کد خبر: ۲۷۷۴
تاریخ انتشار: ۲۲:۴۴ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ - 2013May 20
شفا آنلاين -تا به حال شده است دلت بخواهد هر روز در خانه‌ات گلداني از گل‌هاي رنگارنگ روي ميز بگذاري اما بر خواسته دلت پا بگذاري و به گل‌هاي مصنوعي بسنده كني؟ مهين حاج ميرزايي اين تجربه را دارد. او به احترام همسري كه صبوري را از او آموخته سال‌هاست فقط عاشق عطرهاي ملايم است. عطرهايي را مي‌زند كه همسر شيميايي‌اش با نهايت مهرباني برايش خريده باشد. پاي صحبت‌هاي علي جلالي فراهاني و همسرش كه مي‌نشيني مي‌بيني چقدر ‌با يكديگر صميمي زندگي كرده‌اند و هر كدام ديگري را قوت قلب خود و دليل زندگي‌اش مي‌داند 
بهشت را به بها دهند نه به بهانه سال 63 بود كه به خواستگاري‌ام آمد. گفت از سه سال قبل رزمنده است و خواهد بود و اگر قرار است او را به عنوان همسرم انتخاب كنم نخست بايد دشواري‌ها و مشقت‌هاي اين مسير را بپذيرم. او از تلخ ترين حوادثي كه ممكن بود به عنوان يك زن جوان پذيراي آن باشم برايم گفت و از من خواست با اطمينان به او پاسخ دهم. همين‌طور هم شد. با فضاي جبهه و دلتنگي‌هايش آشنا بودم زيرا برادرم نيز رزمنده بود. با اطمينان به او پاسخ مثبت دادم. اواخر سال 63 بود كه جشن عروسي‌مان برگزار شد. مهين حاج ميرزايي پس از بيان اين خاطرات ادامه داد:‌ ديدارهايمان كوتاه مدت و حرف‌هايمان به نامه و گاهي اوقات تماس‌هاي تلفني ختم مي‌شد. شايد اين براي هر كسي ميسر نباشد اما ما زنان درس عشق را به بانوي كربلا پس مي‌داديم. مانند او نمي‌توانستيم آن همه مشق زيبا ببينيم اما مي‌توانستيم شاگردي‌اش را كنيم. سه سال پس از ازدواجمان به كندي سپري شد و در اين بين چند مرتبه مجروح شدن همسرم، شكيبايي‌ام را محك زد تا اين‌كه زمان تولد تنها فرزندمان نزديك شد. روزنه اميد اين طور كه كادر پزشكي بيمارستان مي‌گفتند دو ماه و نيم بيهوش بودم. از روزي كه هشياري‌ام را به دست آوردم دو ماه ديگر هم در بيمارستان بستري بودم. علي جلالي فراهاني گفته بود عكس امام راحل را در اتاقش نصب كنند و انتظار داشت پرسنل بيمارستان براي شخصيت او احترام قائل باشند. روزي كه قرار شد او را به ايران منتقل كنند احساس مي‌كرد مسئولان سياسي بيمارستان از اين خواسته او ناراحت شده و به اين خاطر او را راهي ميهنش مي‌كنند در حالي كه نمي‌دانست كادر پزشكي از بهبودي او نااميد هستند و با اين تصميم قصد دارند يك ماه آخر عمر را در كنار خانواده‌اش بگذراند. تمام خانواده اين را فهميده بودند جز خودش. مهين حاج ميرزايي مي‌گويد:‌ مدام مي‌گفتم خدايي كه همسرم را پس از اين وضعيت بغرنج چهار ماه و نيم زنده نگه داشته است پسرم را به اين سرعت يتيم نخواهد كرد، من به معجزه پروردگار ايمان دارم. جلالي ادامه داد:‌ بعد‌ها فهميدم كه پزشكان مدت زمان باقيمانده زندگي مرا تنها يك ماه اعلام كرده بودند غافل از اين‌كه دعاهاي مادر و همسرم روح و جانم را به الطاف بزرگواراني چون ائمه اطهار و بي بي دوعالم حضرت زهرا (س) پيوند زده بود. پس از 16 سال كه طي اتفاقاتي با پزشك معالجم در ژاپن ملاقاتي داشتم تعجب او را براي زنده ماندنم به خوبي لمس كردم و گفتم شفايم را از مقرب‌ترين بندگان خدا گرفته‌ام. يك ماه كجا و 25 سال كجا؟ مگر مي‌شود لحظه‌اي بر قدرت خداوند شك داشت؛ خدايي كه به گفته علي جلالي زندگي دوباره را به او و به همسرش گام‌هايي استوار بخشيده است. جلالي دليل زنده ماندنش بعد از اين سال‌ها را ابتدا عنايت خداوند و سپس همراهي‌هاي همسرش مي‌داند و مي‌گويد: اگر ما رزمندگان بخشي از رسالتمان را به پايان رسانديم همسرانمان هنوز در اين راه گام بر مي‌دارند و با صبوري و مهرباني غير قابل وصفي كه در وجودشان است موفق‌تر از مردان در اين عرصه عمل كرده‌اند. همسر من نيز برايم مقاوم‌ترين همراه در اين سال‌ها بوده است و سهم او در اين ميان مقاومت شده است. بغض فروخورده خوشحال بودم از اين‌كه همسرم را دوباره مي‌بينم و با در آغوش كشيدن پسرمان مي‌گويم چقدر پدر بودن به او مي‌آيد. بهترين احساس دنيا را داشتم و از اين‌كه خانواده‌مان را در كنار هم مي‌ديدم بسيار خوشحال بودم. اين مرخصي بسيار كوتاه بود به من گفت كار مهمي‌دارد و بايد به سرعت باز گردد. رفت و تا مدتي هيچ خبري از او نداشتيم. نامه‌هايم بي‌پاسخ بود و شنيدن صدايش آرزويم شده بود. اين اضطراب و نگراني‌ها ادامه پيدا كرد تا اين‌كه خبر مجروحيت و بستري شدن او در بيمارستان امام حسين(ع) تهران به ما رسيد. مهين حاج ميرزايي مي‌گويد:‌ همه اعضاي خانواده به تهران آمدند و به دليل اين‌كه فرزندمان تازه به دنيا آمده بود در اراك تنها ماندم. محال بود دلم طاقت بياورد. خودم را به تهران و بالاي سر علي رساندم. تصور همه چيز را مي‌كردم اما انتظار نداشتم همسرم را در آن وضعيت ببينم. بدتر از همه عكس‌العمل كادر پزشكي بود اما من به او قول داده بودم مقاوم باشم. تنها كاري كه از دستم بر مي‌آمد دعا كردن به درگاه خدا براي سلامتي پدر نوزادم بود. روزها گذشت تا اين‌كه علي هشياري‌اش را از دست داد و براي ادامه درمان او را به ژاپن منتقل كردند. مدرسه عشق صبر و شكيبايي را از صبوري همسرم آموخته‌ام. شايد از لحاظ جسمي‌هيچ مشكلي نداشته باشد اما مهم‌ترين عنصر حيات يعني «نفس» گاهي همه ما را دچار شك مي‌كند. نفس‌هايش كه به شماره مي‌افتد قلبم به تپش مي‌افتد. دوست دارم هر كاري انجام دهم تا كبودي انگشتانش را نبينم. بعد از اين سال‌ها چشم‌هاي مهين حاج ميرزايي بيشتر از گوش‌هايش حساس شده‌اند زيرا مرد وخامت حالش را به زبان نمي‌آورد و او تنها با ديدن علائم نگران كننده متوجه نامناسب بودن حال همسر مي‌شود. مي‌گويد:‌ علي هيچ وقت از عطر استفاده نمي‌كند اما در مناسبت‌هاي مختلف به من عطر هديه مي‌دهد با اين‌كه رايحه ملايمي ‌دارند اما اگر به لباسي عطر زده باشم آن را براي مدتي در كمد قرار مي‌دهم تا عطرش ملايم‌تر شود و همسرم را نيازارد. از اين بابت هيچ ناراحتي ندارم. من زندگي‌ام را با تمام فراز و نشيب‌هايش انتخاب كرده‌ام و مي‌دانم اگر تاريكي نباشد روشنايي بي‌معني است. وقتي در زمان رويارويي با بسياري از مشكلات، همسرم را واسطه بين خود و خدا قرار مي‌دهم و از خداوند مي‌خواهم ناراحتي‌ام را به واسطه همسر نازنينم برطرف سازد ديگر احساس نمي‌كنم زندگي سخت يا متفاوتي دارم   منبع :ايران  . 
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: