هرچند این ادعا بزرگ است اما احتمالا شما هم قبول دارید که این روزها، ممکن نیست با فرد یا خانوادهای همنشین شوید و از مشکلات ریز و درشت شان برای شما نگویند

شفا آنلاین>سلامت>همه ما از مشکلات ریز و درشت در زندگیمان مینالیم اما خیلی وقتها مشکل اصلی از شرایط زندگیمان نیست و چشمهایمان مقصرند
هرچند این ادعا بزرگ است اما احتمالا شما هم قبول دارید که این روزها، ممکن نیست با فرد یا خانوادهای همنشین شوید و از مشکلات ریز و درشت شان برای شما نگویند. بیایید قبل از هر توضیح بیشتری، دو سکانس از یک زندگی را با دو نگاه متفاوت بخوانیم.
سکانس اول
صدای بلندگوی وانتیها، لعنتی است یا دلنشین؟!
شب تا صبح به خاطر شب بیداریهای دخترم بیدار مانده بودم. اول صبح بالاخره خوابید و من هم توانستم چشم بر هم بگذارم. هنوز خیلی نگذشته بود که طبق معمول همیشه، وانتیها از راه رسیدند.
ما در منطقهای زندگی میکنیم که هر روز از ساعت هشت و نیم صبح مدام و پشت سر هم وانتیهای بلندگو به دست میآیند و رژه میروند تا سر ظهر! سبزی فروش، میوه فروش، خریدار ضایعات، نون خشکی و حتی پارچه فروش! اعصابم دوباره به هم ریخت.
کی از شر صدای این وانتیها خلاص میشوم؟ چند روز گذشت و یک روز صبح که شوهرم تعطیل بود و سر کار نرفته بود، صدای وانتیها را شنید و گفت: «چقدر وانتیها پشت سر هم میان!» گفتم: «آره، میبینی؟ یه روز هم از دستشون نمیتونم راحت بخوابم. اصلا صداشون رو اعصابمه».
شوهرم بلافاصله با لبخندی که نمیدانم چرا بر دلم نشست، گفت: «ولی صداشون خیلی حس خوبی به آدم می ده! آدم میفهمه که زندگی در جریانه، شهر زنده است و در امن و امان...» برای چند لحظه در فکر فرو رفتم. یاد شهرهای برخی کشورهای منطقه افتادم که به خاطر ناامنی یا خالی از سکنه شده و اهالی آن ها فرار کردهاند یا مردمانش از ترس در خانههایشان محبوس شدهاند. حتما در آن شهرها سکوت مرگباری حاکم است و هیچوقت چنین صداهایی که رنگ و بوی زندگی و امنیت داشته باشد به گوش نمیرسد. شاید همین صدایی که برای من اعصاب خردکن است، برای مردمان آن شهرها آرزویی دست نیافتنی باشد.
سکانس دوم
سرسام گرفتن خوب است یا ترس از سکوت؟
شب بود. خسته بودم. تمام روز با سختی خانه را تمیز کرده بودم، عین دسته گل و حالا میدیدم که دختر بزرگ ترم چطور بالا و پایین میپرد و همه جا را به هم میریزد. دختر کوچکم هم یکریز گریه میکرد و نمیتوانستم حتی یک لحظه زمین بگذارمش. این وسط همسرم هم صدای تلویزیون را زیاد کرده بود که اخبار را برای چندمین بار گوش کند! یک لحظه احساس کردم چیزی نمانده که سرسام بگیرم!
رفتم به اتاق و در را بستم. خدایا این آشفتگی، این آلودگی صوتی تا کی ادامه دارد؟ چشمم به کتابهایم در قفسه افتاد. ماهها بود که در قفسه خاک میخوردند و من آرزوی مطالعهشان را داشتم اما مگر امکانش بود؟! تا کتابی را به دست میگرفتم، دخترم از دستم میگرفت یا رویش نقاشی میکشید یا پارهاش میکرد! با این حال، چشمهایم رابستم و یک لحظه خودم را در یک زندگی آرام تصور کردم. کتاب مورد علاقهام را با خیال راحت در دستم گرفتم و با لذت مطالعه کردم و یک فنجان قهوه هم کنارم بود، درست مثل فیلمها! غرق در رویایم بودم که کم کم مضطرب شدم. خانه بدون سر و صداها و بازیگوشی بچههایم چقدر سرد و سوت و کور شد.
اصلا اگر تلویزیون خاموش باشد و همسرم کنارمان نباشد، خانه چه دلگیر میشود. چه صفایی دارد خانهای که همیشه از تمیزی برق بزند اما صدای خنده کودکی از آن به گوش نرسد؟ چقدر بدون این سر و صداها، بدون اذیتها و ریخت و پاشها و بازیگوشی بچههایم، زندگی یکنواخت و بیروح میشود. اصلا دیگر زندگی نیست، تکرار خسته کننده روزهاست، روزهایی که همه شبیه هم هستند، ساکت، سرد و کسل کننده.
نظر کارشناس
عادت نکنید به «بد» دیدن!
همه ما ممکن است مشکلات ریز و درشتی در زندگیمان داشته باشیم اما خیلی وقتها مشکل نه از شرایط زندگی ماست و نه از آدمهای دور و برمان، مشکل درست از خودمان است و چشمهایمان که عادت کرده ایم به «بد» دیدن! بعضی از ما در فرهنگی بزرگ شدهایم که به گونه ای «بد دیدن» را یاد گرفتهایم!
از آن راننده تاکسی گرفته که هر وقت سوار ماشینش میشوی، از عالم و آدم مینالد و بدگویی میکند، تا آن مادری که مدام کنار گوش بچههایش در حال غیبت و بدگویی است، تا خود ما که به هر مهمانی و مراسمی میرویم، فقط میگردیم دنبال نقطه ضعفها و عیب و ایرادها. خیلی از ما طوری تربیت شدهایم که از هر حرفی که از دیگران میشنویم و هر رفتاری که میبینیم، بدترین برداشت ممکن را می کنیم! مادامی که ما این صفت نامطلوب را با خود حمل میکنیم، هم خودمان را رنج میدهیم و هم دیگران را اما چطور از شر این منفیگرایی خلاص شویم؟
همه چیز زیر سر «خودگویی»های ماست
روان شناسها اعتقاد دارند که همه چیز زیر سر «خودگویی»های ماست یعنی حرفهایی که مدام در دلمان با خودمان می زنیم. ما آدمها حتی یک لحظه هم ساکت نیستیم یا با دیگران حرف میزنیم یا در ذهنمان با خودمان. شخصیت و افکار ما را همین حرفهایی که در ذهنمان با خودمان یا در دنیای بیرون با دیگران میزنیم، میسازد. اینکه با دیگران خوب حرف میزنیم یا بد و از زمین و زمان مینالیم یا برعکس، از دیگران تعریف میکنیم و وقایع مثبت را بازگو میکنیم. میتوانید برای شروع از یک دفترچه یادداشت استفاده و مکالمات ذهنی و افکارتان را در طول روز در آن یادداشت کنید. شبها قبل از خواب این افکار، مکالمات و خودگوییها را بررسی کنید.
آیا ماهیت مثبت دارند یا منفی؟ اگر ماهیت منفی دارند، با خود بیندیشید که چه جملات مثبتی را میتوانید جایگزین آنها کنید؟ مثلا یکی از خودگوییهایی که شما یادداشت کردهاید، ممکن است چنین چیزی باشد: «شوهرم همیشه خرابکاری میکنه، اون یه آدم بی عرضه است». بهتر است روی این جمله خط بکشید و کنارش بنویسید: «همسرم این بار اشتباه کرد اما هر آدمی ممکنه اشتباه کنه، بهتره کمکش کنم تا از این به بعد کارهاش رو با دقت بیشتری انجام بده».
شیوه به کارواش بردن چشمها!
با مداومت بر شناسایی افکار و خودگوییهای منفیمان و پیدا کردن جایگزین مثبت برای آنها، بیشک میتوانیم دنیایی زیباتر هم برای خودمان و هم برای اطرافیانمان ایجاد کنیم. این هم شیوه به کارواش بردن چشمها و به عبارتی دیگر، نگاهمان به زندگی است.
نویسنده : زهرا وافر | کارشناسارشد روان شناسی بالینی