شفا آنلاین>جامعه پزشکی> 123 سال پیش یعنی سال 1271 دکتر «گالزفسکی» فرانسوی برای درمان چشم درد شاهزاده «ظل السلطان» به ایران آمد. این مرد فرانسوی پس از بازدید از مدرسه دارالفنون به دولت ایران قول داد که یکی از شاگردان خود را برای تعلیم چشم پزشکی به ایران بفرستد.

به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید یکی از اولین شاگردانی که تربیت شد. یحیی میرزا
لسانالحکما پرآوازهترین چشم پزشک سال های قبل و بعد از انقلاب مشروطیت
بود. او
استاد چشم پزشکی دارالفنون به مدت 25 سال، نماینده مجلس شورای
ملی در دوره های اول و دوم بود.
او فرزند محسن میرزا ملکآرا ملقب به شمس
الشعرا از شاعران عارفمسلک دوران قاجاربود. ناصرالدین شاه قاجار هفته ای
یک روز با طبیب های بزرگ ایران غذا میخورد. او یحیی را هم به این جمع دعوت
کرد و لقب «لسان الحکما» را به او داد.
یحیی
از جمله دانشجویانی بود که برای کامل کردن اطلاعات پزشکی خود به فرانسه
سفر کرد. او در سال 1276 از ایران خارج شدوپس از کسب مقام عالی تخصصی چشم
پزشکی و گرفتن دانشنامه رسمی از کلینیک چشم پزشکی در فرانسه در سال 1281 به
ایران بازگشت وبعد ها رییس بخش چشم پزشکی بیمارستان دولتی (سینای کنونی)
شد.
یکی از پسران او محمد قلی شمس بود که پا در راه پدر گذاشت و سراغ
چشمپزشکی رفت و بعدها تبدیل شد به پروفسور شمس بزرگ پایه گذار چشم پزشکی
نوین در ایران.او موسس بیمارستان فارابی بود که همچنان تخصصی ترین مرکز چشم
پزشکی کشور محسوب می شود و حالا ما نشسته ایم مقابل دکتر هرمز شمس تنها
فرزند پسر پروفسور شمس بزرگ که ادامه دهنده راه پدر شد و حالا 65 سال است
که صادقانه و بیچشمداشت به مردم وطنش خدمت می کند.
این داستان زندگی نه
تنها هرمز شمس که تاریخ شکلگیری چشم پزشکی نوین در ایران است. هرمز شمس
هر چند عضو یکی از مشهورترین خانواده هایی است که سهم بزرگی در پزشکی کشور
دارند ، اما بسیار ساده زیست و بیادعاست. مرد بزرگی که هیچ گاه اسیر شهرت و
عنوان نشد و ساده و بی آلایش سال ها داوطلبانه به مرکز نگهداری بیماران
جذامی بابا داغی تبریز می رفت و بیماران جذامی را که در قرنطینه بودند
درمان می کرد.
حالا
دکتر هرمز شمس مرد دوست داشتنی جامعه چشم پزشکی ایران، از زندگیاش
میگوید و تمام راهی که تا امروز آمده است.
او
در سال 1337 پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان هدف به امریکا رفت و
فوقلیسانس میکروبیولوژی خود را از دانشگاه وست ویرجینیا گرفت و بعد در
دانشگاه پاریس پزشکی و چشم پزشکی خواند و در نهایت در سال 56 به ایران
بازگشت.
تنها وارث خانواده شمس بودن سخت نیست؟ باعث
افتخارم است که پسر پروفسور شمس هستم و بازهم افتخار میکنم به پدربزرگم
که پزشکی بسیار خوشاخلاق بود و به او «لسانالغیب» میگفتند. بیشتر از آن
به این افتخار میکنم که توانستم اخلاق زیبا را از آنها به ارث ببرم و در
خود پرورش دهم. آنچه یاد گرفتم و امروز در مورد بیمارانم به کار میبرم، از
الگوهای اخلاقم، یعنی پدر و پدربزرگم، دارم. پدربزرگم، استاد چشمپزشکی
دارالفنون و تحصیلکرده فرانسه بود. از مردمی بودن آنها همین بس که برای
بیمارانی که از شهرستان میآمدند و در تهران جایی برای ماندن نداشتند، در
خانه خود سرپناه درست میکردند. خوشاخلاقی و زیبا سخن گفتن، احترام گذاشتن
به آدمها بیتوجه به سرووضع ظاهری و رتبه و کلاس اجتماعیشان، از الفبای
ابتدایی بود که ما بچهها در خانواده آموختیم. من تاکید پدرم را در مورد
رفتار با بیماران و اصول گوش دادن به حرفهای آنها به یاد دارم.
