* چه عاملی باعث شد به کویر و تحصیل در زمینه کشاورزی کویر علاقهمند شوید؟
همسر من داستان زندگی پدرم را در کتاب زندگینامه(Biography) او نوشته است. مادرم همسر چهارم پدرم بود و زمانی که میخواست با او ازدواج کند برای او شرطهایی در نظر گرفتند. یکی از این شرطها این بود که پدرم باید یک دانگ از ده را میخرید و قلعهای برای مادرم میساخت. جلوی این یک دانگ زمین یک کویر بزرگ بود. پدرم این شرطها را پذیرفت و با مادرم ازدواج (married) کرد. پدرم مالک هشت ده بود که این دهها از او به ما به ارث رسیده است.
ما در دهی که زندگی
میکردیم مدرسه نداشتیم و در مکتب درس میخواندیم. من از هفت سالگی در
کارها به پدرم کمک میکردم. برای زهکشی در کویر، پدرم تعدادی کارگر استخدام
کرده بود که تهیه فهرست و مشخصات این کارگرها به عهده من بود. به هر یک از
این کارگرها روزی 18 ریال مزد میدادیم. کلاهی بر سرم میگذاشتم و بالای
سر آنها بودم. سایه این کلاه از سایه خودم بزرگتر بود.
مادرم در شش سالگی برای من اسب خرید. سال بعد برای درس خواندن به مدرسهای در ده ریکان میرفتم. آن زمان کسی درس نمیخواند. من همراه بچههای یکی از آشنایان، پسردایی و خواهرم با یک مادیان برای درس خواندن به ریکان میرفتیم. آن زمان خرمن را باد میدادند و من به عنوان مباشر ارباب سر خرمن میرفتم و به این ترتیب در انجام کارها به پدرم کمک میکردم.
وقتی باید به کلاس دهم میرفتم با توجه به اینکه مدرسه ریکان فقط تا کلاس نهم داشت به واسطه یکی از آشنایان پدرم که آن زمان در کارهای سیاسی فعالیت میکرد راهی تهران شدم و در مدرسه فرانسویها به تحصیل ادامه دادم. سه روز در هفته تعطیل بودیم. دیگر خواهرها و برادرهایم فقط تا مقطع معادل راهنمایی درس خوانده بودند و من نخستین فرزندی بودم که برای گرفتن دیپلم به تهران آمده بودم. قلعهای که در آن زندگی میکردیم بسیار بزرگ بود و همه مردم ده برای حل مشکلاتشان نزد پدرم میآمدند.
تا وقتی در ریکان درس میخواندم وقت زیادی برای درس و مدرسه نمیگذاشتم. دبیران به خانه ما میآمدند و پذیرایی میشدند و در مقابل در مدرسه هوای پسر ارباب را داشتند. مادر من در چهارده سالگی با پدرم ازدواج کرده بود و در سن بیست و شش سالگی زمان تولد هفتمین فرزندش از دنیا رفت. روزی که مادرم از دنیا رفت من خانه نبودم و به ریکان رفته بودم. وقتی از مدرسه به خانه برمیگشتم، دیدم جمعیت زیادی در نزدیکی خانهمان جمع شده بودند. پس از فوت مادرم عمه ما سرپرستی از خواهر و برادرهایم را برای دو سال برعهده گرفت و پس از آن پدرم با پنجمین همسرش ازدواج کرد.
ما 10 برادر و هشت خواهریم که بسیار با هم صمیمی هستیم و هیچگاه در این
سالها با هم مشکلی نداشتهایم و من وکیل همه خواهرها و برادرهایم هستم.
قرار بود به عنوان پسر اربابی که هشت روستا داشت وقتی پزشک شدم به آنجا
برگردم اما همان سالی که دیپلم میگرفتم پدرم از دنیا رفت.
من تصمیم گرفتم کار پدر را ادامه دهم. هشت سال ترک تحصیل کردم. من سال 1329 یعنی یک سال بعد از فوت پدرم به ده برگشتم. تا سال 1337 در ده بودم و به امور و کارهای پدرم رسیدگی میکردم تا اینکه همه خواهر و برادرهای تنی خودم را سر و سامان دادم. یعنی به عنوان یک پدر به همه آنها کمک کردم. بعد از آن راهی خارج از کشور شدم تا تحصیلاتم را ادامه بدهم. برادر کوچکترم که اکنون جراح است قبل از من به آلمان رفته بود. او مقدمات لازم برای سفر من را فراهم کرده بود. تصمیم گرفتم در رشته مهندسی کشاورزی ادامه تحصیل دهم.
وقتی در مقطع دکتری بودم درخواست کردم برای تحقیق، یک تن خاک از ایران برایم ارسال کنند. پدرم عملا کویر را آباد کرده بود و من همین کار را از نظر علمی مورد بررسی قرار دادم. آن زمان میخواستند 15دانشجوی آلمانی و یک دانشجوی خارجی را از آلمان به آمریکا بفرستند و من برای این سفر انتخاب شدم. تابستان سال 1341 موفق شدم از 9 ایالت آمریکا دیدن کنم. در مطالعه چهار ساله روی خاک ایران برای شناسایی بهترین اثر کود، انواع مختلف کودهای شیمایی و حیوانی روی نمکزارهای آبادشده ایران را مورد بررسی قرار دادم. با بهترین نمره قبول شدم. آلمانیها تخت روانی درست کردند و من را به عنوان دانشجوی نمونه با این تخت روان در شهر گرداندند.
* چگونه شما که یک کویرشناس از فرنگ برگشته بودید با دختری که عاشق ادبیات و نویسندگی بود، ازدواج کردید؟
وقتی به تهران آمدم به عنوان پسر بلوکباشی گرمسار که شاگرد اول شده بود و بنز و تحصیلات عالی داشت بسیار مورد توجه بودم و هر شب به مهمانی دعوت میشدم تا تصمیم بگیرم با یکی از دخترهای دوستان و آشنایان ازدواج کنم. آن زمان خانه یکی از دوستانم در تهران بودم تا مقدمات کارهای انتقالی انجام شود.
قرار شد به پیشنهاد همسر دوستم با یکی از دوستان آنها آشنا شوم. وقتی
با فریده گلبو آشنا شدم متوجه شدم دختر بسیار متین و باسوادی است. فریده آن
زمان در دانشگاه تهران در رشته خبرنگاری درس میخواند و در روزنامه کیهان
کار میکرد و پاورقی مینوشت. او بسیار فعال بود و آن زمان کتاب «جاده کور»
را نوشته بود.
قرار شد به اصرار همسر دوستم با دوست فریده آشنا شوم. فردای آن روز به دانشگاه تهران رفتم و فردی را که همسر دوستم پیشنهاد کرده بود، دیدم اما پس از سلام و احوالپرسی از او خداحافظی کردم. به این نتیجه رسیدم فریده که از خانوادهای فرهنگی و متین بود از نظر من برای ازدواج بسیار بهتر است. اگرچه وقتی این موضوع را با خانوادهام مطرح کردم با مخالفت روبه رو شد اما به آنها گفتم من تصمیم خودم را گرفتهام. به همراه تعدادی از اعضای خانواده و آشنایانم که از گرمسار به تهران آمده بودند به خواستگاری فریده گلبو رفتم و با او ازدواج کردم.
* میگویند بیابان، عروس طبیعت است. آیا همسر شما با عروس طبیعت کنار آمده یا به آن حسادت میکند؟
او همیشه میگوید شوهرم عاشق کویر است. در این 48 سال فقط چهار بار با هم سفر رفتهایم. او خودش همه دنیا را گشته است اما در این سفرها یا با دوستانش بوده یا با بچهها و خواهرهایش. دخترم 20 سال است در فرانسه زندگی میکند اما من به علت مشغلههای کاری تا به حال به خانه دخترم نرفتهام. البته او هر سال یک بار به ایران سفر میکند. بنابراین ما در این زمینه مشکلی نداشتهایم و هر دو در زندگی مشترک به فعالیتهایی که علاقه شخصیمان بوده است، پرداختهایم.
* حسینعلی بلوکباشی در تعیین مسیر زندگی فرزندانش نقش بیشتری داشته است یا پروفسور پرویز کردوانی که چهره سرشناس و معروفی است؟
بچههای من مسیر زندگی را خودشان انتخاب کردند. دخترم بسیار مستقل بود. پسرم در کودکی بسیار بازیگوش بود اما امروز برای من بهترین پسر است. ما با هم حساب مشترک داریم و همه کارهای من و مادرش را انجام میدهد.
* آیا در زندگی پرمشغله شما جایی برای ورزش وجود دارد؟
من روزی نیمساعت صبحها از ساعت 3.5 تا 4 و همینطور شبها ورزش میکنم. همسرم هم روزی یک ساعت و نیم ورزش میکند. اگر مهمانی دعوت باشد ترجیح میدهد اگر مسیر خیلی دور نباشد پیاده برود. روزهایی که خانه هستم روزی پنج شش بار از 74 پله خانه بالا می روم. دانشگاه علوم و تحقیقات 120 پله دارد و من هرگز در دانشگاه از آسانسور استفاده نمیکنم.
* آیا در زندگی شما اتفاقی افتاده که بخواهید آن را برای خودتان یک شانس بزرگ بدانید؟
من خودم را خوشبختترین آدم دنیا میدانم. همسر خوب و مهربان و فرزندان خوبی دارم. شهرت دارم. موفقیتهای علمی بسیاری داشتهام. چهره ماندگار شدهام. به عنوان محقق برگزیده و استاد نمونه انتخاب شدهام. همه دانشجویانم مرا دوست دارند. عاشق کلاس و دانشگاه هستم. بعضی روزها از صبح تا بعدازظهر در دانشگاه علوم و تحقیقات کلاس دارم و اصلا احساس خستگی نمیکنم. هیچ دانشجویی حق ندارد بعد از کلاس به من بگوید خسته نباشید. کسی که عاشق کارش باشد احساس خستگی نمیکند. من عاشق کارم هستم. هر گاه هر درخواستی برای مصاحبه مطرح شده موافقت کردهام و اصلا نپرسیدهام برای چه موضوعی قرار است با من مصاحبه کنند.
