او در حالی با «ارژنگ» قرارهای خیابانی میگذاشت که من هیچ آشنایی با فضاهای مجازی نداشتم و همواره تصور میکردم او مشغول آموزش و یادگیری است
شفاآنلاین>اجتماعی>زن ۴۲ سالهای که برای فرار از آزار و اذیتهای دامادش به دامان قانون پناه آورده بود، درباره ماجرای تلخ ازدواج دخترش به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
به گزارش شفاآنلاین،گاهی یک انتخاب غلط چنان روزگار سفید انسان را سیاه میکند که هیچ راهی برای فرار از آن پیدا نمیکنی، با وجود این عوامل و مولفههای زیادی در یک انتخاب درست نقش دارند که هر کدام از آنها جایگاه واقعی خودش را دارد و اگر هر کدام از این عوامل نقش خود را به درستی ایفا نکند نتیجه آن انتخاب به گونهای غیرقابل باور رقم خواهد خورد. قضیه زندگی دختر من طوری آغاز شد که گویی چرخهای اصلی یک انتخاب در جهت مخالف چرخیدند و ...
زن ۴۲ سالهای که برای فرار از آزار و اذیتهای دامادش به دامان قانون پناه آورده بود، در حالی که اشک ریزان فریاد میزد با چشمانی باز برای ازدواج فرزندانتان تصمیم بگیرید، درباره ماجرای تلخ ازدواج دخترش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: ۱۳ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با یکی از فامیلهای دور مادرم ازدواج کردم، به همین خاطر هم نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و در همان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم. «اکبر» اگرچه فقط یک کارگر ساده بود، اما هیچ وقت به بیکاری عادت نداشت و خودش را به آب و آتش میزد تا شغل مناسبی پیدا کند.
بالاخره به مشهد مهاجرت کردیم و همسرم با کمک یکی از اهالی روستایمان شاگرد اتوبوس مسافربری شد و مدتی بعد گواهی نامه رانندگی گرفت. از سوی دیگر، پدرم مردی بیمار و خانه نشین بود و مادرم که در بیرون از منزل کار میکرد، هوای مخارج زندگی و پرداخت اجاره منزل ما را داشت.
خلاصه، «اکبر» آرام آرام شغل رانندگی را انتخاب کرد و با اتوبوس دیگران به شهرهای مختلف کشور مسافر میبرد. روزها به همین ترتیب سپری میشد و پسرم که در سال ۷۳ به دنیا آمده بود همچنان قد میکشید.
تا این که ۹ سال بعد خداوند دختری زیبا و شیرین زبان به ما عطا کرد. دیگر گلهای از روزگار نداشتم. با آن که از نظر مالی در تنگنا بودیم، ولی با آرامش زندگی میکردیم تا این که شش سال قبل همسرم به خاطر بیماری قلبی و ریوی به طور ناگهانی درگذشت.
این گونه بود که مسئولیت فرزندان به دوش من افتاد. در این شرایط پسرم با تلاش خودش و کمکهای اندک من ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. با آن که بعد از مرگ همسرم روزگار سختی را از نظر مالی میگذراندم، ولی با اصرار دختر ۱۳ ساله ام گوشی تلفن هوشمند برایش خریدم تا در دروس مدرسه از دیگر همکلاسیهایش عقب نماند.
اما متاسفانه او به طور پنهانی وارد شبکههای اجتماعی شدو با پسر جوانی که ۱۷ سال از خودش بزرگتر بود ارتباط برقرار کرد. او در حالی با «ارژنگ» قرارهای خیابانی میگذاشت که من هیچ آشنایی با فضاهای مجازی نداشتم و همواره تصور میکردم او مشغول آموزش و یادگیری است.
خلاصه، زمانی متوجه ماجرا شدم که دیگر کار از کار گذشته و دخترم درگیر هیجانات و هوسهای زودگذر عشقهای خیابانی شده بود. دخترم آن قدر برای ازدواج با «ارژنگ» پافشاری میکرد که من هم بدون هیچ گونه تحقیقی درباره ارژنگ و خانواده اش، به ازدواج آنها رضایت دادم و مشغول تهیه جهیزیه برای «سارا» شدم، اما قیمت اجناس آن قدر سرسام آور بود که سعی میکردم ساعتهای بیشتری را کار کنم.
از طرف دیگر، مادرم و بستگانمان در تهیه جهیزیه کمکم میکردند تا این که یک سال بعد دخترم را آبرومندانه به خانه بخت فرستادم، ولی هنوز یک هفته از برگزاری جشن عروسی سپری نشده بود که آثار کابل شارژر را روی بدن دخترم دیدم. ت
ازه فهمیدم ارژنگ به خاطر سوءظن، دخترم را در خانه محبوس کرده و او را با کابل شارژر کتک زده است، به گونهای که با گذشت یک هفته از ماجرا هنوز آثار آن باقی مانده بود.
وقتی به تحقیق از اطرافیان ارژنگ درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی او پرداختم، تازه فهمیدم او در زمان مجردی پنج سال به جرم ربودن یک دختر در زندان بوده است و اکنون نیز با زنان و دختران غریبه همچنان ارتباط دارد.
با وجود این، فقط به خاطر این که دخترم در فضای مجازی با او آشنا شده است، ادعا میکند که احتمال دارد این آشنایی مجازی با پسر دیگری تکرار شود. به همین دلیل گوشی تلفن دخترم را گرفته است و او را کتک میزند تا به سمت تلفن نرود.
وقتی این ماجراها را متوجه شدم و به او اعتراض کردم، پیامکهای زشت و زنندهای برای من و بستگانم ارسال کرد و اکنون نیز با چند نفر از دوستانش به در منزلم آمده و فحاشی و تهدید میکند. اماای کاش ...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این زن جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.خراسان