یاری و امدادرسانی مردم ایران به زلزله زدگان استان کرمانشاه، همچنان نُقل محافل رسانهای است. این موضوع طی روزهای گذشته چنان ابعاد گستردهای به خود گرفته است که برخی با عنوان «افتخاری بزرگ در تاریخ ایران» از این همدلیها یاد میکنند
شفاآنلاین>سلامت> فشار خرد کننده واقعیت تلخ و عریان زندگی بازماندگان مناطق زلزله زده بر سروان حسن نیرپور، فراتر از طاقت این شهید بود
به گزارش شفاآنلاین، یاری و امدادرسانی مردم ایران به زلزله زدگان استان کرمانشاه، همچنان نُقل محافل رسانهای است. این موضوع طی روزهای گذشته چنان ابعاد گستردهای به خود گرفته است که برخی با عنوان «افتخاری بزرگ در تاریخ ایران» از این همدلیها یاد میکنند. اما اجر کمکرسانی به جای خود محفوظ، در این هنگامه معدود انسانهایی هم بودند که با سینهای سپر کرده آستین بالا زدند و وارد گود شدند و در راه کمک به مردم گرفتار این دامگه بلا، جانشان را از دست دادند.
شکی نیست که چنانچه افتخاری باشد، بیش از هر کس دیگری ازآن این جان دادگان خواهد بود. در این روزهای بعد از زلزله(Earthquake)، خبرهای تلخ و آمیخته به اشک و درد و رنج کم نبوده. طبعاً در این میان، نجات آنهایی که زیر آوار مانده بودند و یاری رساندن به کسانی که همه زندگیشان زیر تلی از خاک مدفون شده بود، در اولویت قرار داشت. در مناطق زلزله زده از هر کوی و برزن صدای ناله و شیون بلند بود و بیتردید، دیدن این همه رنج و غم بشری بسیار طاقت فرسا بود. در روزهای اول زلزله و درحالی که همه با جان و دل سرگرم امدادرسانی بودند، خبر شهادت یکی از پرسنل کادر هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی در راه کمک به مردم یکی از روستاهای زلزله زده منطقه صفر مرزی کام بسیاری را تلخ کرد.
دیدهها و شنیدهها گواه آنند که لمس رنج و اندوه مردم این روستا که زندگی و عزیزانشان زیر خاک مدفون شده بود، چنان فشار خردکنندهای بر قلب این سرباز وطن وارد کرد که فراتر از تاب و طاقت او بود. این مهندس فنی هوانیروز که با بالگرد امدادی به این روستا اعزام شده بود، در حالی که اشک میریخته، مقابل دیدگان همکارانش پرکشید. او عضو تیمی بود که از همان ساعات اولیه با پرواز به روستاهای صعبالعبور منطقه زلزله زده سعی میکردند تا لوازم مورد نیاز و حیاتی را به آسیب دیدگان برسانند.
سرباز وطن صدای بالگرد در آسمان روستا تنها امیدی بود که اهالی برای شنیدن آن ساعتها منتظر بودند. خانههای روستا ویران شده بودند و اهالی با بیل و کلنگ و دست خالی تلاش میکردند تا کسانی را که زیر آوار گرفتار بودند نجات بدهند. سرهنگ یدالله توکلی خلبان بالگرد 214 ارتش که در آخرین مأموریت همراه شهید حسن نیرپور بود و از نزدیک شاهد پرواز او بود، از آخرین لحظات امدادرسانی(Relief) و لحظهای که غم و اندوه مردم زلزله زده روستا باعث ایست قلبی همکارش شد، این گونه میگوید: پس از وقوع زلزله و بیانات رهبر معظم انقلاب مبنی بر امدادرسانی فوری به زلزله زدگان و دستور فرمانده ارتش بلافاصله پایگاه هوایی کرمانشاه به عنوان خط مقدم در امدادرسانی وارد میدان شد. در نخستین گام کمکهایی که توسط خانوادههای هوانیروز جمعآوری شده بود را به سرپل ذهاب و پادگان ابوذر منتقل کردیم و در آنجا مقرر شد تا این کمکها را با بالگرد به روستاهای صعبالعبور منتقل و در آنجا توزیع کنیم. شهید نیرپور سالها به عنوان مهندس فنی پرواز در این پایگاه فعالیت میکرد و مأموریتهای بسیاری همراه هم بودیم. 9 سال بود که او را میشناختم، میدانستم که بسیار احساساتی است و از دیدن رنج و غم دیگران بسیار ناراحت میشود. دل بسیار مهربانی داشت و نمیتوانست از کنار درد و رنج دیگران بیتفاوت عبور کند.
وی ادامه داد: قرار نبود او در این مأموریت همراه ما باشد اما اصرار داشت که همراه ما برای کمکرسانی به مردم روستاهای زلزله زده بیاید. مأموریت ما روستاهای صفر مرزی بود که بر اثر زلزله تخریب شده بودند.
مقداری از کمکهای مورد نیاز را با بالگرد به یکی از روستاهای اطراف «ازگله» بردیم. روستا صددرصد تخریب شده بود و از بالا چیزی جز تلی از خاک و آوار نمیدیدیم. وقتی در نزدیکی روستا فرود آمدیم چند کودک به سرعت خودشان را به ما رساندند.
مشغول بیرون کشیدن کمکها و لوازم از داخل بالگرد شدیم. یکی از این بچهها که کفش به پا نداشت و جورابهایش پاره بود، با لحنی بسیار تأثربرانگیز به حسن گفت:«عمو کفش ندارم و پاهایم زخم شده، کفش نداری؟» من لحظهای به چهره حسن نگاه کردم و به عینه دیدم که حال حسن با شنیدن این جمله بشدت دگرگون شد. میدانستم که مدتی قبل دخترش تحت عمل جراحی پا قرار گرفته بود و به خوبی میدانست که درد و زخمی که این کودک میگفت چه دردی است.
از او خواستم به داخل بالگرد بازگردد. بغض کرده بود و حرفی نمیزند. از او خواستم احساساتی نشود و به این فکر کند که ما برای کمک به همین کودکان و خانوادههایشان به اینجا آمدهایم. این بلای طبیعی است و وظیفه ما این است که این کمکها را به دست اهالی این روستا برسانیم.
از او خواستم به داخل بالگرد بازگردد. چند دقیقهای نگذشته بود که روی زمین افتاد و دچار ایست قلبی شد. تلاش همکاران و ماساژ و شوک قلبی نیز متأسفانه تأثیری نداشت و عاشقانه در پیش دیدگان کودکانی که برای دریافت کمک اطراف بالگرد حلقه زده بودند و از او ملتمسانه کمک میخواستند، پرواز کرد. شهادت او شوک بزرگی بود. قلب او طاقت غم بزرگی را که به چشم خود میدید، نداشت و این سعادت را داشت که در راه کمک به مردم زلزله زده به شهادت برسد. پیکر او را به کرمانشاه و از آنجا به زادگاهش سلماس منتقل کردیم و در یک مراسم تشییع باشکوه به خاک سپرده شد. او یک سرباز واقعی وطن بود که در راه وطن و مردم آن به شهادت رسید.
آخرین پرواز هنوز هم باور ندارد که همسرش از آخرین مأموریتی که رفته قرار نیست به خانه بازگردد. او سبد سبد خاطره از 18 سال زندگی مشترک خود دارد. میگرید و از حسن[همسرش] میگوید: پس از وقوع زلزله دلش آرام و قرار نداشت. برای امدادرسانی و کمک به مردم زلزله زده بیتاب بود و شاید میدانست که این آخرین پرواز او خواهد بود.
زهرا خانی، همسر شهید حسن نیرپور، راوی بیواسطه آخرین لحظات قبل از اعزام همسرش به این مأموریت است: 13 سال قبل به خاطر انتقال همسرم به پایگاه هوایی کرمانشاه، به این شهر آمدیم. شب وقوع زلزله همراه همسرم و دو دخترم در خانه بودیم. پس از زلزله، همسرم آرام و قرار نداشت و میگفت باید هرچه سریعتر به پایگاه برود.
نخستین کمکهای مردمی توسط خانوادههای پرسنل هوانیروز آماده شد و همسرم تصمیم گرفت تا همراه با کادر پروازی آنها را به روستاها ببرد. آن روز قرار نبود که اعزام شود اما خودش داوطلب شد. بسیار روحیه حساسی داشت و هرجا وقتی انسان گرفتار یا دردمندی را میدید ساعتها ذهنش درگیر بود. خرابیها زلزله و آوارگی مردم او را به شدت ناراحت کرده بود و میگفت درد و رنج آنها یک لحظه هم از مقابل چشمانم دور نمیشوند.
همسر این افسر شهید ادامه داد: حسن در خانه بسیار مهربان بود. حضورش در خانه همیشه همراه با سبکی و مهر بود. از انجام کارهای خانه شانه خالی نمیکرد و با دو دخترمان علاوه بر پدر بودن رابطهای بسیار دوستانه و صمیمانه داشت. چندی قبل دختر بزرگمان که 16 بهار را پشت سرگذاشته است در مسابقات تکواندو از ناحیه رباط زانو دچار آسیب جدی شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. روز مراسم تشییع همسرم، الناز با پای لنگان حاضر شد. برای پدرش خیلی بیتابی میکرد با این حال درد غیرقابل تحمل پایش را نادیده گرفت و مقابل تابوت و عکس پدرش و کلاهی که از او به یادگار مانده و روی تابوت قرار داشت، صاف ایستاد و احترام نظامی گذاشت. او به داشتن چنین پدری افتخار میکند. پدری که در راه کمک به مردم زلزله زده روستاها به آرزویش که شهادت بود رسید.
علی نیرپور، برادر این شهید نیز با بیان اینکه حسن از دوران کودکی بسیار نسبت به درد و رنج دیگران حساس بود گفت: حسن سال 53 به دنیا آمد و پنجمین فرزند خانواده بود. از نوجوانی علاقه زیادی به پرواز و خلبانی داشت و وارد هوانیروز ارتش شد. با توجه به اینکه مهندس فنی پرواز بود در بسیاری از عملیاتها و امدادرسانیها حضور داشت و همیشه جزو نخستین داوطلبانی بود که به مناطق آسیب دیده اعزام میشد. با وقوع زلزله در سرپل ذهاب نیز با بالگرد به روستاهای صعبالعبور کمکرسانی میکردند و در آخرین عملیات در روستای منطقه صفر مرزی با دیدن درد و رنج مردم زلزله زده دچار حمله قلبی شد و روح بزرگ او در کنار مردم مصیبت زده به پرواز درآمد. او هیچگونه سابقه بیماری نداشت و بسیار احساساتی بود.
روحیه ایثارگری بالایی داشت و با همه سربازان دوست بود به طوری که سربازان و پرسنل جوانتر هوانیروز او را «حسن پدر» صدا میزدند. در مراسم تشییع پیکر او فرمانده هوانیروز میگفت، «حسن نیرپور وقتی به عملیاتهای سخت و دشوار اعزام میشد همیشه با دست پر بازمیگشت و مایه خیر و برکت بود.» پیکر برادرم با حضور باشکوه مردم سلماس و نیروهای ارتش تشییع و در گلزار شهدای سلماس به خاک سپرده شد.
نیم نگاه زهرا خانی: روز مراسم تشییع همسرم، الناز (دخترم) با پای لنگان حاضر شد. برای پدرش خیلی بیتابی میکرد با این حال درد غیرقابل تحمل پایش را نادیده گرفت و مقابل تابوت و عکس پدرش و کلاهی که از او به یادگار مانده و روی تابوت قرار داشت، صاف ایستاد و احترام نظامی گذاشت. او به داشتن چنین پدری افتخار میکند. پدری که در راه کمک به مردم زلزله زده روستاها به آرزویش که شهادت