شفاآنلاین »جامعه» خودکشی علل متعددی دارد. نخست، عوامل ارگانیک است؛ گاهی تعادل برخی تواناییهای روانشناختی و زیستی در فرد بههم میریزد و او دچار افسردگی شدید میشود. از آنجا که بسیاری از افراد به درمان افسردگی عادت ندارند یا آن را جدی نمیگیرند، این وضعیت میتواند به خودکشی منجر شود. با این حال، اگر به آمار مراجعه کنیم، سهم افرادی که تنها به دلیل عوامل زیستی و ارگانیک اقدام به خودکشی میکنند بسیار کم است. بخش عمده علل، ریشههای روانی و اجتماعی دارد. افرادی که تحت استرسهای گوناگون، بهویژه استرسهای شغلی، قرار میگیرند یا در اداره زندگی خود با دشواری مواجهند، بیشتر در معرض چنین خطراتی هستند. همچنین زندگی در نظامها یا ساختارهایی که در آن فرد احساس تحقیر، ناتوانی از شادمان بودن و نرسیدن به کیفیت مطلوب زندگی را تجربه میکند، میتواند زمینهساز این پدیده باشد. مجموع این عوامل موجب میشود برخی افراد تمایلی به تحمل رنجهای مداوم نداشته باشند و در نتیجه به خودکشی به عنوان راهی برای رهایی از این رنجها نگاه کنند.
به گزارش شفاآنلاین علاوه بر این، گروهی از افراد هنگام بروز افسردگی، رنج خود را نه از عوامل زیستی بلکه از احساس پوچی و بیمعنایی زندگی تجربه میکنند. اگر فرد نتواند برای زندگی خویش معنایی بیابد یا آن را خلق کند، تحمل رنجها، دشواریها و مرارتهای زندگی برای او دشوار میشود.
در مقابل، هنگامی که فرد برای زندگی خود معنا و هدفی دارد، توانایی مقاومت و تابآوری او در برابر مشکلات افزایش مییابد. برای نمونه، ممکن است کسی معنای زندگیاش را در مسوولیت نسبت به فرزند خود ببیند و برای دیدن رشد و بالندگی او هر سختی را بپذیرد. یا فردی ممکن است معنای زندگیاش را در پیوند عاطفی با شخصی عزیز، مانند مادربزرگ خود، بیابد و همین عشق و پیوند سبب شود که رنجها را تاب بیاورد و مسیر زندگی را ادامه دهد.
بنابراین، یکی از دستههای مهم در علل خودکشی به فقدان معنا در زندگی بازمیگردد.
یکی دیگر از دلایل، ضعف تابآوری در برابر مشکلات است. در میان تمامی عوامل، من نقش نظام آموزش و پرورش را پررنگتر از سایرین میدانم. منظور آن است که ساختار آموزشی ما عمدتا بر موفقیتهای تحصیلی، نمره و رقابت تمرکز دارد، اما به جنبههای روانشناختی کودکان و پرورش شادمانی، تعادل هیجانی و توانایی تحمل دشواریهای زندگی توجه کافی نمیکند.
والدین و معلمان نیز غالبا در پی آن هستند که کودک نمره بالاتر کسب کند، رقابت کند و شاگرد اول شود. من بارها از والدین پرسیدهام: آیا حاضر هستید فرزندتان در تمام درسها نمره ۲۰ بگیرد، در کنکور و سپس در رشته پزشکی موفق شود و حتی متخصص قلب شود، اما در ادامه زندگی دست به خودکشی بزند؟ به ندرت کسی با چنین وضعیتی موافق است؛ با این حال، در عمل بسیاری از خانوادهها و نظام آموزشی به جای توجه به سلامت روان و تقویت مهارتهای زندگی، همچنان اولویت را به موفقیتهای تحصیلی میدهند.
درنتیجه، نظام آموزشی ما بیش از آنکه بر رشد مهارتهای زندگی و ایجاد احساس شادمانی تمرکز داشته باشد، بر دستاوردهای درسی و رقابتی تکیه میکند.
نظام آموزش و پرورش ما باید به طور کامل دگرگون شود و از وضعیت فعلی ناکارآمد، عقبمانده و بیماریزای خود فاصله بگیرد. لازم است ساختار آموزشی به گونهای تغییر کند که کودکان به انسانهایی منتقد، آزاداندیش، خلاق و تابآور تبدیل شوند. چنین تحولی امری بسیار بنیادین است و اگر صورت نگیرد، همچنان شاهد بروز رفتارهایی مانند خودکشی خواهیم بود؛ زیرا کودکان و نوجوانان برای مواجهه با واقعیات و دشواریهای زندگی آماده نشدهاند.
