کد خبر: ۷۹۶۵۸
تاریخ انتشار: ۰۰:۳۵ - ۱۱ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 03
شفا آنلاین>جامعه پزشکی-همایش ها>مينو محرز چهره آشنايي براي جامعه پزشکي است. او بيش از 50 سال است که در زمينه بيماري هاي عفوني فعاليت مي کند. او از اولين کساني است که نسبت به بيماري ايدز هشدار داد.

به گزارش شفا آنلاین، تحقيقات علمي و پشتکارفوق العاده اي که سبب شد تا تابوهاي اجتماعي و اخلاقي اين بيماري کم رنگ شود، تلاش هايي که نشان داد بايد به اين بيماري نگاه واقع بينانه داشت و با نسل جوان به عنوان پرخطرترين گروه مورد تهديد صادقانه و باشجاعت و صريح حرف زد و جامعه را توجيح کرد که تنها راه نجات از اين بيماري مهلک آگاهي و پيشگيري است. دکتر محرز را مي توان به حق پايه گذار تحقيقات ايدز در ايران دانست.


او در حال حاضر رييس مرکز تحقيقات است و باشگاهي را راه اندازي کرده که بيش از 600 بيمار اچ آي وي در کنار هم تمرين زندگي مي‌کنند.

خانم دکتر محرز هنوز در آستانه 70 سالگي تمام دغدغه اش سلامتي جوان هايي است که ناآگاهانه به اين ويروس مهلک آلوده مي‌شوند و او معتقد است که با آگاهي بخشي به مردم مي توان اين بيماري را کنترل کرد، ويروسي که همچنان بر سمند ناآگاهي ما و کتمان هاي جاهلانه جامعه مي تازد و قرباني مي‌گيرد. پاي صحبت‌هاي دکتر محرز که مي‌نشيني در تمام داستان زندگي‌اش ردپاي اين دغدغه را مي‌بيني.

او درحال حاضر رئيس مرکز تحقيقات ايدز بيمارستان امام خميني، قائم مقام انجمن حمايت از بيماريهاي عفوني، عضو پيوسته فرهنگستان علوم پزشکي ايران، عضو هيئت ممتحنه بورد و ارزش يابي متخصصين بيماريهاي عفوني ايران، سردبير مجله بيماريهاي عفوني و گرمسيري ايران، عضو گروه علوم بهداشتي و تغذيه فرهنگستان علوم پزشکي، عضو کميته کشور ايدز، عضو کميته کشوري سل و تب مالت، عضو شوراي برنامه ريزي کرسي يونسکو در زمينه آموزش سلامت و عضو گروه تدوين کننده دستورالعمل درماني (گلايد لاين‌هاي) کشوري است .

«70 سال پيش در29 دي سال1324در خيابان منيريه تهران به دنيا آمدم. پدرم سرهنگ نيروي زميني ارتش و مادرم خانه‌دار بود. دو خواهر و سه برادر هستيم. من در تهران به دنيا آمدم ولي به اقتضاي شغل پدرم يکي-دو سال اول زندگي را در کرمان بوديم، بعد تبريز و رضاييه و سپس ازآنجا به تهران برگشتيم، خواهرم 11 ماه از من بزرگ‌تر بودوما مثل دوقلو‌ها باهم بزرگ مي‌شديم، وقتي خواهرم به کلاس اول رفت من هم همراهش مي‌رفتم و پايان سال پدرم به مدير مدرسه پيشنهاد داد که از من هم يک امتحان بگيرند و من با نمره خيلي خوبي قبول شدم و در سن شش‌سالگي رفتم کلاس دوم، بنابراين هميشه يک سال از همسن‌هاي خودم جلو‌تر بودم. تحصيلات پنجم ابتدايي به بعد را در تهران گذراندم.

اول مدرسه ايتاليايي‌ها که زبان انگليسي بسيار قوي داشتند و سپس دبيرستان پهلوي رفتم. چون پدرم خيلي به درس خواندن ما اهميت مي‌داد ما هميشه مدرسه‌هاي خوبي درس خوانديم، در سال1342هم ديپلم گرفتم.‌‌ همان سال کنکور دادم و وارد دانشگاه علوم پزشکي تهران شدم.»

خودتان علاقه‌مند به درس خواندن بوديد يا اصرار خانواده بود؟

پدرم به‌شدت دوست داشت ما درس بخوانيم و ما را تشويق مي‌کرد ولي هيچ‌گاه فشار و اصراري روي ما نبود، براي امتحان کلاس اول پدرم فقط به مدرسه پيشنهاد داد که حالا که اين‌قدر مشتاقانه سر کلاس مي‌آيد يک فرصتي به من بدهند و بتوانم امتحان بدهم و من خودم خيلي درس خواندن را دوست داشتم و به‌اجبار و فشار نبود، چيزي که جديدا در خانواده‌ها زياد ديده مي‌شود که به‌شدت بچه‌ها را تحت‌فشار مي‌گذارند که درس بخوانند.

پدرم خيلي علاقه‌مند بود و هرروز از تک تک ما5 نفر، درس‌هايمان را مي‌پرسيد ودرجريان جزييات درس‌هاي ما بود. براي پدر و مادرم درس خواندن و تحصيلات هميشه در اولويت بود، ما ياد گرفته بوديم تنها راه پيشرفت و موفقيت فقط درس خواندن است و همين نگرش بود که باعث شد ما 5خواهر و برادر تحصيلات آکادميک داشته باشيم.

پدرخدابيامرزم هميشه مي‌گفت براي درس و ورزش هرچقدر لازم باشد هزينه مي‌کنم و همين علاقه به درس خواندن تا همين امروز هم در خانواده‌هاي ما وجود دارد.

انتخاب رشته پزشکي علاقه خودتان بود يا پيشنهاد پدر؟

پزشکي را خيلي دوست داشتم. پدرم هيچ‌گاه رشته‌اي را به ما تحميل نکرد، فقط دوست داشتند ما تحصيلاتمان را ادامه بدهيم و ما در انتخاب رشته کاملاً آزاد بوديم و من خودم پزشکي را دوست داشتم، البته دايي‌ام نيز پزشک بود و به دانشکده پزشکي دانشگاه تهران مي‌رفت. پدربزرگ و مادربزرگم کرمانشاه بودند و درنتيجه ايشان با ما زندگي مي‌کرد که الگوي خوبي براي من بود.

پدرم با ما خيلي دموکرات رفتار مي‌کرد، مثل الآن نبود که متأسفانه پدر و مادر‌ها اصرار عجيبي دارند که بچه‌هايشان يا پزشک شوند يا مهندس و اصلاً علاقه و توانايي بچه‌ها برايشان مهم نيست. به نظر من پزشکي و مهندسي ضريب هوشي خيلي بالايي نمي‌خواهد، بيشتر به پشتکار و تلاش بستگي دارد و بعضي از بچه‌هايي که ضريب هوشي‌هاي بالا و خاصي دارند شايد براي علوم پايه مناسب‌تر باشند که بتوانند خلاقيت داشته باشند و حتماً نبايد به اين دو رشته محدودشان کرد.

اين انتقادي است که من هميشه به پدر و مادر‌ها دارم که چرا اين‌قدر اصرار دارند که بچه‌هايشان پزشک شوند. روزي که دخترم کنکور داشت خيلي از مادر‌ها را ديدم که مضطرب بودند و بيشتر هم مي‌گفتند که دوست دارند بچه‌هايشان پزشکي بخوانند، وقتي گفتم که مملکت اين‌همه پزشک را مي‌خواهد چه‌کار کند و خيلي از پزشکان بيکار مانده‌اند، جوابشان خيلي برايم جالب بود.

يکي از مادر‌ها گفت دخترم پزشکي بخواند مهم نيست که بيکار بماند، خوب ببينيد اين طرز فکر چه فشار رواني و غيرضروري‌اي رابه بچه‌ها تحميل مي‌کند، يک نگاه کاملاً خودخواهانه است. ولي خوشبختانه پدر من هيچ‌گاه به ما چيزي را تحميل نکردند.

من رشته پزشکي انتخاب کردم و خواهرم شيمي را انتخاب کرد و پدرم هيچ‌وقت مخالفتي نمي‌کرد. خواهرم از اول دوست داشت براي ادامه تحصيل به امريکا برود و بازهم پدرم مخالفتي نکرد و يکي از برادر‌هايم و خواهرم رفتند امريکا و هر دو چون درسشان خوب بود با بورسيه درس خواندن و خيلي بار مالي سنگيني براي پدرم به وجود نياوردند.

من خودم دوست داشتم که رشته‌اي بخوانم که بتوانم براي جامعه مفيد باشم. بعد هم که وارد اين رشته شدم، هرچه پيش مي‌رود با چيزهايي که مي‌بينم، مريض‌هايي که ويزيت مي‌کنم و کارهايي که انجام مي‌دهم، برايم جديد است و تازگي دارد. در پزشکي، زندگي هيچ‌وقت يکنواخت نيست و هميشه يک برنامه جديد مي‌بينيد. سال42وارد دانشکده پزشکي شدم و در سال49فارغ‌التحصيل شدم. در آن زمان اولين دوره دستياري بود و تا قبل از آن Assistant پذيرش مي‌کردند.

ما جزو گروه اول رزيدنتي بوديم و من رشته عفوني را انتخاب کردم، دليل آن‌هم اين بود که در آن زمان بيماري‌هاي عفوني خيلي زياد بود. رشته‌اي بود که اگر خوب تشخيص مي‌داديم و به‌موقع درمان مي‌کرديم، مريض کاملاً نجات پيدا مي‌کرد. درواقع اثر درماني و تشخيص و کار کردن روي مريض را مي‌ديديم. بعد از سه سال که دوره تخصصم تمام شد در آن زمان بايد به سربازي مي‌رفتيم.

من به سربازي رفتم و بعدازاينکه مرحله اول سربازي را گذراندم، چون استادياري‌ام در دانشگاه درست‌شده بود، براي بقيه دوره سربازي منتقل شدم و با لباس سربازي در بخش عفوني بيمارستان کار مي‌کردم من ستوان يک بودم و کاملاً سربازي بود که براي خانم‌ها گذاشته بودند. چه پزشک و چه متخصص گروه پزشکي، هيچ‌کدام مستثني نبودند و حتماً اين دوره را به نام خدمات اجتماعي که‌‌ همان سربازي بود بايد مي‌گذرانديم. بعدازآن به‌عنوان عضو هيئت‌علمي تا الآن مشغول انجام‌وظيفه هستم.


يعني حتي رشته پزشکي را به بچه‌ها پيشنهاد نداديد؟

اصلا اصرار نکردم. دختر من عاشق طبيعت و حفظ طبيعت و جانوران بود. رشته بيولوژي خواند و بعد به انگليس رفت و فوق‌ليسانس را در حفظ محيط‌زيست گرفت. اينجا آمد، يک مدت هم کارکرد ولي ديد که اينجا هيچ‌کس به محيط‌زيست اهميت نمي‌دهد.

در پروژه‌هاي بين‌المللي با سازمان‌هاي مردم‌نهاد خارجي خيلي کارکرد، بعد ازدواج کرد و براي دکترا به استراليا رفت و آنجا ماند. آنجا بازهم همين رشته را انتخاب کرد و دکترا در حفظ محيط‌زيست و تنوع زيستي گرفت. پسرم در دانشگاه صنعتي شريف متالوژي خواند و براي تخصص به آمريکا رفت و در رشته
Electronic Material Science، دکترا گرفت. رشته‌اي که خوانده است حتي در خود آمريکا هم کم است و در ايران اصلا همچنين چيزي نداريم.

درنتيجه او هم فعلا در آمريکا ماندگار است. هر دو در رشته‌اي که خواندند، موفق هستند، ولي من خودم اگر دوباره به دنيا بيايم، پزشک مي‌شوم گرچه اصلا دلم نمي‌خواست که به بچه‌ها فشار بياورم و هر چه که دوست داشتند، بايد مي‌خواندند.

آرزوي دوران کودکي‌تان را به ياد داريد؟

از وقتي‌که به ياد دارم، دوست داشتم پزشک شوم. يادم هست وقتي بچه بودم و همراه مادرم به مطب دکتر مي‌رفتم با چه عشقي به دستش و وسيله‌هاي معاينه نگاه مي‌کردم بعدها هم هميشه به پزشکي فکر مي‌کردم که دايي‌ام پزشک بودند الگوي ذهني من بودند.

ولي اين عشق و علاقه در بچه‌هاي من به وجود نيامد و باوجودي که من و همسرم پزشک بوديم ولي هيچ‌وقت به بچه‌ها تحميل و اجباري نکرديم و بچه‌ها هم که ديدن ما چه زندگي سختي داريم، تمايلي به اين رشته نداشتند، جوان‌ها خيلي ديگر تمايلي به زندگي‌هاي سخت ندارند. برعکس نسل ما که اهل تلاش و پشتکار بيشتري بوديم. من به ورزش بچه‌ها خيلي اهميت مي‌دادم و چون خودم ورزشکار بودم و تأثيرش را در زندگي خودم مي‌بينم، به بچه‌ها تأکيد مي‌کردم که حتماً ورزش کنند.

شما ورزش حرفه‌اي مي‌کرديد؟

بله. من در تمام طول دانشکده پزشکي جزو تيم واليبال و بسکتبال بودم بعدها هم تنيس که نفر دوم دانشگاه بودم و اسکي را هم خودم کار مي‌کردم و تا همين چند سال پيش هم همچنان تنيس بازي مي‌کردم.

ورزش لطمه‌اي به درس خواندن شما نمي‌زد؟

هم‌ درس مي‌خواندم هم به‌شدت ورزش مي‌کردم و هيچ‌چيزي به‌اندازه ورزش روي روحيه آدم تأثير مثبت ندارد، به نظر من ورزش به آدم انگيزه و پشتکار مي‌دهد. ورزش و درس هيچ منافاتي باهم ندارد.

چه سالي ازدواج کرديد؟

من و همسرم جزو اولين‌هاي دوره دستياري بوديم. همسرم هم پزشک و جراح است. ايشان هم استاد دانشگاه علوم پزشکي تهران بودند که الآن بازنشسته شدند. باهم رزيدنت بوديم، ايشان رزيدنت ارشد بود و من عضو کميته دستياري بودم. ازآنجا بيشتر باهم همکاري مي‌کرديم. سال1352ازدواج کرديم و در سال53علي پسرم به دنيا آمد. دو، سه هفته بعد از تولد علي، من به سربازي رفتم. خوشبختانه مادرم بود و مراقبت مي‌کرد. روحشان شاد باشد، مادرم خيلي زحمت کشيد.

