شفا آنلاین>اجتماعی> غلامرضا حیدری، در بیستودومین روز از زمستان سال 1349 در اصفهان متولد شد، شهری که هنر در هوای کوچههایش جاری است. مردی که سری پردغدغه دارد اما لبخند میزند و ابتداییترین وظیفهاش را صیانت از ذاتش میداند.

به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید شروع
فیلمسازیاش سال 66 بود، بلافاصله بعد از گذراندن دورههای آموزشی سینمای
جوان. تجربه فیلمسازی با «سوپرهشت» و ساختن فیلمهایی همچون «عروسک جان»،
«روز زندگی»، «در جستجوی مهتاب» و «ستاره قشنگ من» که هر کدام در
جشنوارههای منطقهای، سینما جوان و جشنواره مطرح وحدت در تبریز، موفق به
دریافت جوایز متعددی شدند، رزومهای که پشتوانهای شد برای ادامه مسیر
فیلمسازی او.
با
دنیای ویدئو، «چشم کوچک من» و «سیب زخمی» را ساخت. بعد از آن ترجیح داد
مدتی از دنیای فیلمسازی فاصله بگیرد تا شاید فرصتی باشد برای اندوختن
اطلاعات بیشتر درباره ساختار ویدئو و نوع برخورد با آن و به دست آوردن
تجربههایی با شکل و رنگی بهتر.
در
فاصله دوری از فیلمسازی، به تولید کارهای تلویزیونی، ترکیبی و برنامهسازی
برای این رسانه پرداخت. پس از مدتی احساس کرد «مستند» میتواند ذهن
کنجکاوش را ارضا و عطش یادگیری و کسب تجربه را تا اندازهای در وجودش
سیراب کند، این شد که «طبیعت مشروط» را خلق کرد، مستندی که روایتگر قتلی
مرموز در یک روستا بود و موفق شد در جشنواره «وارش» بهعنوان بهترین مستند
شناخته شود و پس از آن، «حاج اصغر» و «حساب کتاب» را بسازد.
غلامرضا
حیدری مسیر حرفهای خود را مصمم طی میکرد تا اینکه در اواسط سال 1392 و
در دل نگارش فیلم داستانی «پلاک گمشده»، برای انجام تحقیقاتی به دانشکده
علوم پزشکی تهران رفت و فکر ساخت «این یک جسد نیست» در ذهنش شکل گرفت؛
مستندی از آگاهی، انسانیت، اندیشه و هر آن چیزی که برای خلق مستندی
تاثیرگذار لازم است، گواهی بر تلاش فیلمساز و تحقیق عمیق و کاربردیاش در
ساخت آن، با تصاویری هوشمندانه که تاثیر حسی ناشی از آن بر مخاطب غیر قابل
انکار و دلیل پررنگ ما برای دیدار سازندهاش است.
درست است که علت حضورتان در دانشکده علوم پزشکی، واحد آناتومی، انجام تحقیق علمی بوده.
بله،
در آن زمان درگیر کار برنامه تلویزیونی «شب آسمانی» بودیم. یکی از موضوعات
آن برنامه «روح» بود و قرار بود با کارشناسانی در این مورد به بحث
بنشینیم. آشنایی با این موضوع و پیدا کردن ذهنیت درباره آن، دلیل حضورم در
دانشکده علومپزشکی بود که باعث آشنایی با دکتر غلامرضا حسنزاده، مدیر
گروه آناتومی دانشکده علومپزشکی تهران شد که همکاری ویژه و صمیمانه ایشان
در روند ساخت مستند «این یک جسد نیست»، جای تقدیر و تشکر دارد.
