چندی پیش زن جوانی به دادسرا رفت و از خواستگارش شکایت کرد. او گفت: مدتی قبل خواهرم پسر جوانی را که فیلمبردار بود به من معرفی کرد. از همان روز اول قرارمان ازدواج بود و خانوادهها نیز در جریان بودند. چند ماه قبل به بهانه اینکه مادر شهاب میخواهد با من صحبت کند، او مرا به خانهشان دعوت کرد. اما وقتی به آنجا رسیدم شهاب گفت برای مادرش کاری پیش آمده و خانه نیست. در این میان برایم آبمیوه آورد اما پس از خوردن آن بیهوش شدم.
کد خبر: ۲۰۱۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۲