آن موقع مرخصي زايمان نبود؟

مرخصي زايمان داشتيم ولي من حتماً بايد به سربازي مي‌رفتم. استادياري من درست‌شده بود، نمي‌توانستم آن را عقب بيندازم و کارم ازنظر دانشگاه عقب مي‌افتاد. درنتيجه همه کار‌ها را باهم کردم و خدا کمک کرد. فرزند دومم ليلي، سه سال و نيم بعد از علي به دنيا آمد. خب من به لحاظ کارم که در ايدز شروع کرده بودم و خيلي سرم شلوغ بود، همه‌اش نگران بودم که وقت کافي براي بچه‌هايم نمي‌گذارم.

اين من را خيلي آزار مي‌داد. با يک روان‌شناس صحبت کردم، گفت اگر شما وقت مفيد بگذاري اشکال ندارد. ولي الآن مي‌بينم که دخترم بچه دارد و مي‌گويد من نمي‌خواهم کارکنم براي اينکه آن موقع که توکار مي‌کردي، من به تو احتياج داشتم، اما من مي‌خواهم دائم در کنار فرزندم باشم و خودم بزرگش کنم. البته چون او خارج از کشور است کمک ندارد ولي ما اينجا کمک زياد داشتيم. باوجودي که مي‌گويند وقت مفيد ولي بچه به مادر احتياج دارد که دائم در خانه باشند و اين است که هيچ‌کدام از فرزندان من پزشک نشدند، زيرا زندگي من و پدرشان را مي‌ديدند که اين‌قدر کار سنگيني است.

چرا باوجوداينکه موفق بوديد و شرايطش را داشتيد، به خارج از کشور نرفتيد؟

من دوره ايدز را در استراليا ديدم. بعدازاينکه ايدز اپيدمي شد سازمان جهاني بهداشت از تمام کشور‌ها يک پزشک و يک پرستار را براي آموزش به‌ جاهاي خاصي که در اين رشته خوب بودند دعوت مي‌کرد و يکي از جاهايي که براي آموزش ايدز خيلي خوب بود، استراليا بود. درنتيجه من در سال1990ميلادي براي آموزش ايدز به استراليا رفتم و در سيدني و ملبورن بودم. مطالب زيادي هم آنجا ياد گرفتم.

اما براي زندگي که اصلا فکر نکردم. من رشته‌اي که انتخاب کردم به‌خصوص در رشته عفوني مي‌خواستم که به مردم خودم کمک کنم، چون جامعه ما به اين رشته احتياج داشت. خيلي دلم مي‌خواست که به مردم خودم خدمت کنم و در آن زمان امتحان ‌اي اس اف جي بود که قبول شدم و امکان پذيرش در دانشگاه آمريکا برايم بود. خواهر و برادرانم هم براي تحصيل به آمريکا رفته بودند ولي من نرفتم. ترجيح دادم که همين‌جا بمانم و تخصص بگيرم. پشيمان نيستم و خوشحالم از اينکه اينجا ماندم.

بچه‌ها که مقيم خارج‌اند، نوه‌تان را کمتر مي‌بينيد؟ نوه‌ام را خيلي دوست دارم، راست مي‌گويند نوه از بچه عزيز‌تر است. خوشبختانه با اين سيستم‌هاي جديد صوتي و تصويري همديگر را مي‌بينيم و جاي شکرش باقي است. هم آن‌ها مي‌آيند و هم ما مي‌رويم. دخترم يک پسر 3ساله به اسم دارا دارد.

هنوز ورزش مي‌کنيد؟

بله، الآن فقط تنيس بازي مي‌کنم و ورزش‌هاي سنگين را نمي‌توانم انجام دهم. من وارد دانشکده پزشکي که شدم اولين سالي بود که تيم دختران تشکيل مي‌شد، قبلش در رشته واليبال و بسکتبال فقط تيم پسران بود.

هرروز بعدازظهر و بعد از کلاس‌ها در زمين ورزش دانشگاه تمرين مي‌کرديم. در تنيس و اسکي هم که در تيم دانشگاه بودم. من قهرمان دوم تنيس دانشگاه بودم. قهرمان اول هم دوست صميمي من شهلا چهرازي بود که هر دو دانشکده پزشکي بوديم. از دبيرستان باهم ‌درس مي‌خوانديم، باهم وارد دانشکده پزشکي شديم و باهم ديپلم گرفتيم، او به امريکا رفت و من اينجا ماندم.‌‌ همان ورزش کردن‌ها باعث شد که اين‌قدر باانگيزه و باانرژي بمانيم. واقعاً به نظر من ورزش خيلي لازم است.

فردي که مي‌خواهد به اين رشته بيايد بايد ورزش کند. من هنوز هم حتي اگر وقت نداشته باشم که بروم تنيس بازي کنم يک پياده‌روي اول وقت دوروبر خانه مي‌روم که برايم انرژي‌زاست. آن موقع خيلي وقت‌ها صبح زود به کوه مي‌رفتيم، مي‌آمديم يک دوش مي‌گرفتيم و سرکار مي‌آمديم؛ يعني اين کارهايي است که تمام‌روز به آدم انرژي مي‌دهد. نمي‌دانم که چه شده بچه‌ها خيلي دنبال اين کار‌ها نمي‌روند، به‌خصوص دختر‌ها که امکاناتشان کمتر است و به‌راحتي پسر‌ها نيستند. من اين کمبود را در جوانان کاملاً حس مي‌کنم درحالي‌که براي روحيه بيشتر کار کردن و پايايي و پويايي لازم است.

به‌غيراز ورزش کردن چه‌کارهايي مي‌کنيد؟

مطالعه مي‌کنم، به‌غيراز کتاب‌هايي که مربوط به رشته خودمان است، به کتاب‌هاي تاريخي علاقه دارم و گاهي هم اگر خيلي حوصله داشته باشم بعضي از فيلم‌هاي ايراني که فرصت نکردم در سينما ببينم، در تلويزيون مي‌بينم. فيلم‌هاي جديد ايراني خيلي باکيفيت شده است.

آشپزي هم مي‌کنيد؟

بله، آشپزي مي‌کنم ولي خيلي دوست ندارم يعني خيلي عادت ندارم ولي اگر غذا درست کنم خوشمزه است. مي‌دانيد که آشپزخانه ايراني بيش از200نوع غذا دارد ولي من چند تا را بيشتر بلد نيستم و درست مي‌کنم. خيلي فرصت نمي‌کنم. گرچه کارهاي خانه را خودم مي‌کنم. من ?، ? صبح از خواب بيدار مي‌شوم و دائم کاردارم تا حدود 10، 11 شب که بخوابم. هيچ‌وقت بيکار نيستم، کارم خيلي سنگين است.

چه انگيزه‌اي پشت اين‌همه تلاش است؟

من مي‌بينم که هرکدام از کار‌هايم را بخواهم کم کنم، نمي‌شود و از همه بيشتر مي‌خواهم که کار خصوصي خود را کم کنم، ولي بيماران نمي‌گذارند. اين‌قدر مي‌آيند و التماس مي‌کنند که آدم نمي‌تواند نبيند. الآن متأسفانه بيماري عفوني خيلي زياد شده است. انگيزه‌اي که من براي کارم دارم بيشتر الآن روي سلامت جوانان و به‌خصوص مسئله ايدز و آسيب‌هايي که الآن جوانان گرفتارش شدند، بيشتر من را وادار مي‌کند که کارکنم.

کار من هم بيشتر روي اين قسمت است. ولي هنوز وقتي يک جواني مبتلا به HIV مي‌آيد و در مطب من مي‌نشيند، من قلبم مي‌ايستد. تحصيل‌کرده با خانواده خوب ولي به او آگاهي ندادند که مثلاً بايد از کاندوم در رابطه جنسي استفاده مي‌کردي. جزو باهوش‌ترين جوانان اين کشور بوده که جز 200 نفر اول، قبول و فارغ‌التحصيل شده ولي نمي‌دانسته و تماس جنسي حفاظت نشده داشته است. اين را کسي به او ياد نداده است و اين براي من خيلي دردناک است. هيچ‌چيز من را جز اين حالت خسته نمي‌کند که ببينم به‌سلامت جوانان اهميت داده نمي‌شود.


وضعيت جامعه پزشکي، دانشکده‌ها و دانشجويان پزشکي را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟

زماني که ما سر کلاس مي‌رفتيم، منابع و کتاب‌ها خارجي بود و تعداد کمي کتاب به زبان انگليسي در فيزيولوژي و آناتومي وارد شده بود، بنابراين بيشتر سر کلاس نکات را ياد مي‌گرفتيم. همچنين چيز ديگري جز کتاب، کلاس و کتابخانه و استاد نبود، اما الآن سيستم وسيع اينترنت وجود دارد که واقعاً باعث شده تا جوان‌ها ديگر انگيزه اينکه سر کلاس بنشينند را نداشته باشند. البته من اعتقاد دارم که اساتيد بايد چيزهايي را درس بدهند که در خطوط سفيد کتاب نوشته شده است و آن تجربه درست و بيان نکات ريز وضعيت بيماري در کشور است که در کتب چاپ انگليس و آمريکا نيست.

بعد هم متأسفانه چيزي که اخيرا مرا خيلي اذيت مي‌کند، اين است که انگيزه در جوانان از بين رفته است. مثل زماني که ما انگيزه داشتيم، نيستند. در زمان دستياري دو روز کشيک مي‌داديم و واقعاً شب تا صبح تنها 10 دقيقه روي صندلي آهني مي‌توانستيم چشمانمان را ببنديم، اما در عوض مطالب زيادي ياد گرفتيم و نمرديم، بلکه تجربه بيشتري پيدا کرديم. الآن براي جوان ما سخت است که بخواهد کشيک زياد بدهد. اعتراض مي‌کنند، با اينکه تعدادشان هم بيشتر شده و کشيک کمتري مي‌دهند.

وقتي به من غر مي‌زنند، مي‌گويم به من غر نزنيد چون من دوره‌اي را گذراندم که مطالب زيادي ياد گرفتم و اصلا سختم نبود. در شهرستان‌ها بيمارستان نبود و از تمامي شهرستان‌ها مريض به آنجا ارجاع مي‌شد، بالطبع اورژانس ما با بيماران مختلف و عفونت‌هاي مختلف، هميشه پر بود، يعني هيچ‌کدام از رزيدنت‌ها بيکار نبودند و چون تمام وقت هم بوديم وقتي مثلاً مي‌ديدم که در درمانگاه من بيمار نيست به درمانگاه جراحي و يا اتاق عمل هم مي‌رفتم و مريض را آنجا مي‌ديدم. انگيزه ياد گرفتن در ما فوق‌العاده بالا بود. نه فقط خودم را بگويم، اين انگيزه و پشتکار در همه دانشجويان وجود داشت.

جوانان فعلي امکانات آموزشي خيلي پيشرفته‌اي دارند، سيستم آموزش با سيستم ما فرق کرده است. دانشجويان از وسايل کمک آموزشي جديد که الآن استفاده مي‌کنند، بايد خيلي مهارت‌هايشان بيشتر شود ولي عملا اينطور نيست؛ يعني عملا مي‌بينيم که باوجوداينکه سيستم آموزش در دنيا خيلي پيشرفت کرده ولي دانشجويان ما در قبال اين پيشرفت، بازدهي لازم را ندارند.

به نظر شما علت اين افت انگيزه چيست؟

من معتقدم، علتش اين است که تعداد کمي براي ياد گرفتن، انگيزه دارند و سر کلاس مي‌آيند و خيلي‌ها اصلا نمي‌آيند. وارد دانشکده مي‌شوند، امتحان مي‌دهند و هوشش را دارند اما بي‌انگيزه‌اند. چگونه مي‌شود اين انگيزه را در آنها تقويت کرد؟

من نمي‌دانم. يکي از مشکلات بزرگ ديگر که من هميشه با پدر و مادر‌ها هم که صحبت مي‌کنم، مي‌گويم اين است که پدر و مادر‌ها مي‌خواهند بچه‌شان پزشک يا مهندس شود و به علاقه قلبي بچه اهميت نمي‌دهند؛ بنابراين خيلي‌هايشان بسيار باهوشند و به دانشکده پزشکي مي‌آيند ولي دوست ندارند. اين در حالي است که براي پزشکي بايد عاشق اين رشته باشي وگرنه اصلا پزشک خوبي نمي‌شوي؛ زيرا درس‌ها سنگين است، تا آخر عمر هم کارتان سنگين است.

وظيفه سنگيني براي حفظ جان مردم بر عهده داريد، اگر کسي انگيزه نداشته باشد و اين رشته را دوست نداشته باشد، اصلا نبايد بيايد. خيلي‌ها به زور پدر و مادر مي‌آيند و وقتي وارد دانشکده مي‌شوند، انگيزه خود را بيشتر از دست مي‌دهند.

يک بار دانشجويي پيش من آمد، سال پنجم بود، گفت خانم دکتر من مي‌خواهم با شما مشورت کنم که من الآن امکان اينکه بروم در تجارت و بازار، کارکنم برايم وجود دارد، شما نظرتان چيست؟ من انگار آب سرد روي سرم ريختند، 5 سال براي چه عمرت را تلف کردي و جاي کسي را گرفتي؟ تازه الآن بعد از 5 سال مي‌خواهي بروي؟

انتخاب رشته خيلي مهم است،‌گاه اصرار پدر و مادر عامل اصلي است و علاقه فرزند اصلا مطرح نيست و در بعضي موارد هم فقط براي اينکه نمره‌اش را آورده، مي‌خواهد پزشک شود. پزشک شدن عشق به اين رشته و کار کردن در آن را مي‌خواهد.

اصلا نمي‌توان الکي پزشک شد. هميشه استاد يلدا به ما مي‌گفت که وقتي يک پزشک روپوش سفيد به تن مي‌کند، باهمه حرفه‌ها فرق دارد چرا که کوچک‌ترين لک بر روي اين روپوش معلوم است و اين خيلي نکته مهمي است، يعني کسي بايد به اين رشته بيايد که دوست داشته باشد به مردمش خدمت کند.

