اما در بیشتر این گفتوگوها معمولاً کسی نمیپرسد چرا هوا این طور
شده؟ در این آلودگی خود ما و دقیقاً خود ما چقدر مقصریم؟ حالا که هوا این
طور آلوده شده ما چطور میتوانیم به بهبود آن کمک کرده باشیم؟
همین روزها که هوای پایتخت حسابی گرفته است در خیابانها چشم
میگردانم؛ هنوز پر است از ماشینهای تک سرنشین. خوب میدانم گزاره بعدی
بعد از طرح این موضوع چیست.
خیلیها فوری میگویند:«مردم مجبورند، وسایل حمل و نقل عمومیمان کفایت نمیکند، اگر ماشین نیاورند گوشه خیابان میمانند.» حرفهایم را مستند میکنم به بحثهایی در این باره در یک جمع دوستانه. قضاوت با خود شماست:
دختر جوان: «من که اصلاً اذیت نشدم، آمدم سر کوچهمان و سوار تاکسی شدم و آمدم. سر کار هم همین جور میروم. خیلی راحت. تازه دنبال جای پارک هم نمیگردم.»
پسرجوان با صدای سرما خورده: « من اگر ماشین نیارم باید تا سرکوچه پیاده بیام. تا محل کارم هم باز باید کلی راه بروم.
اون هم توی این سرما.
خب همین الان هم مریضم. این چه انتظاری است که از ما دارند. مگه میشه بدون
ماشین در این شهر!»
خانم جوان در ادامه: « من هم یک روز بدون ماشینم بیرون نمیآیم،
ماشین گیر نمیاد. تازه در کشورهای دیگه در خانه هر کسی یک ایستگاه مترو هست
مثل اینجا نیست کلی دور از هم باشد.»
بحثها بالا میگیرد. یکی از میهمانها از کشورهایی که به آنها سفر کرده میگوید. به قول معروف از تجربههای زیستهاش:«همه جای دنیا مردم برای اینکه به وسایل حمل و نقل عمومی برسند، مجبورند کلی پیاده راه بروند، فکر کردی جاهای دیگر مترو بغل خونه آدمها ساخته شده. نمیخواهی کمی به خودت زحمت بدهی و آن وقت انتظار داری هوا هم پاکیزه باشد؟»
بعد هم از یکی از کشورهای اروپایی نقل میکند که در آن دوچرخه سوارانش از همه کشورهای اروپایی بیشتر است، هلند:« همین هلندیها میدانی چقدر سرمایشان در زمستان از ما بیشتر است؟ در زمستان از سوز و سرما یخ میزنی. خیلیهایشان در خانه ماشین دارند، اما سوار دوچرخه میشوند. بچههایشان را هم جلوی دوچرخهشان سوار میکنند و به مدرسه میبرند. بارها دیدهام مادر و بچه زیر برف سوار دوچرخه به محل کار یا مدرسهشان میرفتهاند اما از ماشین استفاده نکردهاند.»
یکی از میهمانها انگار که چیزی یادش آمده زودی میگوید:«از بس سوخت گران است این کار را میکنند و گرنه بدشان نمیآید آنها هم مثل ما ماشین بیاورند.»
«بله بدشان نمیآید، اما بدانید اگر هوا آنقدر آلوده باشد از چند قدم پیاده روی نمیترسند. اگر چه من معتقدم اینجا هم سوخت باید آنقدر گران باشد که کسی هوس ماشین برداشتن نکند. آنها دست کم دلشان برای خودشان میسوزد. خیلیهایشان آنقدر درآمد دارند که زیر بار هزینهاش بروند. خود شما بگویید چند نفرتان دراین روزها ماشین بیرون نیاورده و در خیابان بدون ماشین مانده؟»
جواب این سؤال خیلی ناامید کننده است و تقریباً همه میهمانان که 15 نفر هستند به جز یک نفر اعلام میکنند حاضر نشدهاند بدون ماشین پا از خانه بیرون بگذارند.
همهشان هم کمبود وسایل حمل و نقل عمومی را بهانه میکنند. بدون اینکه یک روز بدون ماشین را امتحان کرده باشند. یکی از میهمانان خیلی صریح میگوید: «من به ماشینم عادت کردهام.» و بلافاصله هم از یکی دیگر از میهمانان جواب میشنود:«پس به آلودگی هوا هم عادت کن!»
این گفتوگوها همین جا به پایان نرسید و رسید به بحثهای بیپایان دیگری
درباره مسئولیت فردی و اینکه ما ایرانیها چندان صرفه جو نیستیم. اینکه در
خانه تا میتوانیم درجه شوفاژ و پکیج و... دیگر وسایل حرارتیمان را بالا
میبریم و در کنارش لباسمان را کم میکنیم. از این بدتر هم هست،
بعضیهایمان درجه شوفاژ و بخاری را بالا میبریم و پنجره را هم باز
میگذاریم تا هوا متعادل شود.
اگر از آلودگی هوای شهر بگذریم این رفتارها
مصرف انرژی را هم به میزان زیادی افزایش میدهد. بحث کمبود آب هم شد و
نتیجه حرفها وحشتناک بود؛ بیشتر میهمانها میگفتند که مصرفشان زیاد است و
نمیتوانند آن را کم کنند.
خلاصه طبق همان ضرب المثل معروف که میگوید اگر یک سوزن به خودت زدی
یک جوالدوز هم به مردم بزن. این روزها باید بگوییم اگر میخواهی یک
جوالدوز به دولت بزنی، اول یک سوزن هم به خودت بزن. کمی با خودمان فکر کنیم
که نقش ما دقیقاً در آلودگی هوای شهرمان چیست؟
یعنی ما اصلاً در این آلودگیها نقش نداشتهایم؟ درهمین روزهای آلوده وظیفه ما چیست؟ اینکه فقط بنشینیم و گلایه کنیم و بگوییم بالاخره چه میشود و دولت چکار میکند، آیا مشکلی را حل خواهد کرد؟ بهتر است این روزها به عنوان شهروند از خود بپرسیم «من» دقیقاً چند روز از این روزهای آلوده را توانستهام از خیر ماشینم بگذرم و در کنار عابران دیگر دنبال اتوبوس، مترو و تاکسی بدوم؟ راستی این روزها هیچ از خود پرسیدهاید وظیفه من در این بحران چیست؟ ایران