به گزارش شفا آنلاین،به پریسا یادآوری کردم که تشخیص پارانویا، در تخصص او نیست و بدون مصاحبه روانشناسی و ارزیابی تخصصی همسرش امکان ندارد. او اشتباه میکرد. فرید نه تنها پارانویید نبود بلکه گفتگو با او و ارزیابی وضعیت سلامت روانش نشان می داد کاملاً سالم است.در حالی که پریسا، نشانههایی از اختلال شخصیت وابسته داشت.
علت دعواهای این دو زوج، حضور یک « داداشی کذایی» در رابطه شان بود که فرید پیش از ازدواج هم متوجه ارتباط او و همسرش شده بود اما آنقدر پریسا را دوست داشت که مساله را آن زمان به روی خودش نیاورد.
پریسا به گواه خودش و فرید، روزی چندین ساعت با مهرداد، داداشی کذایی اش تلفنی حرف میزد. مهرداد از 5 سال پیش همکار پریسا در یک شرکت خصوصی بود و آنقدر در موارد مختلف به پریسا کمک کرده بود که آرام آرام با هم رابطه ای صمیمانه برقرار کرده بودند و روزی 4 یا 5 بار به هم زنگ می زدند و درباره مسایل روز ، مشکلات زندگی، خاطرات بد و خوب با هم حرف میزدند.
البته در شکل گیری این ارتباط ، شخصیت وابسته پریسا هم بی تاثیر نبود. او دائماً نیاز به تایید شدن و اطاعت از فردی دیگر برای تصمیم گیری های مهم زندگی اش بود و سال ها مهرداد، این کار را انجام داده بود.
پریسا برای همه امورش با مهرداد مشاوره می کرد و زمانی که قصد داشت با فرید ازدواج کند او را به فرید معرفی کرد و گفت که مهرداد برایش مثل یک برادر است و همیشه او را « داداشی » صدا کرده و نمی خواهد به واسطه ازدواج، ارتباط خوبش را با داداشیاش خراب کند.
روزی که فرید از دیدار مشترکش با پریسا و مهرداد در کافی شاپ به خانه بر می گشت بارها و بارها مراحل آشنایی و رفتارش با پریسا را مرور کرد و از خودش پرسید آیا میتواند ارتباطات تلفنی همسرش را با یک غریبه تحمل کند؟ بعد خودش را قانع کرد که مهرداد ، متأهل است و چون هر دوی آنها دائماض می گویند نوع رابطه شان برارد خواهری است و از رابطه دو دوست فراتر نمیرود، اشکالی ندارد.
اما فکرهای فرید از بنیان غلط بود او گرچه از خانواده ای مذهبی بود اما عشق ، آموزه های دینی را هم انگار از یادش برده بود. تعریف این مساله منهای زبان پردازی های پریسا و مهرداد درباره رابطه به قول خودشان سالم شان، چیزی نبود جز یک دوست تلفنی بین دو جنس مخالف که هر دو متاها بودند و حتی اگر هیچکدام ظاهرا مرتکب گناهی نمی شدند اساس این ارتباط و وابستگی خاص بین آن دو نفر از نظر شرعی، اخلاقی و روانشناسی اشکال داشت.
در حقیقت، پس از ازدواج فرید و پریسا، مهرداد فقط یک غریبه بود و نسبت فامیلی واقعی با آنها نداشت و از سوی دیگر بی میلی همسرش به شرکت در مراسم عروسی آنها یا حتی احوالپرسی با پریسا نشان می داد او هم راضی نیست شوهرش هر روز بارها با دختری جوان مکالمه تلفنی داشته باشد.
حدس فرید درباره احساس همسر مهرداد درست بود و پس از مدتی یکبار پریسا به دلخوری و خشم آن زن، از رابطه آنها نیز اشاره ای گذرا کرد اما گفت که برایش اهمیت ندارد همسر داداشی اش چه طور فکر کند و از نظر خودش، مهم این است که آنها مرتکب هیچ خطایی نشدهاند!
بالاخره بی تفاوتی ظاهری فرید دوام نیاورد. نسبت به داداشی کذایی همسرش احساس تنفر و حسادت شدید پیدا کرد و احساسات منفی اش، به مرور زمان تبدیل به بهانه گیری های واهی و دعواهای هر روزه شد و این وضع باعث می شد پریسا بیشتر از گذشته به مهرداد زنگ بزند و با او درد دل کند و راهکار بخواهد. در واقع آنها در یک چرخه تکرار شونده گیر کرده بودند : پریسا با مهرداد تلفنی گفتگو می کرد، فرید خشمگین می شد و دعوا می کرد، پریسا نگران می شد و بیشتر با دادشی اش حرف می زد تا راهکار پیدا کند، فرید خشمگین تر می شد و بیشتر دعوا میکرد و...
شما رفتار پریسا ومهرداد را در این جریان چگونه قضاوت میکنید ؟ آیا مردی غریبه می تواند صرفاً با عنوان « داداشی » در یک زندگی مشترک باقی بماند یا مردی به بهانه این که زنی را « خواهری » می خواند می تواند او را در زندگی متاهلی اش نگه دارد؟
پاسخ ما منفی است و هیچ بهانهای از طرف آن « داداشی دارها » و « آبجی دارها» قانع کننده نیست.
آن مثلث عشق استرنبرگ را که پیش از این شرح دادیم یادتان مانده است. یک عشق واقعی میان زن و شوهر ، مثلثی با سه ضلع کامل دارد که عبارتند از میل جنسی، صمیمیت و تعهد.
وقتی زن یا مردی اعتراف میکند که فردی از جنس مخالف را وارد زندگی اش کرده است و با او ارتباطی دوستانه دارد اما بین آنها رابطه عاشقانه و جنسی وجود ندارد یعنی ناخواسته اضلاع صمیمیت و شاید تعهد مثلث عشق را در ارتباط با این غریبه تشکیل داده است و در عین حال این دو ضلع را از مثلث عشق با همسرش گرفته است.
در حالی که مثلث عشق واقعی باید میان دو همسر باشد و نیازهایی مانند صمیمی شدن، کسب محبت و وفاداری و مشورت، تفریح کردن، دوست داشته شدن و دوست داشتن باید از سوی همسر تامین شود و اگر قرار باشد فردی دیگر خارج از رابطه ازدواج تامین شان کند چه نیازی به تشکیل زندگی مشترک وجود دارد؟
گذشته از این ها همیشه خطر ایجاد ضلع سوم مثلث عشق هم میان دو نفری که با هم ارتباط برقرار می کنند وجود دارد.
توجه داشته باشید همه ما ممکن است ارتباطی محترمانه و در عین حال دوستانه با افرادی از جنس مخالف در محیط اطراف مان داشته باشیم برای مثال شاید در دانشگاه با استادی گفتگو کنیم، از او در حوزه علمی اش راهنمایی بگیریم، شاید در یک کلینیک روانشناسی احساس کنیم روانشناس دوست ماست که قرار است برای ایجاد تغییراتی در زندگی راهنمایی مان کند، شاید در محیط کاری با کارمندانی از جنس مخالف سلام و علیک کنیم یا اگر متوجه غیبت شان شویم احوالی از آنها بپرسیم اما این نوع ارتباطات برای سالم ماندن باید از نوع محافظت شده و با رعایت حد و مرزها باشد و اگر این اصل رعایت شود دیگر شما برای حفظ شان، از کسی نمیترسید و نیاز به پنهان کاری ندارید.
حال آن که دوستی که ما در این مطلب از آن حرف زدیم رابطه ای بیش از حد صمیمی و نزدیک میان دو نفر است که تعهد زناشویی ندارند اما صمیمیتی از جنس رابطه زن و شوهر میان شان برقرار شده است؛ صمیمیتی که دو فرد را بیش از حد به هم نزدیک کرده است تا جایی که ناخودآگاهانه برای منطقی جلوه دادن کارشان حاضرند برای هم القابی مانند « داداشی » یا « آبجی» انتخاب کنند.
مسأله مهم دیگر در پرونده پریسا و فرید و خیلی از پرونده های دیگر از این دست، نقش کمرنگ همسر فردی است که برای ایجاد صمیمیت با فردی غریبه به او لقب آبجی یا داداشی میدهد. به عبارتی دیگر، اگر همسری بتواند رابطهای نزدیک و قوی با همسرش برقرار کند و به او نشان دهد که فردی امین برای مشورت و رفاقت است و می شود در بحران ها روی او حساب کرد احتمال خطای همسرش کمتر میشد و شاید به صفر می رسید. ضمن آن که به شکل خاص در این پرونده، فرید پیش از ازدواج متوجه ارتباط غیر منطقی همسرش با مهرداد بود و ظاهراً با آن موافقت کرده بود و پس از ازدواج ناگهان سرناسازگاری گذاشته بود در حالی که اگر قرار بود بالغانه رفتار کند باید از همسرش می خواست این ارتباط خاص را قطع کند.
جام جم