* کاری بوده است که بخواهید انجام بدهید و تا کنون موفق به انجام آن نشده باشید؟
تنها آرزوی من مرگ است. معتقدم آدم باید تا وقتی روی پای خودش است زنده بماند. دوست ندارم روزی مزاحم خانوادهام باشم. همسرم معتقد است من بهترین پدر دنیا هستم. بچههایم را لوس بار نیاوردهام. دانشجویانم را هم مانند بچههایم دوست دارم و اولین روز کلاس شماره تلفن همراه و تلفن خانه را به همه دانشجویانم میدهم تا هر زمان کاری داشتند در دسترس باشم.
پروفسور پرویز کردوانی اگرچه زندگی بسیار مرفهی دارد اما همیشه طرفدار سادهزیستی بوده است. با اینکه هشتاد و سومین سال زندگی را پشت سر میگذارد، اصلا پیری را باور ندارد. او میگوید من به لطف خدا در سلامت کامل هستم و از 15 سال پیش دکتر نرفتهام. اسید اوریک، کلسترول و قند نداشته و حتی سردرد هم ندارد. از یک سال پیش که دیده است در هندوستان پوست میوه را میفروشند، هر روز مقداری پوست میوه یا حتی سبزیجاتی مثل بادنجان و هسته خرما را میجوشاند و روزی شش تا هفت لیوان از آب این جوشانده میخورد. او فقط یک دندان پر کرده دارد که این دندان را هم 48 سال پیش پر کرده است.
وقتی او و همسرش هر دو درخانه هستند، صبحانه و ناهار و شام با هم غذا نمیخورند. استاد چهار صبح و همسرش دو ساعت بعد از او صبحانه میخورد. او ساعت 12 ناهار میخورد اما همسرش همزمان با خبر ساعت دو بعدازظهر ناهارش را میخورد. همسرش ساعت شش عصر شام میخورد و او هم یک ساعت بعد از او شام میخورد. وقتی خانه باشند معمولا برای ناهار از رستوران غذا میگیرند اما شبها شام ساده برای خودشان درست میکنند. استاد ظهرها هفتهای سه روز دانشگاه است که در این سه روز غذای دانشگاه را نمیخورد و برای خودش خوراک سبزیجات درست میکند و همراهش میبرد.
ثمره زندگی کویرشناس ایران پرویز کردوانی و نویسنده معروف فریده گلبو دو فرزند است. دختر آنها دکتر هاله کردوانی در رشته رادیولوژی تحصیل کرده است و در پاریس زندگی میکند. پسرشان نیز در رشته مهندسی مکانیک درس خوانده و در بخش خصوصی فعالیت میکند. کردوانی 22 جلد کتاب علمی نوشته است.
همسرش فریده گلبو نیز 22 کتاب نوشته است و دو کتاب دیگرش هم در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حال بررسی است. یک کتاب جدید او به نام «لغزش ساقی» در مرحله چاپ است. یکسری از کتابهای گلبو در حوزه ادبیات کلاسیک است. فریده گلبو کتابهای لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و ویس و رامین را از شعر به نثر درآورده است. عباس کیارستمی براساس کتاب خسرو و شیرین او فیلمنامهای نوشته است. دیگر کتابهای فریده گلبو همه رمان است. فریده گلبو تا پیش از ازدواجش اصلا آشپزی نکرده بود. البته کردوانی نیز هیچگاه انتظار نداشته است همسرش هر روز از صبح برای او غذا بپزد.
پیش از این همیشه فردی در کارهای خانه و آشپزی به آنها کمک میکرد اما این روزها دیگر کسی به آنها کمک نمیکند و معمولا از بیرون غذا میگیرند چراکه دوست دارند در خلوت خودشان زندگی کرده و به اصطلاح کسی مزاحمشان نباشد. این زوج پس از نزدیک به نیمقرن زندگی مشترک همچنان به علاقههای شخصیشان عشق میورزند و دست از تلاش برنداشتهاند. هرگاه کسی برای آنها غذای نذری میآورد، فریده گلبو در مقابل به او کتابی هدیه میکند و میگوید دستپخت من نویسندگی است. به گفته کردوانی او زنی بسیار خوب و مهربان است و آنها در این 48 سال که با هم زندگی میکنند اصلا با هم دعوا نکردهاند.
اگرچه کردوانی معتقد است که
آنها اصلا با هم توافق نظر ندارند اما فریده گلبو اصلا حاضر نیست با همسرش
بگو مگو کند و به قول معروف اهل دعوا نیست. او همیشه سکوت میکند و بسیار
قانع است.
جام جم آنلاین