کد خبر: ۳۶۵۸۱۹
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۰ - ۲۸ مرداد ۱۴۰۴ - 2025August 19
روح اله فردوسی

از خاموشی سواد

گزارش تازه‌ ای از نمرات نهایی دانش‌ آموزان، برگی دیگر به دفتر این زوال افزوده است. اما آنچه مهم‌ تر از افت نمرات است، سقوط سواد و انحلال نهاد آموزش در ایران است و این خود نه معلول یک خطای آماری، که نشانه‌ ای‌ است از بحرانی ژرف در بنیان‌ های معرفتی، تربیتی و نهادی این سرزمین.

شفاآنلاین»جامعه» در میانه‌ ی غوغای عددها، این نُه و نُه دهم و دوازده و چهاردهم، حقیقتی خاموش ایستاده است که نه در کارنامه‌ ها پیداست و نه در رنگ اینفوگرافی‌ ها. حقیقتی هول‌ انگیز اما آرام، چون فروپاشی یک بنا که بی‌ هیاهو، خشت به خشت فرو می‌ ریزد. گزارش تازه‌ ای از نمرات نهایی دانش‌ آموزان، برگی دیگر به دفتر این زوال افزوده است. اما آنچه مهم‌ تر از افت نمرات است، سقوط سواد و انحلال نهاد آموزش در ایران است و این خود نه معلول یک خطای آماری، که نشانه‌ ای‌ است از بحرانی ژرف در بنیان‌ های معرفتی، تربیتی و نهادی این سرزمین.
 سواد، نه صرف توانایی ِ خواندن و نوشتن، که توان زیستن در جهان معنا، ارتباط، تحلیل و آینده است. آن‌ گونه که پائولو فریره می‌ گفت، آموزش نباید انتقال معلومات باشد، بلکه بیداری آگاهی انتقادی است. اگر آموزش در ایران به چنین مرتبه‌ ای می‌ رسید، سقوط نمرات نه فاجعه، که گامی به پیش بود؛ اما وقتی نظام آموزشی، نه از آن جهت که نوآور است بلکه از آن رو که سترون شده، از تولید آگاهی باز می‌ ماند، آنگاه فروکاستن آموزش به عدد، خود نشانه‌ ی گم‌ گشتگی در مسیر تعلیم است.
در اندیشه‌ ی ماکس وبر، هر نهاد سالم، باید به‌ سوی «عقلانیت ابزاری و ارزشی» حرکت کند. آموزش ما، نه به ابزار آموختن مجهز است و نه به ارزش دانایی وفادار. در نظامی که محتوای کتاب‌ ها گاه دهه ها از نیاز امروزین فاصله دارد و معلم به‌ جای الهام‌ بخشی، صرفا مامور نمره‌ دهی است، عقلانیت چه جایگاهی خواهد داشت؟ آن‌ گاه که ساختار آموزش نه در پرتو پژوهش که در سایه‌ ی بخشنامه شکل بگیرد، محصول آن، سواد نیست، تکرار است. آن‌ گاه که استان به استان، نمرات افت می‌ کند یا صعود و تفاوت‌ هایی تا چند برابر میان نقاط مختلف کشور دیده می‌ شود، با پدیده‌ ای مواجهیم که پیر بوردیو از آن به «بازتولید نابرابری آموزشی» یاد می‌ کند. او نشان می‌ دهد که چگونه یک نظام آموزشی، برخلاف تصور، نه ابزاری برای عدالت، بلکه مکانیزمی برای تثبیت نابرابری‌ های اجتماعی است. در ایران امروز، فرزندان طبقات فرادست یا نواحی مرفه‌ تر، به امکانات، معلمان و فضای رقابت عادلانه‌ تری دسترسی دارند؛ حال آن‌ که مناطق محروم با فقر مضاعف مادی و فرهنگی، از همان آغاز در نبردی نابرابر شکست می‌ خورند. دولت مدرن، بنا بر تحلیل هابز و روسو، مامور ایجاد قرارداد اجتماعی‌ یی است که در آن، آموزش از حقوق بنیادین شهروندی است. اما در ایران، به‌ جای سرمایه‌ گذاری در آموزش، نهادهای رسمی گاه خود منشا گسست تربیتی‌ اند. آموزگار نه آن سرمایه‌ ی نمادین جامعه، که خود از قافله‌ ی رفاه، عزت و معنا جا مانده است. مدرسه، نه کانون تفکر، که گاه سایه‌ ای خسته از کارکردی بی‌ جان است. و بدین‌ سان، دانش‌آموز در فضایی پر از اجبار، بدون افق و بدون ایمان به آینده، خسته و بی‌ هدف، دست از آموختن می‌ کشد. با این وجود اما نباید همه‌ ی بار را بر دوش دولت نهاد. فرهنگ عمومی جامعه نیز دچار بحرانی مزمن در نسبت خود با دانایی است. در روزگاری که سلبریتی‌ ها، سوداگران توهم و تولیدکنندگان محتوای سطحی، معیار موفقیت‌ اند، چه جای گله که کودک ایرانی، عشق به خواندن و آموختن را از دست داده باشد؟ بی‌ سبب نیست که نیچه می‌ گوید که تمدن، با مردمانی آغاز می‌ شود که کتاب می‌ خوانند. بنابراین، در جامعه‌ ای که تیراژ کتاب، شرم‌ آور و آمار مطالعه، غم‌ انگیز است، نمره‌ پایین تنها ترجمان ِ ریاضی ِ یک سقوط فرهنگی است. پرسش مهمی است. آیا می‌ توان از این ویرانه، بنایی نو ساخت؟ به زعم نگارنده، پاسخ به این پرسش مهم، دارای ۶ وجه و جنبه خواهد بود و در گرو یک بازسازی چندسطحی و بنیادین می باشد. اول، باید فلسفه‌ ی آموزش را از «حافظه‌ محوری» به «فهم ورزی» رساند و آن را به نفع تفکر انتقادی، خلاقیت، زیست‌پذیری فرهنگی و عقلانیت گفتگویی بازتعریف کنیم؛ مدرسه باید محل تربیت شهروندان آگاه و مشارکت‌ جو باشد، نه حافظان طوطی‌ وار محفوظات. دوم، منزلت و کیفیت تربیت معلمان باید در صدر اولویت‌ ها قرار گیرد؛ معلم نه مجری کتاب درسی، که طراح فرآیندهای یادگیری، الهام‌ بخش معنا و حامل کرامت معرفتی جامعه است. سوم، لازم است تا ساختار نهادی آموزش بازسازی شود؛ از تمرکز اداری فرساینده به‌ سوی تمرکز زدایی هوشمند، تقویت نقش نهادهای محلی، مشارکت خانواده‌ ها و بازیابی اقتدار علمی شوراهای آموزش. چهارم، نظام آموزشی باید زیرساخت دیجیتال را نه به‌ مثابه ابزار، بلکه به‌ عنوان بستر تعامل، یادگیری و عدالت آموزشی توسعه دهد. مناطق محروم، بیش از همه نیازمند اتصال به جهان دانش‌ اند. پنجم، محتوای آموزشی باید با نیازهای امروز هم‌ افق شود. مهارت‌ های حل مسئله، شهروندی مسئول، زیست اخلاقی، سواد رسانه‌ ای و آشنایی با فرهنگ و تاریخ از این جمله اند.
ششم، عدالت آموزشی باید از شعار به راهبرد بدل شود که اعم آن در زمینه تخصیص منابع، معلم با کیفیت، ابزار یادگیری و فرصت‌ های رشد می باشد که باید بر مبنای رفع نابرابری‌ ها صورت گیرد نه تثبیت آن‌ ها. و درست به همین سبب است که باید مدرسه را دوباره به مرکز جامعه بدل کرد. باید کودک را به آغوش معنا بازگرداند و دانستن را به‌ جای رقابت، به زیستن پیوند زد. چنین تحولی، نه با تغییر وزیر، بلکه با اصلاح نگرش بنیادین به مفهوم تربیت ممکن است.
سقوط نمرات، آری، زنگ خطری جدی است؛ اما نه صرفا برای دانش‌ آموزان. بلکه برای همه‌ ی ما. چرا که تمدن، نه با سلاح و ثروت، که با آموزش پایدار می‌ ماند. سواد — آن هم نه صرف خواندن و نوشتن، بلکه سواد به معنای اعم و اخص آن؛ سواد در مقام دانایی، توان تحلیل، قدرت تمیز سره از ناسره، و درک پیچیدگی‌ های جهان — زیربنای آزادی است، بستر اخلاق است، و ستون توسعه ی وطن. اگر به‌ راستی در پی آبادانی و آزادی‌ ایم، راهی جز بازسازی نهاد آموزش نداریم. و اگر از این راه غفلت کنیم، نه تنها از آینده، که از خویشتن نیز بی‌ خبر خواهیم ماند.

نظرات بینندگان