کد خبر: ۸۰۴۵۶
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۷ - ۱۷ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 09
شفا آنلاین>اجتماعی>هزاران پزشک، پرستار، کادر درماني، مديران و روساي بيمارستان‌ها و مراکز بهداشتي درماني هر روز مشغول خدمت به بيماران هستند، اما هيچ‌وقت سطح اقدامات آنها به اندازه انتظارات مردم نمي‌رسد.
به گزارش شفا آنلاین، از سوي ديگر شايد حجم زياد مشغله مديران اين مراکز گاهي مانع ديده شدن برخي نواقص شده، لذا ما سعي خواهيم کرد با طرح نواقصي که شايد در کنار فوايد زياد در مراکز بهداشتي درماني وجود دارد، کمک کنيم تا هرچه سريع‌تر براي رفع اين مشکلات چاره‌اي انديشه شود.

چشمهايش بيرون زده‌بود. با صورتي که شباهت عجيبي به گلابي داشت. از بغل مادر به برانکارد مي‌گذارندش و در اتاق عمل به پشتش بسته مي‌شود. مادرش مي‌گويد 6 بار است که کودک دو ساله‌اش جراحي شده. حالا اين‌بار او را به اتاق عمل برده‌اند که فاصله بين انگشت‌هايش را باز کنند. هر 6 بار هم در همين بيمارستان جراحي شده؛ بيمارستان مفيد.

مادر لباس چهارخانه آبي رنگ پوشيده و همسرش بي‌تاب‌تر از او مسير انتظار را بي‌وقفه دور مي‌زند. آنها ساکن تهران‌اند و يک روز طول کشيده تا تختي براي بستري شدن نصيبشان بشود. اين تنها مشکل اين مادر نيست. اين جا مادران زيادي براي اينکه کودکانشان را بستري کنند، روز‌ها منتظر تخت خالي مانده‌اند. تخت کنار او، زن و شوهري نشسته‌اند که نگران کودک 5 ماهه‌شان هستند. از زن درباره وضعيت بيمارستان مي‌پرسم. نگاهي به همسرش مي‌اندازد و جوابم را نمي‌دهد. مرد مي‌خندد و مي‌گويد: «والا ما تا به حال چيزي نديديم که بتوانيم قضاوت کنيم. دکتر اين جا لج کرده و مي‌گويد برويد همان‌جايي که دفعه اول کودکتان را عمل کرده، دوباره جراحي کند. ما منتظر مانديم تا دکتر اول نامه‌اي به بيمارستان مفيد بفرستد و او را به اين جراحي راضي کند.»

آنقدر تعريف دکتر بيمارستان مفيد را شنيده که هر چقدر هم اذيت شود، به سلامتي کودکش مي‌ارزد. او ادامه مي‌دهد: «از ساعت 8 صبح با اين بچه روي صندلي نشستيم تا 8 شب نهايتا اين تخت را دادند. » از قيافه آفتاب سوخته‌اش مي‌توان فهميد اهل جنوب کشور است. او ترجيح داده همسر و بچه‌اش روز‌ها بيکار در اين تخت منتظر رضايت آقاي دکتر بنشينند و اين‌جا را از دست ندهند. چرا که هيچ‌چيزي را بدتر از، به انتظار يک تخت ماندن نمي‌داند.


غذاي کم سهم همراه بيمار

مادر تخت کناري هم به حرف مي‌آيد. يک غده در نخاع دخترش او را از اسلامشهر راهي خيابان شريعتي تهران کرده‌است. مي‌گويد:«غذاي همراهان آنقدر کم است که همان بهتر بگوييم نيست.» از دکتر فرزندش خيلي راضيست. ولي از رفتار بعضي پرستار‌ها گلايه دارد. او نيز مانند سارا، مادر يکي از کودکان نا‌آرام ساختمان اول بيمارستان مفيد، مي‌گويد: «برخي پرستار‌ها واقعا مهربانند اما واي چشمتان به جمال آن نامهربان‌ها نيفتد.

من مي‌بينمشان گريه‌ام مي‌گيرد، چه برسد به کودکم.» هر دو آنها اعتقاد دارند در بخش دو بيمارستان کمتر پرستاري حوصله جواب دادن و کمک کردن به بيماران را دارد.

پرستار را ?? بار صدا زدم

سارا از بروجرد به تهران آمده. درباره مريضي پسرش توضيح نمي‌دهد. اما گويا کار پزشکش حرف نداشته. او در حال جمع کردن وسايلش براي مرخص شدن است و در اين حين مي‌گويد: «دکتر‌ها خيلي خوب هستند. اما بيماراني معتقدند اين‌جا بيمارستان خوبي است که معني بيمارستان خوب را ندانند. غذا و خورد و خوراک، تميزي و رسيدگي‌ها در حد مرکز درماني درجه دو و يا سه است. واي از انتظاري که براي گرفتن تخت بايد کشيد.

ما سه شنبه براي دکتر به تهران آمديم و تا شنبه هفته بعد منتظر مانديم تا تخت بدهند.» او ادامه مي‌دهد: «براي کشيدن سرم از دست بچه بايد 10 بار پرستارها را صدا کنيم.» حرفمان با گريه فرزندش تمام مي‌شود.

حواسش مي‌رود سمت دخترش که هر چقدر هم باز او درباره رنگ لاک ناخن‌هايش، لاکپشت‌هاي روي ديوار و خوراکي دستش حرف بزنم باز هم گريه‌اش متوقف نمي‌شود. دست راستش چسبيده به پهلو. غده زده به نخاع و حرکت دست‌هايش را مختل کرده‌است. بهانه پدرش را گرفته و بدون حضور پدري که از مشهد تا اين جا آمده، آرام نمي‌شود.


طبقه بندي سني وجود ندارد

«اوضاع خوب بود. زياد پزشک‌ها سر نمي‌زنند. بايد خودت هم زرنگ باشي و مدام سر بزني. ولي با اين حال بد نيست. رسيدگي پرستارها زياد نيست. مثلا دارو را سر وقت نمي‌آورند.

بايد به آن‌ها بگوييم که يادشان نرود. اما محيطش تميز است.» اين‌ها جملات مقطع مادربزرگي است که نوه‌اش در روز‌هاي اول تولد تشنج کرده. مادر اگرچه در حياط نشسته و حال توضيح دادن شرايط بيمارستان را ندارد اما مادربزرگ دنبال گوشي براي شنيدن مي‌گردد. حين حرف زدن او صف پذيرش گاهي تا ابتداي پله‌هاي حياط کشيده و دوباره کم مي‌شود.

« بچه دو روزه ما در اتاقي بستري شد که کنارش کودک 12 ساله ديگري به علت خوردن اسيد خوابيده. منظورم اين است انگار طبقه بندي براي سن و يا بيماري کودکان ندارند. بعضي اتاق‌هايشان را من ديده‌ام که 9 تخت خواب دارد.

اولي که گريه کند، هشت تاي ديگر را به گريه مي‌اندازد.» به گفته اين مادربرزگ «بخش دو اين بيمارستان 5 اتاق با تخت‌هاي زياد دارد که همه همراهان آن بايد از يک سرويس بهداشتي و حمام استفاده کنند.» حرف‌هاي او تمام مي‌شود و دوباره صف پذيرش از داخل ساختمان به نزديکي‌هاي حياط مي‌رسد.


مشقت نوبت گرفتن

زن ديگري که روي صندلي مقابل ما نشسته مي‌گويد: « من اولين بار است که اينجا آمده‌ام.» توي حياط نشسته و پسرش را روي زانو خوابانده. «عفونت کرده ، عفونت معمولي نه. نفس هم نمي‌تواند بکشد.» مي‌گويد دکتر متخصص کودکش پزشک اين بيمارستان است و‌گرنه به جاي مفيد بيمارستان ديگري را انتخاب مي‌کرده‌است.

چادرش را که با غلت زدن بچه در خواب بر زمين افتاده‌درست مي‌کند و توضيح مي‌دهد:« پسر بزرگترم را بيمارستان ديگري بستري کرديم، آن‌جا با اينکه جمعيت بسيار بيشتر بود رسيدگي‌ها کيفيت بالاتري داشت. آخر من بايد از صبح تا کي منتظر بنشينم تا ما را پذيرش کنند؟ مگر من مي‌توانم به پسرم بگويم نخواب تا بتوانم در صف پذيرش بايستم.» حق با اوست. در صف ايستادن، مشقت بارترين کار اين بيمارستان است. انگار که نمي‌توان يک نفره نوبت گرفت. براي پذيرش شدن در بيمارستان مفيد کودکان بايد هميشه دو همراه باشد.


کودکان بيمار به دو همراه نياز دارند

دست‌تنها بودن مشکل ديگر همراهان بيمار بيمارستان مفيد هم هست. مادرها بايد دنبال تهيه دارو، پيدا کردن پرستار، حرف زدن با دکتر و شستن لباس‌هاي بيمار، باشند ولي نمي‌توانند بچه‌هاي خود را براي ثانيه‌اي ترک کنند

 براي همين هميشه يکي از دعواهاي همراهان با پرستار‌ها بر سر اجازه ورود پدران به بيمارستان است. فاطمه مادر نوزاد يک هفته‌اي به حرف مي‌آيد. « ما امروز از بيمارستان مرخص شديم ولي اينقدر در اين مدت با يک پرستار دعوا کردم که رفتم از او حلاليت گرفتم. نوزادم را نمي‌توانستم تنها بگذارم و نمي‌توانستم هم براي هر کاري مدام او را به همراهان تخت‌هاي کنار بسپارم. با اين حال پرستار اجازه نمي‌داد شوهرم داخل بيمارستان شود. همين موضوع باعث شد که پانسمان بارها از بدن بچه کنده‌شود. »

او با اين جمله که «اصلا بيمارستان کودکان بايد اجازه حضور دو همراه را بدهند» حرفش را تمام مي‌کند، وسايلش را بر‌مي‌دارد و مي‌رود اما هنوز صف طولاني پذيرش تمام نشده است. يکي از زن‌هاي ديگر برگ برنده‌اي در دست دارد که مي‌تواند با آن زود‌تر از ديگران نوبت بگيرد.
«بچه‌هاي پيوند مغز و استخوان را زود تر راه مي‌اندازند.» آدرس اتاق آنها را مي‌دهند اما نمي‌توان با آنها به‌راحتي ارتباط گرفت.

مادر‌ها در راهروي شيشه‌اي که تنها راه ارتباطي‌شان با بيرون از طريق يک آيفون انجام مي‌شود ترجيح مي‌دهند تنها با ملاقات کننده‌ها حرف بزنند و نه با خبرنگاران. اتاق آنها خلوت‌تر و تميز‌تر به نظر مي‌رسد ولي در مقابل راهرو عفوني به همان اندازه تميز نيست. شايد رنگ سبز کدر ديوارها فضا را افسرده تر از ديگر راهرو‌ها نشان مي‌دهد.

تا مي‌پرسم که بيمارستان خوبي هست يا نه يکي از همراهان مي‌گويد: «خانم ارزان ارزان.» 6 روز اين جا بوده و هزينه‌اش با احتساب دارو و جراحي شده 200 هزار تومان. دخترش حين حرف‌هاي زن هق هق مي‌کند و او را صدا مي‌زند. حرفمان نيمه‌تمام مي‌ماند. کنار او عليرضا 8 ساله روي تخت خوابيده.

سرطان داشته و اول مهر از کلاس درس باز مانده‌است. مي‌پرسم راضي هستي؟ مي‌گويد تا به حال بيمارستان خوبي بوده‌است. پدرش از همراه‌سرا استفاده نکرده و تصميم گرفته در پارک‌ بماند. پسر سرطان مغز داشته و حالا دوران شيمي‌درماني را سپري مي‌کند. مي‌گويد پزشکش بهترين جراح کودک است. او هم بزرگ‌ترين عيب بيمارستان را نا‌کافي بودن تعداد تخت مي‌داند. در اين‌باره يکي از پرستاران  توضيح مي‌دهد: «باور کنيد دست ما نيست. اينقدر مراجعه کننده به بيمارستان مي‌آيند که نمي‌توانيم اين ايراد را رفع کنيم.»

داخل اتاق‌هاي ديگر مي‌شوم. مادرها با هم حرف مي‌زنند و بچه‌ها با يکديگر. اين جا ديگر نه نوزادان بلکه بيشتر بيماران را کودکان بالاي هفت سال تشکيل مي‌دهد.«کادر دانشجويي اين‌جا فعال و دانش همه‌شان به روز است. دانشجو‌ها اول معاينه مي‌کنند و بعد پزشکان.» پسر اين مرد تب کرده و دل خودش را اين گونه آرام مي‌کند که اين تب بي‌انتها تنها يک ويروس است.


تحقير مي‌شويم

راه پله‌ها را پايين مي‌آيم تا به اورژانس برسم. اورژانس به شلوغي راهرو‌هاي ديگر نيست. ساعت ملاقات هميشه بيمارستان را شلوغ تر مي‌کند. گوشه اي از راهرو اورژانس دو زن به همراه کودک با لباس‌هاي مجلسي و آرايش کرده، ايستاده‌اند. مي‌گويند قصد داشتند به عروسي بروند که به علت گلودرد زياد کودک راهشان را به سمت بيمارستان کج کرده‌اند.

با يک دستگاه بخار دائم بچه را بخوري مي‌کنند. خودش هم نمي‌داند که مسئول انجام اين کار نه مادر بلکه پرستار است. مادران ديگر نيز آن قدر نگران سلامتي فرزندانشان هستند که به چيزي جز خنده‌هاي آنها فکر نمي‌کنند.

همراه يکي از بيماران که ساعت ملاقات وارد اتاق شده، مي‌گويد :«همه از قيمت خوب خوشحال اند اما قيمت خوب اين جا ربطي به بيمارستان ندارد، هيچ کس به اين فکر نمي‌کند که براي سلامتي بچه‌اش چقدر بايد تحقير شود. تحقير شدن که فقط فحش و بد‌و‌بيراه نيست. همين که ما يک روز بچه به بغل منتظر تخت مانديم هم يک نوع تحقيرشدن است.»سپید

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: