شفاآنلاین-نگاهم نمي کند، خيره مانده به دستمالي که توي دست هايش حسابي مچاله شده و جوري روي صندلي بي قراري مي کند که انگار همين حالا اگر دري گشوده شود، به سَر خواهد دويد تا از زير بار سنگيني دو چشمي که خيره مانده به او، خلاصي پيدا کند. هجوم کلمات را با لبي که به دندان گرفته، مهار مي کند و فقط مي گويد: ياد گرفته ام که رويايي نداشته باشم.
کد خبر: ۴۵۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۸