شفاآنلاین:سکتههای مغزی ارتباطی با خونریزی از بینی ندارند، بهعلاوه اکثریت اتفاقاتی که بلافاصله پس از یک استرس حاد رخ میدهند هم معمولاً منشأ روانی دارند و نه مغزی. بروز سکته مغزی در اوج يك استرس روحي بسيار دراماتيك است از موضوعاتی است که بسیاری از مردم آن را بدیهی میدانند اما واقعیت ندارد

شفاآنلاین>سلامت>کیانوش عیاری را از سینمای آزاد اهواز و فیلمهای آماتوری آن زمان در یاد دارم. تمام آن سینما یک طرف و محصول بزرگش کیانوش عیاری یک طرف. آثار او را همواره میستایم، بهخصوص آنچه درباره دکتر قریب به زیبایی ساخته بود اما؛
اما هر چه میکنم نمیتوانم "خانه پدری" را دوست بدارم. از شما و از این دوست قدیمی چه پنهان، لحظاتی حتی با سانسورچیها -البته تنها برای لحظاتی –همنوا شدم. آنجا که پدری از پسر کوچکش خواست هاون سنگی بزرگی را بر سر دختر جوانش بکوبد تا او بمیرد! صحنهای هولناک که تا روزها و هفتهها دست از سر بیننده بر نمیدارد.
آیا نمیشد بدون نمایش جز به جز این صحنه ماجرا را در وجهی انسانیتر آن سان که بیننده لحظاتی بر پدر هم دل بسوزاند ساخت؟ایا این اصالت کثافت ناتورالیستی قرار است مرا سرگرم کند؟ به هیجان آورد و به فکر وادارد؟ یا تنها اشمئزاز ایجاد کند؟ چگونه است که سینمای قرن بیستم تا این حد وامدار امیل زولا شده؟ چرا همه میخواهند هر بدی را تنها با نمایش تکان دهندهترین ابعادش زایل کنند؟ آیا به این دلیل نیست که که این بدترین صحنهها معمولاً هیجان انگیزترینها و محبوبترین صحنهها برای گیشه هم هستند؟
راستی اگر امیل زولا اطلاع پیدا میکرد که چیزی به نام گیشه، همه سینماگران قرن بعد را عاشقان سینه چاک سبک او خواهد کرد به خود میبالید که سبک مورد علاقهاش آنقدر محبوب شده یا برعکس احساس شرم میکرد؟
چرا که میفهمید داستانیهایی خلق میشوند که اصول اساسی داستان نظیر طرح و توطئه و شخصیت پردازی و نماد و تقارن سازی و بیطرفی -که در ذهن او پیشینیتر از رئالیسم و ناتورالیسم هستند - را نقض خواهند کرد، آن هم توسط هنرمندانی نظیر کیانوش عیاری که در تسلطش بر تمام این اصول تردیدی نیست؟
اما آنها همه را فدای صحنههای ناراحت کننده ای کرده است که گویا قرار است نوعی مهندسی فرهنگی در اذهان ما انجام دهند. دخترکشی عرف رایج کشور مانیست اما تردید نباید کرد که رفتارهای خشونتآمیز و متعصبانه در وجود ما با ریشههای چندهزار ساله حضور دارند.
سؤال اینجاست نمایش عریان این خشونت کدام یک از این رفتارها را نشانه رفته و ارتباط با آن ریشهها را چگونه مینمایاند؟ آیا این تندی بیش از حد و ناشایع بودن این رفتار باعث ارجاع سریع موضوع به "دیگری"و شماتت "دیگران" و در نتیجه نوعی احساس تبری و پاکی در"خود " بیننده نمیشود؟ چگونه این اشمئزاز قرار است تا ریشههای رفتار خشونت آمیز و متعصبانه ذهن من بیننده که بسیار مخفی و از نظرها دورند راه باز کند؟ و آیا مقصودی غیر از این درشان کیانوش عزیز ما هست؟ چرا این سینماگر فهیم تمام ابزارهای سینما را در نمایش روحیات آدمی وانهاده و دور بین سینما را در قالبی که بیشتر شبیه یک تئاتر است تنها برای نمایش جزبهجز یک جنایت مهیب آن هم بدون مکافات، به کار برده؟ آیا فقدان غنا در داستان و فقدان تأمل در رفتارهایی این چنین خشونت آمیز عامداً و برای نشان دادن بدویت جامعه ما اتخاذ شده یا تنها رویه حوادث با نگاهی زولایی همانطور که هستند توصیف شدهاند؟رویهای از حوادث که تنها در نمایش خشونت، ناتورالیستی است اما در سایر جنبه با واقعیات زاویه پیدا میکند مثلاً به عنوان پزشک مغز و اعصاب باید اشاره کنم سکته مغزی اقای هاشمی اصلاً ناتورالیستی نیست!
سکتههای مغزی ارتباطی با خونریزی از بینی ندارند، بهعلاوه اکثریت اتفاقاتی که بلافاصله پس از یک استرس حاد رخ میدهند هم معمولاً منشأ روانی دارند و نه مغزی. بروز سکته مغزی در اوج يك استرس روحي بسيار دراماتيك است از موضوعاتی است که بسیاری از مردم آن را بدیهی میدانند اما واقعیت ندارد.
این دو موضوع از سو تفاهمات رایج در مورد سکته مغزی است که با یک سؤال تلفنی ساده از دوستان قدیمی میشد از این جنبه هم داستان را ناتورالیستی کرد و به تنویر افکار عمومی مساعدت نمود.
البته پایبندی به واقعیات آنقدر نیست که انتظار داشته باشیم شهاب حسینی بلافاصله پس از اختلال تکلم مهدی هاشمی خود به ۱۱۵ زنگ بزند و به نحوی به زمان طلایی درمان سکته مغزی یعنی سه ساعت اشاره کند بیتردید این دو اشاره هیچ لطمه ای به روال داستان نمیرساندند اما با انتقال پیام انجمن سکته مغزی ایران "قاصدک "(١)گامی بزرگ در جهت درمان سکته مغزی در کشور برداشته میشد.
اما چه میشود کرد که فرصت آن لحظه حیاتی در آن زیر زمین مرگبار برای اطلاع رسانی عمومی درمان سکته مغزی از دست رفت و حسرت آن بر دل انجمن سکته مغزی ایران ماند! کاربزرگی که داریوش مهرجویی سالها پیش در دایره مینا در تأسیس سازمان انتقال خون و درمان بیماریهای خونی انجام داد و حسرت آن را بر دل دکتر فریدون علا نگذاشت!
دکتربابک زمانی
رييس انجمن سكته مغزي ايران