
بسیار عالی بود
پارسال تو همین فصل بود که همه چی تموم شد، البته میخواست شروع بشه که تموم شد، نشد که اوج بگیره، ولی یادمه همون لحظه های اولشم چقدر حس خوب داشتم از اینکه بلاخره یکیو کنارم دارم که دستاشو که میگیرم تا عمق وجودم حس خوب نفوذ میکنه. یادمه چقدر از اینکه داشت همه چی خوب میشد لذت میبردم. اما همه چی زود خراب شد، بعد ۸ ماه دیده بودمش و میتونستم کنارش راه برم اما همون روزا هم همه چی تموم شد. یادمه با اینکه به زبون نمیاوردم اما انقدر رفتارام غیرعادی بود که کاملا از علاقه من به خودش مطمعن شده بود. احساس کم بودن میکردم براش و اینو از رفتارم میفهمید. الانم زیاد از کنارش رد میشم ولی جرات نگاه کردن بهش رو ندارم چون میدونم همه چی رو لو میده چشمام. دلم میخواست یک نفر بود تا از عمق وجودم رو براش بیرون میریختم که سبک میشدم احساس سنگینی زیادی دارم از تنهاییم. و نمیخام این تنهایی رو با هیچکس پر کنم..