در
این نشست، هنگامی که خانم منشی تعدادی پرونده را از روی میز دکتر
برمیداشت، برگهای در کنارم به زمین افتاد. کاغذ را که برداشتم تا به
ایشان بدهم، چشمم به نوشته بالای آن افتاد و عبارت «اهدا پیکر» از آن لحظه
تا انتهای جلسه، ذهنم را درگیر خود کرد. به موضوع روح که برای صحبت و تحقیق
درباره آن در دفتر دکتر بودم، در حد باور خودم، یعنی هر آن چیزی که در
خصوص روح در باور انسانها وجود دارد، اکتفا کردم و به موضوع جذاب و
عینیتر اهدای پیکر اندیشیدم. اندیشهای غریب برای من که هیچ تصور و آشنایی
با مکانی به اسم تالار تشریح و مبحث آناتومی نداشتم.
این
اتفاق، جرقه شروع شکلگیری انبوهی از سوال، کنجکاوی و تحقیق بود. آغاز
کلنجارها، تصورات و پرورش ذهنیاتم برای آوردنشان روی کاغذ و بعد از آن،
سعی در به تصویر کشیدنشان. آغاز دغدغههایی از نوع ایثار، مهربانی و
بشردوستی.
تحقیق،
پژوهش و هماهنگیهای لازم و طاقتفرسا برای گرفتن مجوزهای تهیه این فیلم
با این موضوع بکر، قابلتامل، حیرتانگیز و انسانی، حدود 2 سال و نیم طول
کشید. سکانس به سکانس این فیلم برخاسته از واقعیت و کلمه به کلمه روایتش
سرشار از صداقت است، بدون لحظهای بازسازی شده و به دور از هر آنچه بوی
حقیقت ندهد. ازهمان اولین گامهای ساخت این مستند، دوربین به دست، با باور
به اینکه نکند در همان مواجه شدنهای اولیه اتفاقی بیفتد یا حرفی زده شود
که دیگر قابلتکرار نباشد، سراغ اهداکنندگان رفتیم. اساس کار، حقیقتا همان
اتفاقهایی بود که در حین تحقیقاتم شکل گرفت. در طول این پروژه با
انسانهایی گفتگو کردم که روحی بزرگ داشتند. امروز قاطعانه میتوانم بگویم
حتی در میانشان با یک فرد مواجه نشدم که از لحاظ جهانبینی و تفکر انسانی
عادی باشد. انسانهایی بودند دوستداشتنی، با هدفمندی مشخص و درست برای
زندگی و حتی برای کالبدشان پس از مرگ.
این
فیلم قبل از هرچیزی به خود من یادآوری کرد این آدمها که متاسفانه شاید
دیر یا اصلا دیده نشوند، چقدر خوب همهچیز را میفهمند، چطور پیشقدم
کارهایی هستند بزرگ و چقدر خوب بلدند کمک کنند برای ساختن امروز و فردایی
بهتر.
در
دل این گفتگوها به لایههای دیگری هم میرسیدم که گاهی خود اهداکننده هم
به آن واقف نبود؛ از سر کنجکاوی، سوالهایی میپرسیدم که در آنها هم
کنجکاوی ایجاد میکرد و این موضوع مهم را میشکافتیم که بدنشان تا چه حد
میتواند برای پیشبرد علوم پزشکی، یادگیری و افزایش سواد دانشجوی پزشکی مهم
و حیاتی باشد و اینکه اولین بیماران این طبیبان آینده هستند و آناتومیشان
بیچون و چرا برای دانستن علم پزشکی لازم است.
از
دید شرع هم درباره این مسئله تحقیق و پرسش و پاسخ انجام دادیم و تمام
اشارات شرعی موجود در فیلم، از استفتائات علما و مراجع بود که به صورت
مکتوب موجود است.
تصمیم
گرفتم به احترام بیننده و فیلمی که نام مستند را یدک میکشد، همهچیز را
با استناد جلو ببرم بنابراین با طی مراحل مرسوم و زمانبر، توانستیم نظر
آیتا... مکارم شیرازی را در خصوص اهدای پیکر بهصورت فایل صوتی دریافت و
در فیلم استفاده کنیم. سندی که بهدستآوردنش، عوامل و مدیران دانشکده
پزشکی را هم حیرتزده کرد کسانی که با وجود تمام امکانات، ضابطه و
قاعدهها، تمام روابط و دسترسیها، سعی نکرده بودند راه را برای خود هموار و
آسانتر کنند .
در طول این مسیر حتما با ناملایماتی مواجه شدهاید و گلایههایی هم دارید.
بله،
گلایههایی که گاه با احساس تاسف توام است. مثلا ما افرادی را در اخلاق
پزشکی داریم که جزو کارکنان موسسه رویان هستند و با وجود تمام
نامهنگاریها و ارتباطات حاضر نشدند با ما صحبت کنند یا حتی اگر معتقد
بودند که کار نادرستی انجام میدهیم، مشورتی بدهند و علت مخالفتشان را
بگویند.
متاسفم که امروز همین اشخاص که کار فرهنگی نکردهاند و از شخصی هم که
دغدغه فرهنگی دارد استقبال و حمایت نمیکنند و پای صحبتهای یک فیلمساز
نمینشینند، در وزارت ارشاد پست میگیرند! همانهایی که باید در نشان دادن و
طرح یک کاستی در علم پزشکی به من کمک میکردند و نکردند، اما در زمینه
اخلاقپزشکی فعالیت وادعا دارند.
صادر
کردن بیانیههایی با شعار حمایت اما بدون عمل، دادن آمارهای نادرست، فراهم
نکردن بستری برای ساختن و دیده شدن فیلمهایی از این دست، کمکی به گذر از
این کاستیها و کمبودها نمیکند. دردی را درمان نمیکند و زخم فرهنگی را
ترمیم نخواهدکرد. کمترین انتظاری که از مسئولان میشود داشت، سازوکارهای
جدی تر است.
ریچارد لیکاک، پدر سینما وریته و مُسنترین مستندساز حال حاضر جهان، معتقد
است که مستندسازی نوعی مکاشفه، نوعی کشف و شهود، نوعی نگاه دقیق و موشکاف
به همراه دیدگاه شخصی مستندساز است. تعریف شما از مستند چیست و تا چه
اندازه به گفته لیکاک نزدیک است؟
من
هم در زمینه ساخت فیلم داستانی تجربه دارم و هم مستند. اتفاق بسیار جذابی
که در مستند میافتد، این است که «سوژه» شما را به دنبال خود میکشد. آنچه
در اطراف دوربین اتفاق میافتد، فیلم را شکل میدهد. لازم است که حواس
فیلمساز به این رخدادها و حواشی باشد و با دوربین به دل ماجرا برود. من
اعتقاد دارم که مستند، خودش به خودش کمک میکند تا ساعتگونه جلو برود و
ساخته شود. در یک مستند صادقانه، قرار نیست چیزی به بیننده تحمیل یا القا
شود، بهدلیل همین ملموس بودن و ارتباط مستقیمش با مخاطب هم است که جلوه
بیشتر و تاثیرگذارتری دارد.
امروزه در میان حجم بسیاری از فیلمهایمان این حسن که به مخاطب اجازه داده
شود خودش را در فیلم شریک کند و در انتهای آن تصمیم بگیرد و نتیجهگیری
کند، نمیبینیم. پرونده فیلمها از ابتدا بسته شده؛ یعنی خود فیلمساز
قضاوت کرده، نتیجه گرفته و حالا فقط میخواهد تصویرشان کند. شما در
فیلمهایتان تا چه اندازه اجازه نتیجهگیری و انتخاب به مخاطبتان میدهید و
«احترام» برای آنها قائل میشوید؟
باید
اعتراف کنم که در فیلم «حسابکتاب» قضاوتم را القا میکردم چون دوست داشتم
بیننده چیزی را ببیند که دیدگاه من است و دوستش دارم، اما در «این یک جسد
نیست» خواستم که صادق باشم و اجازه بدهم جریان فیلم در صورت قابلیت، در روح
بیننده رخنه کند و او را به تفکر و شاید انتخاب بکشاند.
پس این فیلم، اهدای کالبد را نه سیاه میداند نه سپید و به مخاطب اجازه میدهد این کار را به قضاوت بنشیند؟
قطعا!
با اینکه خودم نظر مثبتی به موضوع اهدا داشتم، تلاش کردم حد اعتدال را
نگهدارم و صداقت و عدالت فیلمم را با وجود تمام سنگاندازیها و
محدودیتهای ایجاد شده در ساخت آن، خدشهدار نکنم. پاسخم را در یک جمله
تکمیل میکنم؛ خواستم اشخاصی که موافق اهدا هستند، خودشان تصمیم بگیرند و
اشخاصی که مخالفند، زود به قضاوت ننشینند.
فکر میکنم خوانندگان ما مشتاق باشند بدانند که غلامرضا حیدری، سازنده این فیلم، خود تصمیم بر اهدای پیکر دارد؟
خوشحالم
که شما سکانس به سکانس این فیلم را دیدهاید، همان سکانسهایی که نشان از
خواسته و تلاش من برای دریافت فرم و رضایت خانوادهام دارد. تمام آن
اشکها و لبخندها حقیقی است. هنوز به تمامی تردیدهایم غلبه نکردهام اما
سخت در تلاش برای برداشتن موانع زندگی شخصیام در جهت انجام این تصمیم
هستم.
شما چطور به خودتان سفارش فیلم میدهید؟ مثلا یک روز در خیابان خانم معتاد
کارتنخوابی را میبینید و به این فکر میافتید که مستندی درباره این زنان
بسازید؟ چه چیز توجه شما را به یک موضوع جلب میکند؟
گاهی
یک کنجکاوی و اتفاق مرا به فکر ساخت مستند میاندازد اما عمدتا به تخیلاتم
مراجعه میکنم. سعی میکنم از یک امر واقعی یا غیرواقعی، ابتدا تخیلاتش را
در ذهن ایجاد و پایه فیلمیاش را پیدا کنم. اگر احساس کنم موضوعی میتواند
قلابی برای جذب مخاطب باشد، به ساختنش فکر میکنم.
یک مستند خوب از فیلم سینمایی پرهزینه هم بیننده بیشتری جذب میکند چون هم
واقعی و هم تاثیرگذار است. «این یک جسد نیست» چقدر به این نظریه نزدیک
است؟
«این
یک جسد نیست» بدون شک اولین فیلمی است که در مورد اهدای پیکر صحبت
میکند. موضوع جدیدی که برای دیده شدن، به کمک دیگر سازمانها نیاز دارد،
بهخصوص عوامل سینما و مشخصا «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» که جزو
حمایتکنندههای ساخت این فیلم بودند. باور دارم که در صورت ایجاد فضای
مناسب برای دیده شدن «این یک جسد نیست» و با توجه به خاص و بکر بودن موضوع،
حتما از آن استقبال خواهد شد. بخشی از این فیلم، مربوط به ارج نهادن به
مقام اهداکننده است. در بخش دیگری از آن به یکی از مهمترین دلایل خطاهای
پزشکی، یعنی ضعف در بخش آناتومی دانشکدههای پزشکی، پرداختهایم؛ دلیل مهمی
که چشمپوشی از آن جایز و به صلاح هیچ انسان و نهاد و سازمانی نیست. این
مورد یکی از همان موارد علومپایهایست که مسئولین نیز به آن اصرار دارند.
این فیلم را برای مردم ساختید؟
هم
مردم و هم مسئولان. مسئولان دلمشغولیهای دیگری هم دارند اما به مردم
ایمان بیشتری دارم و معتقدم خودجوش و پیشقدم هستند.
سوژه دیگری در حوزه سلامت در ذهن دارید که دلتان بخواهد در موردش فیلم بسازید ؟
با
تمام دلبستگیام به این فیلم، باید بگویم که خیلی خستهام، خسته از جنس
کار و تمام دوندگیها و شرایطی که باید برای جلب اعتماد و به دست آوردن
مجوزهای لازم فراهم میشد. در این مسیر به شدت اذیت شدم بنابراین ترجیح
میدهم که کمی استراحت کنم و به همان دلایلی که گفتم، بیشتر به فکر خوب
دیده شدن این فیلم باشم.
در جشنواره فیلم سلامت، اثری بود که دوستش داشته باشید؟
بله،
فیلم مستند کوتاهی بود به نام «عروسک کاموایی» که بهنظرم صادق بود، به
بیننده احترام میگذاشت و نشان از مقاومت و سلامت داشت.
شما خود را مستندساز اجتماعی میدانید؟
بیشتر
داستانیساز هستم اما به علت ملموستر بودن ارتباط با بیننده در مستند و
قالبهایی اینچنینی، تمایل دارم از کارهای سفارشی فاصله بگیرم و بهعنوان
مستندساز اجتماعی سوژههایم را پیش ببرم.
چقدر میتوانید ادعا کنید که مصلح اجتماعی هستید؟
فاصله
میان ساخت فیلمهایم، نشانه سعی من در این زمینه است. فقط ساخت فیلم
دغدغهام نیست، به دنبال سوژههای کاربردی و تاثیرگذارم، سوژههایی
هشداردهنده که بتوانند مسیری را هموار کنند، دریچه جدیدی به روی مخاطبم باز
کنند، علامت سوال ایجاد کنند و حتی برای لحظهای بیننده را به فکر
بیندازند.
بله، مدعی هستم که تمام سعیام را در جهت جریانسازی و پیشبرد اهداف مثبت اجتماعی میکنم.
پس باور دارید یک مستند خوب میتواند به سهم خود دنیا را جای بهتری برای زندگی کند؟
حتما.
من خیلی تمایل دارم به این مطلب اشاره کنم که چقدر نیاز است دولتمردان و
مسئولان ما فیلم ببینند. چقدر ضرورت دارد که مستند خوب ببینند. خیلی از
مستندسازها و زاویه دیدشان میتوانند به کشورداری کمک کنند و حتی غیرمستقیم
کمکی برای در پیش گرفتن شیوه مملکتداری درست و صحیح باشند. یک فیلم خوب
میتواند فکر و نگاهی خوب ایجاد کند.
نظرتان در مورد برپایی جشنواره فیلم سلامت و میزان تاثیرگذاریاش چیست؟
موافق
برگزاری این جشنواره هستم ولی نه به هر قیمتی. جای جشنوارهای با این
عنوان و به این منظور خالی بود و برگزاریاش اتفاق خوبی است اما متاسفانه
در اولین سال برپایی آن، بیتجربگیها بارز بود، مخصوصا در مراسم اختتامیه.
البته دوستان برگزارکننده توجیهاتی دارند اما تصور اینکه در اختتامیه و
جلوی در ورودی سالن، احتمال تکرار فاجعهای شبیه به منا در ابعاد کوچکتر
وجود داشت، این توجیهات را محکمهپسند نخواهند کرد.
مورد
دیگری که سخت من را به فکر برد، این بود که در طول روزهای اکران فیلمها
در پردیس چارسو در جشنوارهای به نام «سلامت»، به مردم بن غذای فستفودی
میدادند. این عملکرد قابل تامل و تاسفبرانگیز است! این ایرادها شاید خیلی
مشهود نباشد و کمتر کسی به آن توجه کند اما همین تدابیر و نکتهبینیهاست
که تاثیر جشنواره را چند برابر و ماندنی میکند. امیدوارم بفهمند که
میفهمیم و به این فهمیدن احترام بگذارند.
در
شرایط سختی که بزرگترین دانشکدههای علوم پزشکی کشور هم دچار و گرفتار
معضل کمبود پیکر برای بخش پایه، مهم و حیاتی تشریح و آناتومی هستند، چطور و
با چه اعتماد و اطمینانی در دانشکدههای پزشکی شهرهای کوچکتر و با
امکاناتی به مراتب کمتر و ناقصتر، میتوان پزشکی حاذق شد و آیندهای را با
خطاهای پزشکی کمتر پدید آورد؟!