کد خبر: ۱۷۵۱
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۳ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - 2013April 21
شفا آنلاین - همه بي‌صبرانه منتظر روز عروسي بودند و در دل براي خوشبختي زوجي كه پس از سال‌ها انتظار به هم رسيده بودند، دعا مي‌كردند.
 طاهره روزها در مدرسه به دانش‌آموزان نقاشي مي‌آموخت و با مهرباني تصويري از زندگي براي آن‌ها ترسيم مي‌كرد. دو ماه قبل بود كه در كنار سفره عقد با ايرج پيمان بست. به هم قول دادند كه به جز مرگ هيچ چيزي بين آن‌ها فاصله نيندازد. فاصله افتاد و مرگ براي هميشه آن‌ها را از هم جدا كرد. چند روزي بود كه از زيارت امام هشتم(ع) بازگشته و با تجديد روحيه خودش را براي تدريس در مدرسه آماده كرده بود. با همان لبخند هميشگي و با انرژي نخستين كلاس طراحي و نقاشي را در نخستين روز بعد از تعطيلات نوروز آغاز كرد و دانش‌آموزان از اين‌كه بارديگر معلم خوش اخلاق‌شان را مي‌ديدند خوشحال بودند. صبح بود. سوار موتور شدند. ايرج رفته بود تا او را به مدرسه برساند. از روزهاي قشنگي كه در انتظارشان بود حرف مي‌زدند و براي برگزاري باشكوه مراسم عروسي نقشه مي‌كشيدند اما همه چيز در يك لحظه رنگ باخت. سرعت زياد خودروي سواري كه پشت آن‌ها در حركت بود براي هميشه آن‌ها را از هم جدا كرد. ساعتي بعد در بخش مراقبت‌هاي ويژه همه چشم به دهان پزشك دوخته بودند تا خبر از بهبودي نوعروس بدهد اما وقتي پزشك گفت شدت ضربه به اندازه‌اي بوده كه دچار مرگ مغزي شده است ايرج با ناباوري نگاه مي‌كرد. ساعت‌ها در كنار طاهره نشست و به چشمان بسته او خيره شد تا شايد براي چند لحظه هم كه شده چشم باز كند. از پزشكان مي‌خواست كاري كنند تا طاهره براي چند ثانيه هم كه شده چشمانش را باز كند. نفس كشيدن بي‌نتيجه نوعروس جوان روي تخت اتاق آي سي يو از يك طرف دل را به درد مي‌آورد و انتظار جانفرساي ايرج در پشت در اتاق مراقبت‌هاي ويژه اندوه طاقت‌فرسايي را به فضا مي‌داد. دستانش را به سوي آسمان دراز كرده بود و عمر دوباره براي عروس‌اش مي‌خواست. ظهر سه‌شنبه رو به قبله ايستاد و در حالي كه شانه‌هايش مي‌لرزيد گفت: وقتي طاهره به كعبه‌ات آمده بود او را در لباس سفيد ديده بودي. مي‌داني كه رنگ سپيد چقدر به او مي‌آيد. بگذار من هم بارديگر او را در لباس سپيد عروسي ببينم. دقايقي بعد برق اميد در چهره ايرج ديده مي‌شد تصور كرد كه انتقال پيكر طاهره به بيمارستان مسيح دانشوري براي ادامه درمان است حتي ديدن تابلوي بخش پيوند اعضاي بيمارستان نيز توجه او را جلب نكرد. در طول مسير به روزهايي فكر مي‌كرد كه براي طاهره گل‌هاي سفيد مريم و رز خريده بود. ساعتي بعد وقتي پزشكان اعلام كردند ديگر اميدي نيست و اعضاي بدن طاهره نويدبخش زندگي براي بيماران فهرست انتظار است همه منتظر ماندند تا پدر و مادر نوعروس از سفر بازگردند. چهار روز گذشته بود. ايرج اما هنوز باور نداشت روياهاي رنگي‌اش خاكستري شده‌اند. فرشته نجات لحظات به كندي مي‌گذشت و كسي نمي‌توانست ايرج را از كنار تخت طاهره جدا كند. چهار روز بود چشمانش به چشمان بسته او دوخته شده بود شب‌ها كنار تخت او به خواب مي‌رفت. فضاي غم بر بخش پيوند بيمارستان مسيح دانشوري حاكم شده بود. همه نگران حال پسرجواني بودند كه دستانش به دستان طاهره گره خورده بود. باورش نمي‌شد به اين زودي خود را براي مراسم خاكسپاري نوعروس‌اش آماده كند. پدر و مادر طاهره در حالي كه از اين حادثه شوكه شده بودند برگه‌هاي رضايت اهداي اعضاي دخترشان را امضا كردند و ساعتي بعد قلب، كبد، كليه‌ها و ريه‌هاي طاهره به چند بيمار نيازمند كه با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كردند زندگي دوباره‌اي بخشيد. عليرضا منصوري پدر طاهره با يادآوري مهرباني‌هاي دخترش به شدت گريه مي‌كند. او با بيان اين‌كه لحظات آخر در كنار طاهره نبودند گفت: طاهره آخرين فرزند من است و رابطه خوبي بين من و او بود. وقتي بيمار مي‌شدم مانند پروانه دور من مي‌چرخيد و هميشه نگران سلامتي من بود. از آنجا كه در رشته گرافيك تحصيل كرده بود در مدرسه به دانش‌آموزان نقاشي و طراحي آموزش مي‌داد. همه بچه‌هاي مدرسه او را دوست داشتند و بهترين نقاشي هايشان را به طاهره هديه مي‌دادند. دو ماه قبل بود كه با ايرج عقد كرد. آن‌ها دلداده هم بودند و قرار بود تابستان جشن عروسي بگيرند و زندگي مشترك‌شان را آغاز كنند. وي ادامه داد: او همراه مادر و خواهرانش به مشهد رفته بودند و از آنجايي كه بايد روز 17 فروردين در كلاس درس حاضر مي‌شد زودتر از بقيه بازگشت و براي تدريس به مدرسه رفت. روز 18 فروردين سوار بر موتور همسرش به مدرسه رفت و در بزرگراه زين‌الدين يك خودروي پرايد با آن‌ها تصادف كرد كه بر اثر آن سر طاهره به زمين اصابت كرد. بلافاصله او را به بيمارستان الغدير رساندند و تحت عمل جراحي قرار گرفت اما تلاش پزشكان نتيجه نداد و به ما گفتند مرگ مغزي شده است. وقتي اين خبر را شنيدم دنيا مقابل چشمانم تيره و تار شد. قرار بود چند ماه ديگر او را در لباس سفيد عروسي به خانه بخت بفرستم اما اين حسرت هميشه در دلم باقي خواهد ماند. وي ادامه داد: وقتي پزشكان به ما پيشنهاد دادند كه اعضاي بدن او را اهدا كنيم ياد پدر و مادراني افتادم كه فرزندانشان به خاطر نداشتن اين اعضا با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كنند. پدر هستم و احساس آن‌ها را كاملاً درك مي‌كنم. با درخواست پزشكان بخش پيوند بيمارستان مسيح دانشوري موافقت كردم. مي‌دانم كه روح دخترم با اين كار در آرامش خواهد بود و با رفتن طاهره من صاحب 5 فرزند ديگر مي‌شوم كه به زندگي لبخند دوباره‌اي زده‌اند. خانواده اين بچه‌ها با گرفتن اعضاي بدن دخترم از اين پس آسوده زندگي خواهند كرد. دخترم و همسرش عاشق هم بودند و با گذشت چهار روز از اين حادثه همسرش لب به چيزي نزده و هنوز مرگ طاهره را باور ندارد و از او جدا نمي‌شود. او ساعت‌ها كنار تخت دخترم مي‌نشيند و دست‌هايش را به دست او گره زده است. لحظه وداع لحظه وداع فرا رسيده بود. پدر و مادر و خواهرها و برادرها براي آخرين بار اطراف تخت طاهره حلقه زدند. ايرج همچنان دستانش را به دست نوعروس‌اش گره زده بود و صورتش را روي صورت او قرار داده بود. مادر درحالي كه گريه مي‌كرد با ناله گفت در كنار حرم امام هشتم(ع) براي خوشبختي ات دعا كردم نمي‌دانستم كه تو به جاي خوشبختي خودت قرار است چند خانواده را با رها كردن از غم و غصه خوشبخت كني. دوست دارم كسي كه قلب تو را مي‌گيرد، ببينم و با شنيدن ضربان قلبت آرام شوم. دقايقي بعد طاهره با بدرقه خانواده درحالي كه دستانش به دستان همسرش گره خورده بود به اتاق عمل منتقل شد و اعضاي بدنش براي پيوند در اختيار بيماران نيازمند قرار گرفت. ايرج قبر را از گل‌هاي رز سفيد پر كرد و زانوهايش مي‌لرزيد اما به نماز ايستاد. به طاهره قول داده بود تا لحظه آخر در كنارش بماند. صداي گريه‌هاي پسر بچه خردسالي همه توجه‌ها را جلب كرده بود. پسر بچه در حالي كه دستانش را در دستان مادر گره زده بود نام معلم‌اش را فرياد مي‌زد. مادر كودك در حالي كه اشك مي‌ريخت به اطرافياني كه از او درباره گريه‌هاي كودكش مي‌پرسيدند گفت: پسرم شاگرد كلاس نقاشي طاهره بود و از آنجا كه معلمش را دوست داشت و مي‌دانست كه او هر روز با اتوبوس به مدرسه مي‌آيد از ما مي‌خواست تا او را در ايستگاه اتوبوس نزديك مدرسه پياده كنيم كه همراه با خانم معلم به مدرسه برود. طاهره تابلوي نقاشي زندگي‌اش را زيبا ترسيم كرد اگرچه تنها 24 سال مهلت زندگي كردن يافته بود اما در آخرين لحظات گام‌هاي بزرگي برداشت و خورشيدي را در قلب آسمان زندگي‌اش ترسيم كرد تا همه را به اين باور برساند كه عشق، مهرباني و بخشش زيباترين يادگارهاي زندگي هستند. منبع :ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: