واضح است که هر کسی سلیقهای دارد؛ اما بعضیها سلیقه بدی دارند و بعضیها سلیقه خوب. همانطور که به بیادبی نباید احترام گذاشت، به بیسلیقگی هم نباید احترام کرد. یک لباس بیسلیقه، یک خانه بیسلیقه، یک نشان بیسلیقه، مانند شبهدشنامی رکیک است

شفاآنلاین>سلامت> پاسخ یک نه قاطع است. چنانکه به هر ادبی نباید احترام گذاشت، هر سلیقهای را هم نباید محترم دانست. ادب و سلیقه، دو شکل یک ارزشاند. هر دو آموختنیاند و هر دو فرماند. ادب، رعایت فرم است در کلام و در رفتار و سلیقه رعایت فرم است در اشیا و اشکال.
همانطور که کسی که ادب را در کلام رعایت نمیکند، بیادب است، کسی که سلیقه را در اشیا و اشکال رعایت نمیکند، بیسلیقه است. برای رعایت ادب باید کلمهها را فهمید. باید لحن را شناخت. باید روابط را فهمید.
اگر اینها را ندانیم یا رعایت نکنیم، فقط این نیست که یک فرم مرسوم را رعایت نمیکنیم؛ بلکه دیگری را آزرده میکنیم. بیادبی، ایجاد آزردگی با فرم است یا با نشناختن فرم یا با رعایتنکردن فرم. حتی اگر از دور شاهد بیادبی باشیم، باز هم آزاردهنده است. اینکه ببینیم کسی غم دیگری را سخره میکند، اگر ادب داشته باشیم، آزرده خواهیم شد. در این صحنه تنها کسی رنجیده نخواهد شد که ادب را نمیشناسد. ادب یعنی بدانی خندیدن بد نیست؛ اما بدانی کجا بخندی. چقدر بخندی و چگونه بخندی؛ وگرنه یک جایی اگر نخندی بیآدابی است. ادب یعنی آداب کلام و رفتار را بدانی؛ وگرنه آزردگی ایجاد کردهای. این آزردگی، یک آزردگی از نافرمی رفتار است و نافرمی کلام.
اما سلیقه هم شکل دیگری از ادب است. سلیقه شناختن آداب اشیا و اشکال؛ یعنی بدانی چه فرمی کجا خوب است، کجا نیست. بدانی چه فرمی با چه فرم دیگری هماهنگ است و با چه فرمی نیست.
یعنی بدانی آنچه برای سینما خوب است، برای مسجد جامع اصفهان خوب نیست. یعنی بدانی گل که زیباست، در جلسه استیضاح وزیر آموزشوپرورش که به خاطر سوختن بچهها مؤاخذه میشود، خوب نیست. یعنی بدانی یک جعبه پلاستیکی مناسب صندوق رأی مردم نیست.
یعنی بدانی نور بنفش مناسب درختان سربلند پارکوی نیست و بدانی سمفونی نهم بتهوون مناسب بوق ماشین زبالهجمعکنی نیست و آن قطعه دیگر موسیقی کلاسیکی که از بخت بدش معروف شده، مناسب آسانسور تنگ قرمزرنگ شما نیست. و بدانی اگر آن را در آسانسور پخش کردید، بعد آن آهنگ تولدت مبارک آن خواننده بیسلیقه لسآنجلسی را پخش نکنی. سلیقه یعنی بدانی فرودگاه را شبیه سوله ساختهایم. یعنی بدانیم کارتهای پایان خدمت شبیه کارت تلفن است. یعنی بدانیم در و دیوار شهر را دفتر نقاشی کردهایم و بدانیم پارکها را سمبل بیسلیقگی کردهایم. سلیقه یعنی کسی که اینها را نمیداند در مسجد جامع اصفهان سطل آشغال پلاستیک تبلیغاتی فلان بستی را میگذارد، کسی هم متوجهش نمیشود و کسی هم ایرادی نمیگیرد. بعد میرود شعر جعلی میخواند و فکر میکند که شعر سعدی و حافظ است. موسیقی آشغال میشنود و وقتی که استادی میگوید که این مبتذل است حتی نمیفهمد که مبتذل است و میگوید من بتهوون را هم میشنوم و دوستش دارم، آنگاه، گاه پایان گفتوگو است و آغاز فریاد است.
اگر توانستید به بیادبی سادهدل توضیح دهید که چرا نباید به استادی «تو» گفت، خواهید توانست به دیپلماتی هم توضیح دهید که چرا نباید کت چهارخانه قهوهای را با پیراهن راهراه آبی بپوشد. و نخواهید توانست توضیح دهید که چرا خانههای پرزرقوبرق طلایی بیسلیقه است و چرا مرد کارمند پیژامهپوش بیسلیقه است. بهسادگی اینها را نمیتوان توضیح داد؛ اما میتوان یاد داد، فقط چند دهه زمان لازم است.
واضح است که هر کسی سلیقهای دارد؛ اما بعضیها سلیقه بدی دارند و بعضیها سلیقه خوب. همانطور که به بیادبی نباید احترام گذاشت، به بیسلیقگی هم نباید احترام کرد. یک لباس بیسلیقه، یک خانه بیسلیقه، یک نشان بیسلیقه، مانند شبهدشنامی رکیک است. هرچه دشنام زشت و آزارنده، شکل و اشیای بیسلیقه هم آزارنده است. آدم بیسلیقه، در اشیا و اشکال سهلانگار است.
احترام بیسلیقگی، ترویج آن سهلانگاری است. اجازهدادن به سهلانگاری است تا سرایت کند. سرایت کند به ادب، به اخلاق، به فرهنگ، به جامعه و به دیگران. بیسلیقگی، سهلانگاری به بار میآورد و سهلانگاری مردم را شل میکند و بهزودی به سهلانگاری اخلاقی هم میرسد. آنکه ادب و سلیقه ندارد، آیا میتواند همواره دارای اخلاق هم باشد؟ آنکه دشنام رکیک میگوید، همدلی نمیتواند بکند. او با دشنام خود و فضا را آماده خشونت میکند. دشنام دستگرمی خشونت است و بیسلیقگی، دستگرمی سهلانگاری است. احترام به سلیقههای بد، همدستی با بیاخلاقی است. بهزودی درباره این خواهیم گفت که چطور جامعه روشنفکری ایران بدسلیقه شده است. تورج صابریوند / روزنامه شرق