چطور شد که اين‌قدر در زمينه ايدز متمرکز شديد؟

وقتي که ايدز در جهان اپيدمي شد و در ايران هم مواردش ديده شد، سال 62- 1361 اولين سخنراني در مورد ايدز در ايران را در کنفرانس سالانه انجمن عفوني ارائه داديم. يادم هست که سخنراني من را آخر گذاشته بودند ولي سالن پر بود و همه آمده بودند که ببينند AIDS يعني چه؟ زيرا تا آن زمان نشنيده بودند

. وقتي در مورد ايدز صحبت کردم، همه تعجب کردند که اين چيست. بعد از آن پا پيش گذاشتم و شروع کرديم به اينکه در گروه عفوني بيماران را پذيرش کنيم. راجع به ايدز کار کردم. الآن نزديک30سال است که من در اين رشته کار مي‌کنم.

گروه عفوني دانشگاه، هم همه همکاري کردند و الآن بهترين مرکز براي آموزش ايدز، پذيرش بيماران و علم ايدز در ايران است. اوايل خيلي سخت بود، درماني براي اين بيماران نبود، بيماران اکثرا جوان و هموفيلي بودند و جلوي چشمانم آب مي‌شدند و در سوگ آن‌ها به پدر و مادرشان نيز مشاوره مي‌داديم. الآن هم کار سختي است، چرا که هرروز شاهد ابتلاي جوانان هستيم. براي من بسيار سنگين است ولي الآن چون درمان و دارو وجود دارد و ديگر بيماري کشنده نيست، قابل کنترل‌تر شده است.

الآن دغدغه من سلامت جوانان ازنظر آسيب‌هاي اجتماعي است که يکي از آنها همين اعتياد و ايدز است. بالطبع دانشگاه علوم پزشکي تهران موافقت کرد که مرکز تحقيقات ايدز را راه بيندازند. ما تنها مرکز تحقيقاتي بوديم که راجع به ايدز در ايران کار مي‌کرديم و تا کنون بالاي200پروژه انجام داده‌ايم، ولي پروژه‌هايمان روي محور اپيدميولوژي بود و بيشتر بر روي ايدز در کساني که مصرف کننده مواد مخدر تزريقي در تهران بودند و خيلي موارد ديگر تمرکز داشت. نتايج طرح وضع ايدز در کودکان خياباني خيلي براي من تکان دهنده بود.

بعد‌ها غير از کارهاي اپيدميولوژي، کارهاي کلينيکال ترايال (کارآزمايي باليني) نيز آغاز شد که از جمله مي‌توان به داروي آيمود اشاره کرد. اين دارو را در مرکزمان کار کرديم که گياهي است، در ايران ساخته مي‌شود و به‌عنوان تقويت کننده سيستم ايمني خيلي خوب مورد استفاده قرار گرفته است. علاوه بر آن مرکز ما که يک کمپلکس آموزشي، پژوهشي و درماني است، به عنوان مرکز مرجع مراقبت و درمان ايدز در تمام کشور شناخته شده است. در حال حاضر فلوشيپ ايدز تربيت مي‌کنيم. براي کارهاي تحقيقاتي ايدز هم آزمايشگاه مرجع داريم. يکي از پروژه‌هايي که اجرا کردم و از آن خيلي راضي هستم، تحت عنوان ياران مثبت است. ما به‌عنوان پروژه يک باشگاهي درست کرديم که همه افراد HIV مثبت آنجا عضو هستند و تحت نظر مرکز، خودشان آنجا را اداره مي‌کنند. در اينجا توانايي افراد را ازنظر علمي، آگاهي نسبت به بيماريشان و مراقبت از خودشان بالا مي‌بريم و به آنها آموزش مي‌دهيم تا وارد اجتماع شوند و بقيه را آموزش دهند، کلاس موسيقي، انگليسي و ورزش هم دارند. در حال حاضر بالاي 600 عضو داريم و اين‌قدر اين بچه‌ها فعال هستند که از تماشاي آنها لذت مي‌بريد. يکي از بيماران را مادرش از داخل جوي آب آورد و گفت من جان فرزندم را از شما مي‌خواهم، الآن براي من پروپوزال مي‌نويسد و کارگاه معرق کاري راه مي‌اندازد و به ديگران آموزش مي‌دهد که چگونه معرق کار کنند. اين پروژه را خيلي دوست دارم و باعث رضايت من شد.

من در درجه اول هميشه خودم را معلم مي‌دانم، در کنار اين کار رئيس مرکز تحقيقات ايدز هستم و آموزش و پژوهش ايدز در ايران را رهبري و هدايت مي‌کنم. از سال‌ها پيش عضو پيوسته فرهنگستان علوم پزشکي هستم. بالاي سي سال عضو بورد امتحانات تخصصي عفوني هستم. دبير انجمن بيماري‌هاي عفوني، قائم مقام انجمن حمايت از بيماران عفوني، عضو کميته کشوري ايدز و سل در وزراتخانه هستم. عضو کميته کشوري تجويز منطقي دارو‌ها نيز هستم. ببينيد که از صبح تا شب من بايد چقدر کارکنم.

آيا از شيوه اطلاع رساني در مورد بيماري ايدز در کشور رضايت داريد؟

اصلا؛ يعني همه زحمات ما به دليل اينکه ديگر ارگان‌ها همکاري نمي‌کنند، از دست مي‌رود. فقط وزارت بهداشت با دانشي که افراد در اداره ايدز دارند همکاري مي‌کند و اين اصلا کافي نيست.

توصيه‌اي به جوانان و دانشجويان داريد؟

بله، خيلي زياد يکي اينکه حتماً ورزش کنند و دوم اينکه سعي کنند که انگيزه در آن‌ها از بين نرود. اگر وارد دانشکده پزشکي شدند با عشق و علاقه مريض ببينند. دکتر يلدا به ما مي‌گفت ما صبح که از خواب پا مي‌شويم و از خانه بيرون مي‌آييم خيلي چيزهاي بد و خوب مي‌بينيم، سعي کنيم که خوبي‌ها را ببينيم به جاي بدي‌ها، زيبايي‌ها را ببينيم و به آن‌ها عشق بورزيم.

اگر سعي کنيم که قسمت پر ليوان را ببينيم براي جوانان شايد اين‌قدر درس خواندن و کار کردن سخت نباشد، البته درصد بالايي هنوز خوب هستند ولي مثل آن موقع‌ها نيست. من الآن 35 سال است که در دانشگاه درس مي‌دهم و هر سال200دانشجو ديدم. من مي‌بينم که روز به روز بچه‌ها بي‌حوصله‌تر مي‌شوند. بچه‌هاي باهوش کشور به دانشگاه علوم پزشکي تهران مي‌آيند، شايد اولين چيزي که توصيه مي‌کنم اين است که ورزش کنند که مقداري روحيه پيدا کنند، صبح زود از خواب بيدار شوند. من فکر مي‌کنم که اگر خودشان را به ورزش کردن، عادت بدهند شايد يک مقدار انگيزه آن‌ها بيشتر شود.

توصيه من به دانشجويان اين است که پزشکي شوخي ندارد. ما 18 سالگي وارد دانشکده مي‌شويم و بعد از7 سال و در 25 سالگي جان انسان‌ها دست ماست. در هيچ جاي دنيا اينگونه نيست، شما بايد ليسانس بگيري و پخته‌تر بشوي و بعد بروي و پزشکي بخواني. بايد با علاقه اين دوره را گذراند و بايد باعشق ياد گرفت که بتوان جان آدم‌ها را نجات داد و براي مريض‌ها مفيدبود.

در اين نقطه از زندگي خود که هستيد، آيا چيزي هست که ازآنجام ندادنش پشيمان شده باشيد؟ يعني حسرت چيزي را داشته باشيد؟

نه ،خوشبختانه هر کاري که تا الآن خواستم را انجام دادم و به اصطلاح شانس بزرگ من اين بوده که تا حالا در هرجايي که خواستم يک کاري انجام بدهم، انجام دادم، براي اينکه پايش ايستادم، با عشق وپشتکار پاي خواسته‌هايم ايستادم و به سرانجام رساندمشان.

البته من هيچ‌وقت تفکيک جنسيت در رشته پزشکي نمي‌کنم، چون اصلا جنسيت در علم مطرح نيست. ولي همه به من مي‌گويند که به‌عنوان يک خانم ما به شما افتخار مي‌کنيم. درحالي‌که من مي‌گويم که بايد اينگونه باشد. چرا خانم‌ها بايد خودشان را دست کم بگيرند چون من در اين موارد خيلي فمينيست هستم. ما چيزي کم از مردان نداريم. مي‌توانيم فعال باشيم، مي‌توانيم هر کار مفيدي که دلمان مي‌خواهد، انجام دهيم. اين است که خدا را شکر مي‌گويم که هر کاري که مي‌خواستم در زندگي انجام دهم چه در زندگي خصوصي، چه در زندگي علمي و کاري خود توانستم انجام دهم.

بعضي اوقات فکر مي‌کنم که شايد اين مقدار کاري که توانستم بکنم، حتي کم بوده و اگر همکاري بقيه بود، در ايدز هم از اينجايي که الآن هستيم، بهتر مي‌بوديم.

با اينکه خيلي سعي خودم را کردم و اميدوارم که بعد از اين هم بتوانيم بيشتر کار کنيم، اميدوارم که جوان‌هايي که با ما در مرکز تحقيقات و جاهاي ديگر کار مي‌کنند بتوانند که بعدازاينکه ما کنار رفتيم، باهمين انرژي و علاقه اين برنامه ايدز را در دانشگاه پيگيري کنند؛ تمام کساني که بعد از ما به گروه عفوني آمدند، برنامه ايدز را ادامه مي‌دهند و همين مسئله است که باعث مي‌شود من احساس کنم تا آنجايي که مي‌توانستيم کار خودمان را کرديم و اگر فرصت باشد از اين بهتر هم مي‌توانيم کار کنيم، يعني هنوز خسته نشديم و تا جان داريم در اين کار که حفظ جان جوانان اين کشور است، قدم برمي‌داريم.سپید

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: