گفتوگو با متهم
چه شد که تصمیم به قتل پدر زنت گرفتی؟
نمی خواستم به او آسیبی برسانم. همه چیز اتفاقی بود و ناخواسته او را به
قتل رساندم. من عاشق بودم. مریم را خیلی دوست داشتم و حتی یک لحظه هم بدون
او نمیتوانستم زندگی کنم. چند ماه قبل به خواستگاریاش رفتم و باهم نامزد
کردیم. قرار بود مهرماه باهم ازدواج کنیم. حتی کارتهای عروسی را هم پخش
کرده بودیم یک خانه اجاره کرده و جهیزیه مریم را داخل خانه چیده بودیم. همه
کارهای عروسی را کرده بودیم. ما حتی باغی را برای مراسم عروسیمان گرفته
بودیم. اما نمیدانم چه شد که مریم پشیمان شد و پایش را در یک کفش کرد که
میخواهم جدا شوم.
علت این ماجرا چه بود؟
واقعیتش حرفهای مریم بهانه بود، او میگفت میخواهد برای ادامه تحصیل به
خارج از کشور برود. حرفهای مریم ابتدا شوخی به نظرم میآمد، اما وقتی
اصرارهایش را دیدم باورم شد که او واقعاً نمیخواهد با من باشد. اما من،
مریم را دوست داشتم از طرفی اگر او میخواست به خارج از کشور برود و دلش
نمیخواست با من زندگی کند، چرا این همه خرج روی دست من گذاشته بود.
با خانواده مریم صحبت نکردی؟
فایدهای نداشت، او واقعاً نمیخواست با من زندگی کند. عصبانی شده بودم
اسلحهام را برداشتم و راهی خانه پدر زنم شدم. فقط میخواستم او را تهدید
کنم تا شاید با تهدیدهای من، دخترش را راضی به ازدواج کند.
با خودم گفتم اگر مریم راضی نشد، حداقل با تهدید، هزینهای را که به خاطر
مخارج عروسی پرداخت کرده بودم از آنها میگیرم تا از نظر مالی حداقل خیلی
متضرر نشوم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
اسلحه را به سمت مریم گرفتم و در این میان، پدر زنم جلو آمد تا اسلحه را از من بگیرد که ناخواسته تیر شلیک شد و او را به قتل رساندم.
بعد از جنایت هم راهی تهران شدم در تمام این مدت در پایتخت آواره بودم.
شبها در پارکها میخوابیدم و با دیدن خودروی پلیس بلافاصله فرار میکردم.
وقتی که پلیس مرا دستگیر کرد، با خودم گفتم تا کی میخواهی به فرار ادامه
دهی و شب و روزت پر از هراس باشد، به همین دلیل اعتراف کردم.