بسیاری از اعضای خانواده ما پزشکاند. ما چهار نسل چشمپزشک بودیم و خوب
میبینم بیشتر آنها به آن پندها و اصول پایبندند؛ اصولی که متاسفانه در
برخی پزشکان امروز کمتر شاهد آن هستیم. پدر همیشه میگفتند همینکه به
حرفهای بیمار گوش بدهید، خیلی مهم است. عدهای از بیماران ممکن است درمان
هم نشوند، یا اصلاً نتوانی برای آنها کاردرمانی خاصی انجام دهی ولی
همینکه بدانی وظیفهات بهعنوان طبیب بادل و جان گوش دادن و امید و روحیه
دادن به بیماران است، کافی است و طبیب موظف است بذر امید در دل بیمار
بکارد. همین حالا که میبینم بعضی بیماران من میگویند دکتر! وقتی به مطب
تو میآییم تا چند ماه شارژ میشویم درحالیکه میدانم ممکن است ازنظر علمی
و درمانی اصلاً برایشان کاری انجام نداده باشم، تازه به حرف پدرم در مورد
تاثیر رفتار و کلام زیبا که در شان یک انسان است، میرسم.
این نگاه در مورد بقیه همکاران پزشک شما هم مصداق دارد؟ متاسفانه
دوره و زمانه طوری شده که قضاوت و برخوردی که با آدم میکنند، بر پایه
ظاهر استوار است. با توجه اینکه سرووضعت، مدل تلفن همراه و ماشینی که سوار
آن هستی چه باشد، نگاه و لحن و نوع صحبت کردنشان را با توجه به آن تنظیم
میکنند. اگر ببینند به نظر فقیر و بیچیز هستی، حرفت را هم نمیشنوند چه
رسد به اینکه درد تو را درمان کنند. اینها خیلی بد است و زنگ خطری است
برای اخلاقیات. پیشینیان ما به کلام زیبا و رفتار زیبا معروف بودند و
انسانیت آدمها را با معیارهای ظاهری که امروز مقبول و موردپسند است و فردا
از مد افتاده، نمیسنجیدند، پس چرا به اینجا رسیدیم؟ این نگاههای از بالا
به پایین به کسانی که درست مثل ما انسان هستند، از کجا آمده؟
پدر بزرگم
اینجا با همان مردمان ندار زندگی جدیدی ساخت و مدام میگفت خوشحالم که چشم
کسی را از نابینایی نجات دادم و میتواند زیبایی دنیا را ببیند. ایشان
همینجا ازدواج کرد و بچهدار شد. پدرم همیشه میگفت وقتی این وضع را دیدم،
کلی گریه کردم و قلبم اجازه نداد بعد از درمان آن بیماران به فرانسه
برگردم. اما حالا در دورهای که بسیاری از مردم تحصیلکردهاند و باسواد،
پزشکانی داریم که خود را از همه بالاتر میدانند. با همه، از دانشجو بگیر
تا بیمار و دیگر مردم درست رفتار نمیکنند و به دیده حقارت به آنها نگاه
میکنند. این مدرک تحصیلی نیست که شان آدم را تعریف میکند. من فقط در
ایران است که چنین چیزهایی میبینم.
در آمریکا و فرانسه که سالها در آنجا
درس خواندم و کارکردم، درست مثل قدیمترهای ایران خودمان، پزشک به مردم
احترام میگذارد. شاید در خیلی از مشاغل این بیاخلاقیها باشد اما تاکیدم
روی پزشکی است چون این فقط یک حرفه نیست. اگر به خاطر داشتن شغل و حرفه
درآمدزا پزشک شویم، از آغاز راه را اشتباه رفتهایم. پدربزرگم حتی وقتی
بیماران شهرستانی داشت، راجع به هزینه برگشت آنها به شهر و روستایشان
میپرسید، اما الآن در بعضی پزشکان رفتارهایی میبینیم که دور از ذات
انسانیت و طبابت است، شاید برای اینکه قدیمها وقتی کسی میخواست وارد حرفه
پزشکی شود، باید مصاحبه میکرد و انتخاب میشد. هنوز هم بهعنوانمثال در
آمریکا همینطور است و با داوطلب رشته پزشکی گفتوگو میشود تا ببینند به
درد این شغل میخورد یا نه اما در کشور ما هر کس بتواند در کنکور پزشکی
قبول شود، پزشک میشود.
خاطرات بچگیتان را به یاد دارید؟شهرت خانوادگیتان چه تاثیری در کودکیتان داشت؟ پدرم
خیلی گرفتار بود و ما خیلی کم ایشان را میدیدیم. صبح که ما خواب بودیم
میرفتند فارابی و شبها که برمیگشتند بازهم ما خواب بودیم. ولی قطعاً
تاثیر زیادی داشتند، ادب و تربیت و فرهنگ خانه ما و همهچیز تحت تاثیر
ایشان بود. بچههای قدیم در دوران کودکیشان رشد طبیعی داشتند، چون بازی
میکردند و شادبودند، اما بچههای امروز از صبح تا شب پشت رایانه مینشینند
و آن شادی را که نسل ما در بچگی داشتند، ندارند.
من خاطرات شیرینی از
کودکیام دارم. وقتی سن آدم بالا میرود، با خاطراتش زندگی میکند و این
شادیهای کوچک و عمیق برایش زنده میشود؛ متاسفانه جوانان امروز عمدتاً
ناراحتیهای روحی و روانی دارند، درحالیکه همنسلان من زندگی جمعی شادی
داشتند و به خوشیهای کوچک و عمیق، دلشان گرم بود. قدیمها، دورهم نشینیها
زیاد بود، اما الآن شرایط جامعه طوری شده که همه به فکر خودشان هستند و
کسی فرصت کار دیگری را ندارد. به نظرم نسل امروز باید با نگاهی به گذشته
برای گذشتگان احترام قائل باشد، چراکه آنان برای سروسامان دادن کشور خیلی
زحمت کشیدند و برخی هم متاسفانه فراموششدهاند. باید نسل جوان امروز از
زندگی بزرگان این سرزمین بدانند، اینکه پزشکان درگذشته برای پول کار
نمیکردند، هدفشان فقط خدمت به مردم بود و بس.
شما هم در قیدوبند زندگی مرفه نبودید؟ در
کل برای خانواده ما تجملات اهمیت نداشت. پدرم زمانی تنها چشمپزشک ایران
بود و اگر میخواست میتوانست بسیار ثروتمند شود ولی نه خودش و نه پدربزرگم
هیچکدام در قیدوبند جمعکردن پول و تجملات نبودند. در تمام فامیل ما چنین
تفکری وجود ندارد. در فرهنگ خانواده ما این بیاهمیتی به مادیات تا همین
امروز هم وجود دارد. هیچوقت در قیدوبند پول و ثروت و تجملات نبودند.
چیزی که در جامعه امروز خیلی کمرنگ شده؟ تمام
اینها به همان فرهنگ خانوادگی برمیگردد. وقتی کسی پزشکی را به چشم یک
تجارت میبیند و به امید پولدار شدن وارد این رشته میشود خیلی فرق دارد
باکسی که به چشم کمک به یک انسان پزشک میشود. اینها به همان فرهنگ
خانوادگی برمیگردد. ما پزشکی را به چشم تجارت نمیبینیم.
خوشاخلاقی در خانواده شما ارثی است یا برای خوشخلق بودن تلاش هم کردید؟ ما
در فامیلمان به بسیاری از اصول پایبندیم بهویژه آن تعداد از ما که پزشک
هستیم، چون پزشک با بیماری طرف حساب است که به توجه نیاز دارد. همینکه به
حرفهای بیمار گوش بدهی برایشان خیلی مهم است. عدهای از بیماران ممکن است
علاج هم نشوند، اما باید به آنها امید و روحیه داد. بعضی بیماران من
میگویند وقتی به مطب تو میآییم تا شش ماه شارژ میشویم درحالیکه من شاید
ازنظر درمانی اصلاً برایشان کاری انجام نداده باشم.
چطور این حس را به آنها منتقل می کنید؟ من
با آنها صحبت میکنم، به حرفهایشان گوش میدهم، دلداریشان میدهم. به
بعضیها که بیماری سختی دارند، میگویم امیدوار باشید چون پزشکی بهسرعت در
حال پیشرفت است و اگر راه علاج شما الآن در دسترس نیست در آینده نزدیک راه
درمانش پیدا خواهد شد. من بهظاهر آدمها کاری ندارم، اما با بیمارانی که
سطح سواد بالاتری دارند، راحتتر حرف میزنم؛ چون حرفهایم را بهتر درک
میکنند.
از جوانی همینطور باحوصله بودید؟ بله،
زمانی که دانشجو بودم مریضهایی که باید زیاد با آنها سروکله زده میشد
یا دادوفریاد راه میانداختند، استادانم میگفتند شمس را پیششان بفرستید.
پدرتان هم همینطور بود؟ پـدرم
از من جدیتر، اما مدیر خیلی خوبی بود. درعینحال با بیماران مهربان بود؛
مخصوصاً با مردم طبقه پایین. پدرم مردم بیچیز را دوست داشت بااینکه در
فرانسه استاد دانشگاه بـــود به ایران آمد و چشمپزشکی نوین را در کشور
پایهگذاری کرد.
مادرتان هم پزشک بود؟ مادرم سالهاست فوت کرده، اما همه عمرش خانهدار بود.
چقدر درسخوانده بودند؟ دانشآموخته
دبیرستان ژاندارک بود. مادرم دختر شهاب الدوله بود که در زمان احمدشاه
قاجار وزیر دربار بودند که. پدر و مادرم دخترعمو پسرعمو بودند.
پدر و مادرتان زمانی که باهم ازدواج کردند، پدرتان پزشک بود؟ بله
پدرم آن زمان استاد دانشگاه فرانسه بود و به دعوت یکی از استادانش برای
درمان یک بیمار به ایران آمد، اما وقتی اوضاع وخیم مردم را دید که انواع و
اقسام بیماریهای چشمی داشتند، تصمیم گرفت دیگر به فرانسه برنگردد. پدرم
میگفت وقتی این وضع را دید خیلی دلش به حال مردم سوخت و کلی گریه کرد برای
همین تا آخر عمر در ایران ماند. بعد هم با مادرم ازدواج کرد. مدرک تحصیلی،
شان نمیآورد. در ازدواج، اخلاق و شخصیت افراد مهم است و ممکن است فردی
بیسواد برای زندگی گزینه مناسبی باشد. البته تحصیلات هم مهم است و هرچقدر
زن و مرد ازنظر علمی بالاتر باشند میتوانند زندگی بهتری برای خود بسازند.
به نظر شما چرا در حال حاضر پزشک حکیم کم داریم؟ جامعه
ما الآن جامعه پول شده، اما نسل پدر و پدربزرگ من به علت شرایط جامعه و
ارزان بودن زندگی نیاز به پول زیاد نداشتند. پدربزرگم حتی وقتی بیماران
شهرستانی داشت، هزینه برگشت آنها به شهر و روستایشان را هم میداد، اما
الآن برای زندگی به پول نیاز است. بهجز این در قدیم تربیتها طوری بود که
پزشک به مردم احترام میگذاشت، اما حالا احترامها از بین رفته و کمتر
خانوادهای پیدا میشود که ارتباط اعضای آن تنگاتنگ و مبتنی بر احترام
باشد. درواقع، نسل ما در خانوادههایی بزرگ میشد که به اخلاق اهمیت میداد
و الگوهای اخلاقی را نزدیک خودمان میدیدیم و از آنها یاد میگرفتیم، اما
الآن این الگوها وجود ندارد. با خواندن یک کتاب اخلاق پزشکی هم که کسی
انسان اخلاقی نمیشود.
تاثیرگذارترین شخصیت زندگیتان چه کسی بود؟ پدر
پدریام را خیلی کم دیدم ولی با پدر مادرم بزرگ شدم و شخصیت ایشان را خیلی
دوست داشتم. در زمان احمدشاه چند دوره وزیر بودند و بعد استاندار شیراز
بودند. ولی بااینوجود بسیار سادهزیست و بیریا بودند و من خیلی دوستش
داشتم.
اتفاق تاثیرگذار زندگیتان؟
شاید مهمترین اتفاقی که مسیر زندگیام را تغییر داد علاقهمند شدنم به
پزشکی بود. من علوم پایه میخواندم ولی در دانشکده پزشکی بودم و بیشتر
دوستهایم پزشکی میخوانند هم این تاثیر داشت و هم اینکه بعد از چند
وقتیکه علوم پایه میخواندم، دیدم هیچ ارتباطی با مردم ندارم و این نیاز
را حس کردم که با مردم باشم و بتوانم کمکی به آنها کنم و همین باعث شد به
سمت پزشکی سوق پیدا کنم.
چرا چشمپزشکی را انتخاب کردید؟ اوایل
اصلاً به چشمپزشکی فکر هم نمیکردم ولی شاید ژن چشمپزشک بودن در وجودم
بود که من را به آن سمت برد. یکچیز دیگری هم که هست اینکه چشمپزشکی یک
دنیای متفاوتی است که تا واردش نشدی نمیتوانی لمسش کنی. باوجودی که چشم یک
عضو کوچک است ولی یک دنیای عجیب و ناشناختهای است. چشم آینه تمام بدن است
و جذابیت عجیبی برای من داشت و در تمام این 42 سال طبابتم خوشحالم که این
رشته را انتخاب کردم.
آقای دکتر چرا ازدواج نکردید؟ زندگی
هر آدمی یک انتخاب است. انتخاب اولویتها برای هرکسی معیارهای متفاوتی
دارد. یک مثال برایتان بزنم. خواهرزاده من دختری بود که در هاروارد
درسخوانده بود اواز آنهایی بود که برای مدیریت شرکتهای چندملیتی و
بینالمللی تربیت شدند و یکی از مدیران آلکاتل در فرانسه شد. چند سالی
اصلاً ازدواج نکرد چون میدانست که باید بین کارش وزندگی خانوادگی یکی را
انتخاب کند تا اینکه بعد از چند سال با یک مرد سوئیسی ازدواج کرد و بعد هم
بچهدار شدن را انتخاب کرد و کارش را کنار گذاشت. من فکر میکنم وقتی عاشق
حرفه و شغل و تخصصت باشی باید برایت در اولویت باشد و برای من همیشه کارم
درجه اول بود و بعد همزمان خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم گذشت.
دوست نداشتید نسل خانواده شمس ادامه پیدا کند؟ هیچوقت
بابت تصمیمی که گرفتم پشیمان نشدم. نسل ما با خواهرزادههایم که چشمپزشک
شدند ادامه دارد. من هیچوقت کارم را دستدوم نگاه نکردم. از زندگیام
راضیام و نقشی که داشتم را به سرانجام رساندم.
فکر میکنید مهمترین نقطه عطف زندگی حرفهایتان تا الآن چه چیزی بوده؟ اینکه
من از خودم راضیام و فکر میکنم هر آنچه در توانم بود برای مردم و
بیمارانم انجام دادم.
پزشکی جدید با پزشکی قدیم فرق کرده؟ قطعاً
تغییر کرده است، پزشکان نسل قدیم عشق زیادی به کارشان داشتند. هدفشان خدمت
به مردم بود و نه پول درآوردن. امروز بسیاری برای کسب درآمد به این حرفه
رو میآورند. قدیمیها خیلی به فکر مادیات نبودند، چون هم زندگیها
ارزانتر بود و هم امکانات محدودتر. ماشینها و خانههای گرانقیمتی که
امروز وجود دارد، آنقدر بین مردم رواج نداشت.
آن زمان سطح زندگی پزشکان خیلی متفاوت از بقیه بود؟ بالاخره
در سطح بالاتری زندگی میکردند و رفاه بیشتری داشتند اما مهمتر، احترامی
بود که مردم برایشان قائل بودند. به فکر پول درآوردن نبودند. مرحوم پدرم،
اولین چشمپزشک مهم در ایران بود که به ایران آمده بود، درحالیکه دریکی از
بهترین دانشگاهها استاد دنیا بود و میتوانست تمام عمرش پول دربیاورد،
اما هیچوقت به فکر پول جمعکردن نبود.
خانهای ساده در خیابان حافظ داشتیم
و پدرم در بیمارستان فارابی کار میکرد، حتی حقوق تدریس در دانشگاه را بین
بیماران نیازمند بیمارستان تقسیم میکرد. درآمد آنچنانی هم نداشت، چون
توقعات زیادی نداشت. پدرم گاهی مطب وزندگی را رها میکرد و میرفت به مناطق
محروم. بیمارستان فارابی با زحمت مرحوم پروفسور شمس ساخته شد.
میگفت که
آجر به آجر آن را با ماشین خودش میآورده تا ساخت بنا زودتر تمام شود. سنگ
بنای بسیاری از بیمارستانهای قدیمی را همین استادانی ساختند که حالا کمتر
نام و نشانی از آنهاست، درحالیکه اگر اینها در خارج از کشور میماندند
هم شهرت بیشتری کسب میکردند وهم زندگی مرفهتری داشتند. برای من اصلاً
درآمدزایی و کلاس اجتماعی این حرفه مسئله نبود. آن زمان، پزشکان در بین
مردم احترام ویژهای داشتند، چراکه قشر درستی بودند و به دنبال خدمت. پدرم
در سال 1311 از لیون فرانسه فارغالتحصیل شد و به ایران برگشت درحالیکه
بهراحتی میتوانست بماند وزندگی متفاوتی داشته باشد اما وطندوستیشان
آنها را برگرداند. هم پدرم و هم پدربزرگم.
من هم همیشه فکر میکردم که
باید این راه را ادامه بدهم. همان عرق وطندوستی نسل در نسل در ما جریان
داشت.
شما هم با همین حس وطندوستی نماندید و برگشتید؟ چون
زمان زیادی در امریکا بودم خیلی حس آمریکایی بودن داشتم و بعد در فرانسه
هم بیشتر حس فرانسوی بودن داشتم تا ایرانی بودن تا زمانی که به ایران آمدم و
ایران را شناختم. ما خانواده گسترده و درعینحال محدودی داشتیم و خیلی هم
اهل سفر و اینها نبودیم که ایران را ببینیم و بشناسیم. وقتی آمدم ایران را
بیشتر شناختم و جذب شدم. بیمارستان فارابی را خیلی دوست داشتم یک جو بسیار
صمیمی و دوستانهای داشت و از طرفی وقتی حس میکردم برای مردم کشور خودم
کاری میکنم، من را راضی میکرد.
در
فرانسه، پزشک و امکانات زیاد بود و به من احتیاجی نداشتند، باید بهجایی
میرفتم که به تخصص من نیاز داشته باشند. وقتی درسم تمام شد لزومی ندیدم که
بمانم. از طرفی به خاطر پدرم هم بود که برگشتم. من از 20 سالگی تا 42
سالگی امریکا و فرانسه درس میخواندم و وقتی پدرم بازنشسته شدن یکسری
مشکلات اداری برایشان پیش آمد که من برگشتم تا کمکحالشان باشم. پدرم
میخواستند یکسری تغییراتی در بیمارستان فارابی بدهند. فارابی از زمانی که
تاسیس شد تخصصیترین مرکز چشمپزشکی ایران بود و هنوز هم هست. ما همیشه سعی
میکردیم جدیدترین، مجهزترین تجهیزات روز دنیا را وارد کنیم. پدرم از
ابتدای تاسیس بیمارستان بودند تا زمان انقلاب که ریاست بیمارستان را به
عهده داشتند و تا سال 75 که فوت کردند هیئتامنای بیمارستان بودند.
پس چشمپزشکی بیشتر میراث خانوادگی بوده تا علاقه؟ من
4 تا خواهر دارم و خودم تنها پسرم. هیچوقت پدرم رشته خاصی را به ما تحمیل
نکردند و حتی پیشنهاد هم ندادند. خواهرهایم هیچکدام پزشکی نخواندند و من
هم بهمرورزمان به چشمپزشکی علاقهمند شدم. بیشتر علاقه شخصیام بود تا
اجبار و تحمیل. من کمکم به چشمپزشکی علاقهمند شدم اوایل دوست داشتم،
علوم پایه بخوانم.
کرسی چشمپزشکی ایران از مدرسه دارالفنون، در سال 1294
هجری و بهوسیله دکتر لسان شمس، پدربزرگم تاسیس شد. مرحوم پروفسور شمس به
دعوت وزیر، در سال 1310 به ایران آمدند. ایشان به 2 شرط در ایران ماندند؛
ساختن بیمارستان فارابی و مرکز چشمپزشکی ارتش. بیمارستان ساخته شد و
بهتدریج گسترش یافت و حال به یکی از بیمارستانهای مطرح در کشور تبدیلشده
است. هدف پروفسور فقط تاسیس بیمارستان و مداوای بیماران نبود. قرار بود
دانشجویان، استادیاران و دانشیاران تربیت و به مراکز مختلف در شهرهای ایران
فرستاده شوند تا در هیچ جایی بیماران بدون چشمپزشک نمانند.
تلاشهای
بیوقفه پروفسور شمس باعث شد که امروز در سراسر کشور هزاران متخصص چشمپزشک
فعالیت داشته باشند و چشمپزشکی کشور ما در سطح خاورمیانه و دنیا بدرخشد.
کاری که پروفسور شمس انجام داد، فقط پیوند قرنیه یا افتتاح بیمارستان
فارابی نبود، او با آمدنش به ایران ما را از برهوت علمی نجات داد و رشته
چشمپزشکی را به یکرشته دانشگاهی و کاملاً علمی تبدیل کرد. پروفسور شمس
زندگی خود را وقف مردم و حرفه خود کرد. چشمپزشکی در خانواده ما موروثی
بود. پدر و پدرم بزرگم، چشمپزشک بودند. من هم بدون نگاه مادی سراغ این
حرفه رفتم.
آقای دکتر فکر میکنید پایگاه اجتماعی پزشکان با گذشته فرق کرده است؟ بله
تقریباً. درگذشته آرزوی هر خانوادهای، این بود که فرزندش پزشک شود، بیشتر
به خاطر آن حرمت و احترام ویژهای که مردم برای پزشکان قائل بودند؛ امروز
کمتر آن تفکر وجود دارد و پای پول به میان آمده، هرکه پولدارتر باشد و
ماشین زیباتر و خانه بزرگتری داشته باشد، در جامعه امروز برای مردم مهم
است، درحالیکه درگذشته حرمت و شان اجتماعی، احترام میآورد.
شما بابت ویزیت از مردم کالا هم قبول میکنید، درست است؟ مردم
هرچه بدهند، من قبول میکنم. حتی اگر ویزیت هم ندهند قبول میکنم، مردم
برای ویزیت دادن یا ندادن مختارند. زمانی که پدربزرگ و پدرم طبابت
میکردند، مردم برایشان از دهات انواع و اقسام کالاها را میآوردند، الآن
هم هنوز مردم برای من بهعنوان محبت مرغ، گوسفند، شیرینی، مربا یا تخممرغ
میآورند.
شاگردانی دارید که مثل خود شما باشند؟ حساب
شاگردانم از دستم دررفته، اما میدانم خیلی از آنها در خارج از کشور
مشغول کارند. البته الآن بیشتر آدمها مادی شدهاند و دنبال پول هستند، من
ایرادی هم نمیگیرم چون همه نباید مثل من باشند و بالاخره باید زندگیشان
را اداره کنند، اما شک ندارم پزشک باید با مریض خوشرفتار باشد. یکی از
علتهایی که نخواستم ازدواج کنم هم همین بود که دوست نداشتم دنبال مادیات
باشم.
پس شما پزشک پولداری نیستید؟ نه پدرم هم نبود. او فقط یکخانه در خیابان حافظ داشت.
از مال دنیا چه دارید؟ یک
مطب، یک آپارتمان و یک ماشین، همهاش هم معمولی. به نظر من ماشین یکتکه
آهن است که باید آدمها را جابهجا کند و مرغوب بودنش مهم نیست. در قصر یا
یک آپارتمان کوچک هم که باشی، مهم این است که آرامش داشته باشی.
اگر کسی شمارا دکتر صدا نزند ناراحت میشوید؟ نه
بههیچوجه. چون خواهرزادههایم مرا دایی صدا میکنند. خیلی از مردم
ازجمله همسایهها به من دایی میگویند.
به نظر شما واژه دکتر چرا برای بعضیها تا این حد مهم است؟ لزومی
ندارد به یک دکتر حتماً بگویی دکتر، چون کلمه آقا هم کفایت میکند. به نظر
من کسانی که دنبال این عناوین هستند در زندگیشان کمبود دارند یا
میخواهند برای خودشان احترامی بخصوص دستوپا کنند، اما کسی که درست
بزرگشده این القاب و عناوین برایش مهم نیست.
رفتار پزشکان با مردم در آمریکا و فرانسه که شما زندگی کردهاید، چطور است؟ گرایش
به مادیات البته در همه جای دنیا وجود دارد، اما در فرانسه بسیاری از
پزشکان هستند که اصلاً به مادیات اهمیت نمیدهند یا همیشه در دانشگاه هستند
یا در مراکز دولتی یا برای درمان مجانی مردم به نقاط مختلف جهان میروند،
درحالیکه اگر اراده کنند میتوانند پولدار باشند.
چرا اینهمه میان ما و آنها تفاوت وجود دارد؟ اینجا
ارزش آدمها به پول است؛ اینکه چه ماشینی سوار میشود، چه خانهای دارد و
ویلایش کجاست، یعنی مقام مالی آدمها مهم است، نه مقام علمی، اما در فرانسه
شخصیت انسانها، کار و رفتارشان است که به آدمها ارزش میدهد. به نظر من
ماهیت حرفه پزشکی طوری است که باعث ایجاد غرور کاذب میشود.
باور
کنید فقط در ایران اینطور است، آنهم به این دلیل که از قدیم، طبیب نزد
مردم احترام خاصی داشته و ذهن مردم اینگونه شکلگرفته است. در خارج از
کشور شغلی مثل شغل شما که روزنامهنگاری است از پزشکی خیلی مهمتر است.
ما چهار نسل چشمپزشک بودیم و خوب میبینم بیشتر آنها به آن پندها و اصول
پایبندند؛ اصولی که متاسفانه در برخی پزشکان امروز کمتر شاهد آن هستیم.
این مدرک تحصیلی نیست که شان آدم را تعریف میکند. من فقط در ایران است که
چنین چیزهایی میبینم. در آمریکا و فرانسه که سالها در آنجا درس خواندم و
کارکردم، درست مثل قدیمترهای ایران خودمان، پزشک به مردم احترام
میگذارد.
به نظرم نسل امروز باید با نگاهی به گذشته برای گذشتگان احترام قائل باشد،
چراکه آنان برای سروسامان دادن کشور خیلی زحمت کشیدند و برخی هم متاسفانه
فراموششدهاند.
بعضی بیماران من میگویند وقتی به مطب تو میآییم تا شش ماه شارژ میشویم
درحالیکه من شاید ازنظر درمانی اصلاً برایشان کاری انجام نداده باشم.
لزومی ندارد به یک دکتر حتماً بگویی دکتر، چون کلمه آقا هم کفایت میکند.
به نظر من کسانی که دنبال این عناوین هستند در زندگیشان کمبود دارند یا
میخواهند برای خودشان احترامی بخصوص دستوپا کنند، اما کسی که درست
بزرگشده این القاب و عناوین برایش مهم نیست.
پـدرم از من جدیتر، اما مدیر خیلی خوبی بود. درعینحال با بیماران مهربان
بود؛ مخصوصاً با مردم طبقه پایین. پدرم مردم بیچیز را دوست داشت بااینکه
در فرانسه استاد دانشگاه بـــود به ایران آمد و چشمپزشکی نوین را در کشور
پایهگذاری کرد.
بیمارستان فارابی با زحمت مرحوم پروفسور شمس ساخته شد. میگفت که آجر به
آجر آن را با ماشین خودش میآورده تا ساخت بنا زودتر تمام شود. سنگ بنای
بسیاری از بیمارستانهای قدیمی را همین استادانی ساختند که حالا کمتر نام و
نشانی از آنهاست،