برای آمادگی در زندگی، افراد باید مجموعهای از پیشفرضها و مهارتها را بیاموزند و اتکای صرف به محفوظات، کارآمدی گذشته را ندارد. در شرایط امروز، هر فرد با یک گوشی تلفن همراه و چند حرکت ساده انگشت میتواند حجم بزرگی از اطلاعات را از منابع مختلف از جمله هوش مصنوعی یا موتورهای جستوجو دریافت کند. از این رو، تغییر بنیادی در نظام آموزشی امری ضروری و از نظر من اساسیترین اقدام است.
چنانچه فردی افکار خودکشی را بیان کند، ارجاع او به روانشناس امری کاملا ضروری است. دلیل این ضرورت آن است که تقریبا همه موارد خودکشی با بروز افکار خودکشی آغاز میشوند؛ بنابراین، در افرادی که چنین افکاری دارند هم امکان تبدیل شدن این افکار به عمل وجود دارد و هم ممکن است هرگز به مرحله رفتار نرسند. در هر دو حالت، مداخله تخصصی لازم است تا روانشناس بتواند در نگرش و الگوهای فکری فرد تغییر ایجاد کند.
گروه اندکی نیز وجود دارند که تظاهر به خودکشی میکنند؛ هدف آنها ممکن است جلبتوجه، کسب ترحم یا در برخی موارد بهرهبرداری عاطفی یا مالی باشد برای مثال از والدین یا اطرافیان. با این حال، تعداد افراد در این گروه نسبتا محدود است و نمیتواند معیار اصلی در برخورد با این مساله قرار گیرد.
هنگامی که مدیریت یک جامعه بر پایه اصول علمی و کارآمد استوار نباشد، پیامدهای متعددی ازجمله آسیبهای اجتماعی بروز میکند. انسان دارای نیازهای گوناگونی است که برآورده شدن آنها برای ادامه حیات کاملا ضروری است؛ نیازهایی مانند آب، غذا، مسکن و سایر نیازهای پایهای. هر چه جامعه بیشتر با فقر، محرومیت و نابرابری مواجه شود، زمینه برای شکلگیری افکار و رفتارهای مرتبط با خودکشی افزایش مییابد.
من معمولا در بحث درباره خودکشی به نوع دیگری از این پدیده نیز اشاره میکنم که میتوان آن را «خودکشی پنهان» نامید؛ مواردی که در آمارهای رسمی قابل مشاهده نیستند. برای مثال، ممکن است فردی در ۶۰ سالگی فوت کند، در حالی که از نظر زیستی امکان زیستن تا ۸۰ سال را داشته است. یعنی او ۲۰ سال از عمر بالقوه خود را از دست داده است. زمانی که فرد به دلیل فقر به تغذیه سالم، غذای کافی، کیفیت زندگی یا رفاه حداقلی دسترسی ندارد، عمر زیستی او کوتاهتر میشود. این وضعیتی است که فرد خود آگاهانه ایجاد نکرده، بلکه شرایط زندگی به او تحمیل شده است. این نوع کاهش عمر معمولا در آمارهای مربوط به خودکشی ثبت نمیشود، هر چند در تحلیلهای اجتماعی باید به آن توجه داشت. در چنین شرایطی، افراد بخشی از عمر بالقوه خود را ازدست میدهند؛ عمری که میتوانستند داشته باشند اما به دلیل دشواریهای اقتصادی و ناتوانی در تامین نیازهای پایهای از آن محروم شدهاند. این وضعیت حاصل تصمیم فرد نیست، بلکه پیامد شرایطی است که اجازه دسترسی او به تغذیه مناسب، مواد غذایی کافی یا امکانات ضروری زندگی را نمیدهد. فقر موجب میشود فرد نتواند نیازهای اولیه بدن خود را تامین کند و به همین ترتیب، کاهش طول عمر بهطور تدریجی و ناخواسته رخ میدهد. این فرآیند بهصورت خودکار و تحت تاثیر شرایط زندگی شکل میگیرد و معمولا در آمارهای رسمی نیز منعکس نمیشود.
هر چند کاهش دسترسی به ابزارهایی که میتوانند در رفتارهای خودآسیبزن بهکار روند، از نظر اصول پیشگیری اهمیت دارد و میتواند تا حدی خطر را کاهش دهد، اما این اقدام بهتنهایی کافی نیست. واقعیت آن است که برخی عوامل خطر همیشه در محیط وجود دارند و بنابراین مهمترین بخشِ پیشگیری، نه مدیریت کاملِ محیط، بلکه رسیدگی به وضعیت روانی فرد، حمایت تخصصی و مداخله بهموقع است. کنترل محیط میتواند کمککننده باشد، اما نقش آن در مقایسه با مداخلات روانشناختی و اجتماعی، نقشی محدود و مکمل محسوب میشود.
برخی افراد ممکن است از شیوههایی که درد و رنج کمتری دارد برای اقدام به خودکشی استفاده کنند، اما آمار مربوط به برخی از این روشها بسیار محدود و کماهمیت است. با این حال، در برخی مناطق ازجمله ایران، برخی الگوهای بسیار آسیبزا و دردناک مانند خودسوزی، شیوع بیشتری داشتهاند. این موضوع نشاندهنده شدت درماندگی روانی و فشارهای اجتماعی است که فرد را به چنین انتخابهای پرخطر و رنجآوری سوق میدهد.
حل مساله خودکشی و مشکلات روانی در جامعه را میتوان به پرواز یک کبوتر تشبیه کرد که برای پرواز به دو بال نیاز دارد؛ یکی از این بالها اصلاح ساختار فردی است و دیگری اصلاح ساختار اجتماعی.
بال اول؛ اصلاح ساختار فردی شامل؛ آموزش، تعلیم و تربیت و نظام آموزشی میشود. هدف این است که در طول فرآیند آموزش و پرورش، روانیات سالم در کودکان شکل گیرد، اطلاعات مفید دراختیار آنها قرار گیرد و مهارتهای زندگی به صورت عملی آموزش داده شود. این کار موجب تقویت تابآوری، خودآگاهی و توانایی مدیریت هیجانات و مشکلات زندگی میشود.
بال دوم؛ اصلاح ساختار اجتماعی شامل؛ ایجاد محیطی عادلانه و سالم است. ساختار اجتماعی نامتعادل، با شکافهای طبقاتی گسترده و محدودیت در آزادیهای فردی، کودکان و نوجوانان را مجبور به سرکوب علایق و احساسات خود میکند و درنتیجه جامعهای تولید میکند که به طور غیرمستقیم بیمارسازی میکند. مثال آن رفتارهای پرخطر و خشونتآمیز در بزرگسالان است که محصول نظام آموزشی و اجتماعی ناکارآمد هستند؛ افرادی که در اتوبان برای پیشی گرفتن از بقیه لایی میکشند، زمانی که اتوبان بسته است از شانه خاکی میروند تا از ترافیک گذر کنند، بر سر مسائل پیش پا افتاده درگیر میشوند و رفتارهای خطرساز دارند همه اینها محصولات ما هستند. افرادی که از کودکی به رقابت صرف، برتریجویی و کسب موفقیت فردی آموزش دیدهاند، یاد نگرفتهاند که شادی و موفقیت واقعی وقتی حاصل میشود که دیگران نیز در کنار آنها احساس رضایت و خوشحالی داشته باشند. این فقدان آموزش مهارتهای اجتماعی و همدلی، در بزرگسالی به بروز رفتارهای خشونتآمیز، خودمحورانه و ناسالم منجر میشود. بنابراین، برای حل ریشهای مشکلات روانی و اجتماعی، باید همزمان به اصلاح فردی از طریق آموزش و پرورش و هم اصلاح ساختار اجتماعی توجه کرد. تنها با تقویت هر دو بال، میتوان جامعهای سالم، تابآور و انسانیتر ساخت.
زمانی که ساختار اجتماعی اصلاح شود، میتواند تاثیر مستقیم بر تمام جنبههای زندگی افراد، به ویژه نوجوانان، داشته باشد. نوجوان در این مرحله از زندگی نیازهای اساسی متعددی دارد؛ ازجمله نیاز به استقلال، تفریح، تغذیه مناسب، رشد و شکوفایی استعدادها، دیده شدن و احترام به تواناییها و علایقش. جامعه و ساختارهای آن باید این امکانات و فرصتها را دراختیار نوجوانان قرار دهند.