اینکه آنچه در آمریکا میگذرد، ادامه جنگهای داخلی آمریکاست، جای تردید ندارد. جنگی که خونبارترین جنگ داخلی تاریخ لقب گرفت، روی کاغذ به پایان رسید، اما از روز ترور لینکلن در اپرا تا همین امروز، تا قتل جورج فلوید ادامه یافت

شفاآنلاین>اجتماعی>سلامت>استاد برجستهای در کار پزشکی هستند، جوانی را در ایران گذراندهاند و مدتی طولانی است که در آمریکا اقامت دارند. در صفحه خود در یادداشتی که به بهانه مرگ جورج فلوید نوشته بودند اشاره میکردند که «این سیاهها همه تبهکارند، بااینهمه امکانات که در اختیار دارند باز هم راه خلاف میروند».
-مدیر مدرسهای در شمال کشور بودهاند و انسان فرهیختهای هستند. سالهاست بازنشسته و بهرسم نوین در فضای مجازي روزگار میگذرانند. در مطلبی به بهانه قتل رومینا نوشتهاند: «معلوم نیست هرکدام از ما بهجای پدر رومینا بودیم چه میکردیم!»
در کامنتهای هر دوی اینها یک قتل فجیع تحتالشعاع مسائل دیگری قرار گرفته و گمان میکنی مثل یک واقعه دهشتناک، اما اجتنابناپذیر یا قابلفهم با آن برخورد شده تا حدی که گمان میکنی حداقل ذرهای از قباحت آن میکاهد و این در حالی است که اطمینان داری هر دو انسانهای دانشمند و پاکدلی هستند که ذرهای ناخوشی بر تن هرکس قلبشان را به لرزه درمیآورد.
اینکه آنچه در آمریکا میگذرد، ادامه جنگهای داخلی آمریکاست، جای تردید ندارد. جنگی که خونبارترین جنگ داخلی تاریخ لقب گرفت، روی کاغذ به پایان رسید، اما از روز ترور لینکلن در اپرا تا همین امروز، تا قتل جورج فلوید ادامه یافت و بستر فرهنگیای که این جنگ در آن جریان دارد آنچنان عمیق و خروشان است که یک پزشک خارجی انساندوست را هم به کام خود میکشد؛ جنگ شمال و جنوبی که نژادپرستی و خشونت از محورهای اصلی آن هستند.
خشونت در بیابانهای کمآب مشرقزمین ریشههایی چندینهزارساله دارد؛ ریشههایی عمیق که هزاران سال پیش تداوم بقا در این سرزمین را ممکن کرد، اما هربار و حتی در هر آیینی که تلطیف این خشونت را سرلوحه اهداف خود قرار میداد هم دوباره و چندباره سر برمیآورد. خشونتی که از عمیقترین و باستانیترین قسمتهای مغز برمیخیزد و از آنجا که حتی ساختار مغز ما هم متأثر از چنین تجربیات و چنین تاریخی است، بخشی از شالوده وجود همه ماست.
درک و تحلیل آن جنگ داخلی خونبار (که شاید خود ادامه جنگهای خونبار قاره دیگر قاره اروپا بود) و درک و شناخت این ریشههای خشونتبار قرون هیچگاه و تحت هیچ شرایطی نمیتواند دلیلی باشد برای توجیه این جنایات و رفع مسئولیت از ضمیر خودآگاه افراد.
درک و آگاهی به خودیخود مسئولیت به دنبال میآورد و آنکه اطلاع پیدا میکند دیگر نمیتواند بیتفاوت یا جانبدار باقی بماند که در اصل بیتفاوتی و جانبداری هم هر دو در برابر چنین جنایاتی از یک جنس هستند.
ملت آلمان بهعنوان یک ملت، بیشرمانهترین جنایات را به انجام رساند، اما تا همین امروز تنها ملتی است که به ریشههای خشونت در اندیشههای روزمرهاش اشراف پیدا کرده، از آنها تبری جست و در برابر قربانیانشان زانو زد. اگرچه بسیاری از ملل دیگر هم جنایتهایی ملی انجام دادهاند، اما هیچکدام به این درجه از مسئولیتپذیری نرسیدهاند.
در دادگاه نورنبرگ برای اولین و شاید آخرینبار در تاریخ به تمامی ریشههای منجر به ظهور پدیده نازیسم توجه شد و مسئولیت تمام افراد در این اندیشه منحط ملی بازخواست شد؛ از «کارل اشمیت»، فیلسوف بزرگی که رسما بهعنوان فیلسوف حزب مورد تقبیح قرار گرفت تا «مارتین هایدگر»، فیلسوف بزرگ قرن که حمایتش از نازیسم مطرودش کرد و سالها بعد تنها با اهتمام «هانا آرنت» توانست به اعتباری که لایق آن بود بازگردد و «ازرا پاند»، شاعر بزرگ قرن که تقریبا تمام قرن بیستم را زیست، نهتنها اندیشمندان زنده که پنبه فیلسوفان و اندیشمندانی که دههها و قرنها قبل از ظهور نازیسم در تبلور اندیشه آلمان و آلمانی برتر نقش داشتند هم حلاجی شد.
از «هگل» و «واگنر» که اندیشه آلمان برتر و دولت وایمار را تنیدند تا ابرمرد «نیچه» که معلوم شد خود هیتلر است و همیشه با عصای نیچه همهجا میرفت (عصایی که از خواهر نیچه هدیه گرفته بود) تا «هاینریش هاینه»، شاعر محبوب هیتلر، همهوهمه در دادگاه نورنبرگ در تبلور یا بیتفاوتی در برابر ایدهای که ملتی را برتر میدانست، پس نژادپرستی محسوب میشد و خشونتی عریان که نتیجه غیرمستقیم همین تفکرات بود - البته به درجات مختلف - مقصر شناخته شدند.
کتاب فیلسوفان هیتلر نوشته «ایون شرت» که اخیرا به فارسی هم ترجمه شده، بازخوانی مجدد همین پرونده است و تنها چراغی است فراراه آینده، بهخصوص که دادگاه نورنبرگ برای هیچ ملت دیگری هم تاکنون برگزار نشده. آنچه مسئوليت افراد ساده و انديشمندان را در برابر عقايد رايجي كه ريشه در خشونت تاريخي دارند چندبرابر ميكند اين واقعيت است كه در همان زمان عده زيادي با اين عقايد به مخالفت برخاستند و رنجها بردند.
«والتر بنیامین» از خوف دژخیمان هیتلر
خودکشی کرد، پیشوایان مکتب فرانکفورت به آمریکا پناهنده شدند و «مانس اشپربر» در اقیانوس مسکو اشک ریخت. همين امروز هم بيانيه مجامع علمي مثل آكادمي مغز و اعصاب آمريكا در تقبيح خشونت، بيعدالتي و نژادپرستي با شديدترين و تندترين لحن ممكن حجت را بر همه تمام ميكند.
اندیشهها و گفتارها حتی اگر در حد یک کامنت یا یادداشت هم باشند و تنها اندکی در محکومکردن جنایاتی که بر عریانی آنها هیچ تردیدی وارد نیست تعلل کنند، در مسئولیت ما برای برخورد با ریشههای خشونتآمیزی که در وجود همه ما ریشه تاریخی دارند خدشه وارد میکنند و آنچه پیشتر گفته شد به این معنا هم هست که تعلل و مسئولیتناپذیری بیش از مسئولیتپذیری امکان شیوع و انتشار دارد.شرق
متخصص بیماری های مغز و اعصاب