجع به این سرگرمیها وجود دارد جمع کردن نسلهای مختلف دور هم است. من بهعنوان یک کودک علاقه چندانی به بازی کردن به آن سبک نداشتم، اما انجام دو یا سه باره آن در پیکنیکها برایم خیلی هم جالب بود.»
یک ایده بسیار خوب این است که برخی شبها را بهعنوان «شب سرگرمی خانواده» در نظر بگیرید، که در آن هر کسی که علاقهمند به بازیهای دسته جمعی است، شرکت کند. بارعایت این قاعده که بازیای را انتخاب کنید که همه از آن لذت ببرند، بنابراین همه دوست خواهند داشت که مشارکت کنند.
کلید اصلی این است که اگر بخواهید با کودک خود بازی کنید، راههایی بیابید که بازی همان اندازه برای شما جذاب شود که برای کودک شما جالب است. هدف این است که لذت ببرید نه این که انجام وظیفه کنید. البته شما در برابر فرزندان خود وظایف انکارناپذیری دارید، از این قبیل که به کودک خود کمک کنید تا آزادانه و غالبا در کنار دیگر بچهها و دورتر از بزرگترها بازی کند و بازی شما با او گهگاه باشد. فراموش نکنید بازی با کودک، سرگرمی محسوب نمیشود، مگر اینکه هر دوی شما از آن لذت ببرید.
چرا والدین وظیفه دارند با فرزندان خود بازی کنند
بازی و سرگرمی هرگز نباید به صورت یک وظیفه دربیاید؛ بلکه باید همیشه برای لذت انجام شود. بازی کردن، همانطور که از تعریفش بر میآید، یعنی کاری که شما تمایل دارید انجامش دهید؛ پس اگر با کودک خود بدون این که دوست داشته باشید «بازی کنید» به واقع بازی نکردهاید.
دیوید لنسی، نویسنده کتاب انسانشناسی کودکی میگوید: «این ایده که والدین باید با کودکان خود بازی کنند، یک ایده منحصرا مدرن و غربی است. برخلاف آن در فرهنگهای دیگر و حتی در فرهنگ غرب تا چند دهه پیش، کودکان همیشه برای سرگرم شدن همبازیانی از گروه خودشان داشتند.
به گونهای که دیگر والدین نیازی نمیدیدند با کودکان خود بازی کنند و خود کودکان هم نمیخواستند با بزرگترها بازی کنند، چراکه همبازیهای دوستداشتنیتر زیادی از گروه خودشان داشتند، در چنین فرهنگهایی پیش میآمد که بزرگسالان هم بازی کنند، اما آنها به شیوههایی به انتخاب خودشان بازی میکردند. بازی بزرگترها با کوچکترها نه به دلیل وظیفهشناسی، بلکه فقط به علت لذت بردن بود.»
طبیعتا کودکان در پیدا کردن همبازی از میان همسالان خودشان بهتر عمل میکنند تا اینکه بخواهند از بین بزرگترها دست به چنین انتخابی بزنند.
به این دلیل که بچهها نقاط مشترک زیادی با هم دارند مانند علایق و شوخ طبعیها و سطوح انرژی مشابه. به این ترتیب احتمال اینکه رفتار منفعل، فروتنانه و پذیرنده افراطی در برابر همبازی خود نشان دهند، کمتر میشود و نیز بازی را به کلاس درس خستهکننده تبدیل نمیکنند.
دکتر گری معتقد است سرگرمیهای دربرگیرنده گروههای سنی مختلف میتواند هم برای بچههای بزرگتر و هم برای کوچکترها ارزشمند باشد، اما وقتی راجع به بازی فردی حدودا سی ساله با کودکی که کمتر از 10 سال دارد صحبت میکنیم، اختلاف سنی در ایجاد پلی ارتباطی آن هم با حفظ روحیه اصیل بازی میتواند مشکلآفرین باشد.
متاسفانه دنیایی ساختهایم که کودکان نمیتوانند بدون مداخله و ملاحظهکاری بیش از حد بزرگترها براحتی به فضای آزاد بروند و کودکانی دیگر را برای بازی کردن پیدا کنند. لازم است تدابیری بیندیشیم که کودکانمان آزادانه با دیگر همسالان خود بازی کنند، نه اینکه تلاش کنیم خودمان آن خلأ را پر کنیم.
جام جم سرا