کد خبر: ۳۶۳۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۶ - ۰۱ تير ۱۳۹۲ - 2013June 22
شفا آنلاين -سازگاري يعني تعديل کردن نيازهاي محيطي و عقلاني کردن آن‌ها از طريق دو عمل مکمل درون‌سازي و برون‌سازي؛ درون‌سازي يعني فرد هميشه اتفاقات جديد را تجربه مي‌کند و سپس آن را با آنچه از پيش مي‌دانسته تطبيق مي‌دهد و برون‌سازي اشاره مي‌کند به اينکه محيط هميشه شخص را براي اصلاح اعمال نسبت به‌موقعيت خاص به مبارزه مي‌طلبد. (سيجلمن، 1999) داروين معتقد است که در ميان موجودات اعم از حيوان و انسان هر موجودي که توانايي سازگاري نداشته باشد از چرخه طبيعت خارج مي‌شود؛ به عنوان مثال انسان‌ها در هنگام سرما براي سازگاري نياز داشتند که بدنشان مو درآورد
وي مي‌گويد به طور کلي، محيط از ميان اعضاي گوناگون يک جمعيت، به نفع جانداراني که بهتر سازگاري پيدا کرده‌اند دست به انتخاب مي‌زند، که به آن نظريه انتخاب طبيعي داروين گفته مي‌شود. داروين باور داشت که با ارتقاي انسان به سطح فکري و اجتماعي لازم، يعني ايجاد موقعيتي مناسب در محيط، که با استفاده از ابزار، لباس، آتش و غيره ميسر شد، انتخاب طبيعي در جهت اصلاح ساختمان بدن متوقف شد. يعني ديگر انسان نيازي نداشت تا در موقع لزوم سازگاري پيدا کند. مثلاً وقتي سردش مي‌شد ديگر نيازي نبود بدنش با طبيعت سازگار شود بلکه لباس گرم مي‌پوشيد تا سردش نشود، زيرا انسان توانست از ذهنش استفاده کند. بنابراين اينجا برتري جسمي و سازگاري اهميت نداشت بلکه براي بقا، برتري فکر و تعاون اجتماعي ارزشمند شد. داروين استدلال مي‌کند که مردم ستيزه جو، خودپسند و فاقد روحيه تعاون و همکاري، که با کمبود ابزار وحدت مواجهند در معرض نابودي هستند زيرا پديده‌هاي بالا جزو ضرورت‌هاي اجتماعي هستند. همچنين افرادي که از تعاون بيشتري برخوردارند، جايگزين کساني مي‌شوند که از تعاون کمتري برخوردارند. به طور کلي، پيشرفت در جوامع بشري به افزايش جمعيت فکور و مستعد و اخلاقي با معيارهاي متعالي بستگي دارد. يعني هر چه افراد يک جامعه فکورتر باشند پيشرفت در جامعه سريع‌تر و بيشتر است و هر چه افراد فکور جامعه کمتر باشند نه تنها ممکن است جامعه پيشرفت نکند بلکه حتي ممکن است سير نزولي نيز داشته باشد. در راستاي يافته‌هاي داروين و لامارک، اسپنسر نيز نظريه داروينيسم اجتماعي را در مورد روابط اجتماعي تعميم داده و مفهوم‌سازي کرده است به عبارتي انسان‌هايي که در برابر جبر اجتماعي منفعلانه روبه‌رو شوند محكوم به نابودي هستند حال اگر واحد تحليل‌مان را فرد و نگرش ذهني‌اش را ملاک عمل قرار دهيم درمي‌يابيم که شماري در زندگي روزمره ذهن‌گرا و آرمان‌گرا هستند و گروهي ديگر نيز واقع‌گرا که در گروه اول مشاهده مي‌کنيم که اگر روزگار بر وفق مراد و مطلوب ذهني شان نباشد به‌شدت دچار استرس و پريشاني مي‌شوند به عبارتي انحراف از استانداردهاي ذهني، اين دسته از افراد را در پريشاني افراطي و از هم گسيختگي قرار مي‌دهد. گروه دوم و يا به عبارتي افراد موفق کساني هستند که رويارويي با مسأله اجتماعي آنان را به تکاپو وا دارد تا با شرايط مسأله وار روبه‌رو شوند و راهکاري را جست‌وجو کنند و در صورت فقدان تغيير محيطي، خود را با وضع جديد سازگار مي‌کنند به عبارتي اين تصور پيش ذهني را دارند که همهٔ واقعيت‌هاي زندگي بر وفق مراد ما نيست لذا ناملايمات زندگي را طبيعي و عادي قلمداد مي‌کنند بنابراين مشاهده مي‌کنيم که افراد در جامعه، از يک واقعيت يگانه درک متفاوت و گاهاً متناقضي را فهم و احساس مي‌کنند لذا افرادي که سازگاري بيشتري دارند با آرامش بيشتري به زندگي ادامه مي‌دهند و افرادي که مي‌خواهند دنيا را بر وفق الگوهاي فکري خودشان تغيير بدهند و يا لااقل اين‌گونه ببينند استرس بيشتري را تجربه مي‌کنند و اين استرس مزمن وقتي به شکل عمومي و مرضي در بيايد شاهد وقوع مسأله اجتماعي خواهيم بود که به صورت خودکشي، اختلالات رواني، سکته و به طور کلي بيماري‌هاي روان تني متبلور خواهد شد. به عبارتي شادي، خوشبختي و آرامش امري ذهني و احساسي است که به نظام فکري انسان‌ها بر مي‌گردد و شيوه نگرش ذهني است که يک تاجر جوان با يک شوک اقتصادي تا آستانه خودکشي و يا سکته پيش مي‌رود و در جاي ديگر پير مرد فقيري در گوشه‌اي از روستا با آرامش خاطر زندگي مي‌کند که اين دو نفر نماينده دو شيوه از تفکر و نگاه به زندگي است بنابراين اگر نمي‌توان واقعيت‌هاي پهن دامنه جامعه را که مانند امري خارجي بر ما تحميل مي‌شود تغيير داد ولي مي‌توان نوع نگاهمان را به واقعيات زندگي تغيير بدهيم مصطفي آب‌روشن جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: