کد خبر: ۳۴۹۱۵۴
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۵ - ۱۰ شهريور ۱۴۰۳ - 2024August 31
یکی از بیماران چهار زانو روی تختش نشسته و به یک نقطه خیره شده است. مدام با خود فکر می‌کند و ناگهان زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. اینجا بیماران داستان‌ها و قصه‌هایی می‌گویند که شاید مرز بین واقعیت و خیال‌اند.
شفاآنلاین:سلامت>کیلومتر ۷ جاده اهواز – اندیمشک؛ درب بلند و با سردر بزرگ آبی «بیمارستان سلامت»، ظرفیت ۲۲۰ تخت فعال تک تخصصی دانشگاهی، جایی که در آن بیماران حاد و مزمن اعصاب و روان نگهداری و درمان می‌شوند.

به گزارش شفا آنلاین:در این بیمارستان حدود ۲۰۱ بیمار روانی مزمن ۱۸ سال به بالا نگهداری می‌شوند؛ ۱۶۹ مرد و بقیه زن.

در می‌زنیم و نگهبان در را باز می‌کند و کمی جلوتر هم راه‌بند را بالا می‌برد تا با ماشین وارد شویم. حیاط نسبتا بزرگ با درختان قدکشیده و در وسط آن، یک خیابان. دو طرف این خیابان ساختمان‌هایی وجود دارد که بعضی از آن‌ها بخش‌های بیمارستان‌اند و بعضی واحدهای اداری هستند.

ایستگاه پرستاری بیمارستان سلامت، نسبتا کوچکتر از بیمارستان‌های دیگر است. در دو سمت ایستگاه بخش‌های بیماران قرار دارند، کنار هر بخش هم یک نگهبان.

سری به بخش مردان می‌زنیم. تخت‌های فلزی ساده در دو طرف سالن، دیواره‌های نصفه آبی و شیری. اینجا هیچ چیز شبیه بیمارستان نیست نه دیوارها، نه آدم‌ها، نه رنگ لباس‌ها....

بیشتر بیماران خوابند و کاری با اینکه چه کسی می‌آید و می‌رود ندارند. زندگی آن‌ها تنها در یک تخت و پتویی که دور خود پیچیده‌اند خلاصه شده است.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

یکی از بیماران چهار زانو روی تختش نشسته و به یک نقطه خیره شده است. مدام با خود فکر می‌کند و ناگهان زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. اینجا بیماران داستان‌ها و قصه‌هایی می‌گویند که شاید مرز بین واقعیت و خیال‌اند.

یکی از بیماران که خود را فیلمساز می‌داند، می‌گوید: قبلا یک فیلم برای شبکه خبر درست کرده بودم که گفتند یکی دو سال این فیلم را نگه می‌دارند و بعد آن را به تهران می‌فرستند. حالا هم برای اهواز فیلمی با زیرنویس درست کرده‌ام. روی کاغذ نوشته‌ام.

بیشتر بیماران آرام‌اند، خودشان را به در و دیوار نمی‌کوبند، شاکی نمی‌شوند و شاید حتی منتظر نیستند. بیقرار نیستند و گذر عمر را تماشا می‌کنند. تنها یکی از بیماران خیلی بی‌قرار شده، همین که ما را می‌بیند شروع به داد و بیداد می‌کند. «خانم دکتر، خانم دکتر، من چرا اینجام؟ از سرهنگ بپرس چرا من را اینجا آورده؟ من که کاری نکرده‌ام.»

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

پسر جوان دیگری که بعد از اقدام به خودکشی در زندان، به این بیمارستان اعزام شده هم روی تخت نشسته و دستبند و پابندش به تخت وصل شده است. هفت ماهی در زندان بوده و حالا به این بیمارستان اعزام شده است. او می‌گوید: سرقت مسلحانه داشتم. ۲۰ گونی پسته سرقت کردم و بار آخر من را گیر انداختند. چندین بار خواستند من را شناسایی کنند اما نتوانستند چون ماشینم را مرتب عوض می‌کردم. چند ماهی زندان بودم و دیگر تحمل زندان را نداشتم و خودم را دار زدم و بعد من را اینجا آوردند.

او ادامه می‌دهد: وثیقه ۵ میلیارد تومانی می‌خواهند تا آزاد شوم اما من بروم بیرون هم دوباره سرقت می‌کنم چون کاری ندارم و پولی هم ندارم تا کاری انجام دهم. اگر پول داشته باشم چهار تا گوسفند می‌خرم و با گوسفندها می‌روم.

مرد دیگری که موهایش را تراشیده‌اند وسط سالن ایستاده است. ته‌ریش سفیدش بیشتر به چشم می‌خورد. دو سه دندان فک بالایش افتاده‌اند. اختلال دوقطبی دارد. همین که می‌خواهد در مورد اینکه چرا در بیمارستان بستری است، چشمانش برق می‌زند و با خنده از روی خجالت می‌گوید: من مشکلی نداشتم. مشکل من عشقی است. کسی را می‌خواستم و فشار آوردم که به خواستگاری بروند بعد خانواده‌ام من را آوردند بیمارستان.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

او ادامه می‌دهد: پارسال در بیمارستان بستری شدم. آن موقع مصرف‌کننده بودم اما حالا پاک پاک هستم. من حتی نماز می‌خوانم. سلامت عقلم کامل کامل است. رفتارم هم خوب و آرام است. خانوادم الکی می‌گویند که من پرخاشگری می‌کردم و ذله‌شان کرده‌ام.

این بیمار می‌گوید: خانواده‌ای که می‌خواستم به خواستگاری دخترشان بروم جوان و باسواد بودند اما خانواده من پیر و از دوره گذشته هستند. آن‌ها حتی نمی‌توانستند رابطه را برقرار کنند. حتی تلفنی نمی‌توانستند با هم صحبت کنند تا به خواستگاری برویم. برادرم عصبانی شد و من را اینجا آورد. قرار شد دو هفته اینجا بمانم و حالا شش روز است که اینجا هستم.

روان‌شناس بخش درباره او می‌گوید: این بیمار تشخیص و بینش درستی ندارد. از طرف دیگر خواسته نامعقولی داشته است. همه این گفته‌های او هم نشان از قضاوت مختل است.

مرد میانسالی که به گفته روان‌شناس بخش، بیمار اکسیزوفرنی است در انتهای همین سالن در اتاق کوچکی با نرده‌های فلزی که تا سقف رسیده‌اند، نشسته است. پتویی روی زمین پهن شده و ماسکی که کنارش گذاشته به چشم می‌آید؛ انگار در یک سلول انفرادی است اما خودش نمی‌داند. بیماری سل دارد و باید از بیماران دیگر فاصله داشته باشد.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

از وقتی وارد سالن شدیم تا وقتی خارج شدیم او تنها ورزش می‌کرد، دراز نشست، نرمش و... ورزش او وقفه‌ای نداشت و کاری به کسی هم نداشت. به سمتش که می‌رویم چهار زانو می‌نشیند و با حالت خیلی نرمال شروع به صحبت می‌کند.

او می‌گوید: من همیشه ورزش می‌کنم چون خون جریان پیدا می‌کند. مغز هم بیشتر کار می‌کند. ماهیچه‌ها با ورزش زنده می‌شوند. نه غذا نه آب جواب نمی‌دهند اما ورزش جواب می‌دهد. خودم هم نمی‌دانم چرا من را به بیمارستان آوردند. من جوشکار بین‌المللی هستم و می‌توانم به هر کشوری بروم و کار جوشکاری انجام بدهم. من در نیروگاه رامین کار می‌کردم. در همه پروژه‌های بزرگ از سد کرخه تا عسلویه و تهران جوشکاری کرده‌ام.

این بیمار ادامه می‌دهد: از سر کار آمده بودم که نیروی انتظامی من را توی خیابان گرفت و به بیمارستان آورد. قبول دارم اینکه توی خیابان باشم و من را بگیرند و اینجا بیاورند غیرعادی است. گفتم شاکی من کی است؟ اول گفتند یک زن الان می‌گویند یک پسر. خودم هم مانده‌ام.

او می‌گوید: از وقتی سل گرفتم تنها زندگی می‌کنم و خانمم رفته خانه برادرش. پسرم هم در قسمت توربین نیروگاه کار می‌کند. من توی یک چشمه، حمام کردم خونم عفونت پیدا کرد و بعد عفونت به ریه‌ام زد. بعد در بیمارستان سینا بستری شدم و متوجه شدند سل دارم.

این بیمار ادامه می‌دهد: آب چشمه مسموم بود. دکترها نفهمیدند مشکلم چیست. همه دوست دارند من را ببینند و پیش من بنشینند. من هم خدا را شکر با کسی مشکلی ندارم و روحیه خوبی دارم. از اینجا که بروم، می‌روم سر کار و زندگی‌ام. روزهایی که اینجا بودم هم برای خودم مرخصی رد می‌کنم.

وقتی با او خداحافظی می‌کنیم یک دفعه می‌گوید: ببین جوشکاری لوله کار هر کسی نیست‌ها!

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

به بخش زنان می‌رویم. آن‌ها کمی آرام‌تر هستند. از دختران جوان تا میانسال. فضای بخش آرام‌تر است. دختر جوانی با کلاهی که موهایش را با آن پوشانده پشت پنجره بخش میخکوب شده، چشمانش را تا حدی باز کرده که انگار چیز عجیبی دیده و تنها آن را تماشا می‌کند. به چه چیز فکر می‌کند؟ از همه چیز تعجب کرده است.

از دور خیلی خشک و جدی بود اما از نزدیک خیلی پرحرف و مهربان. خدیجه مبتلا به اسکیزوفرنی است و می‌گوید: من خوبم و مشکلی ندارم اما خیلی وقت است که پدرم و عمویم من را اینجا آورده‌اند. موهایم می‌ریزد و اتاقم هم گرم است و کولر ندارد و برای همین من را اینجا آورده‌اند. حساسیت هم دارم. من مشکل اعصاب ندارم و راحت هم می‌خوابم. عصبانی هم نمی‌شوم.

او ادامه می‌دهد: اینجا راحتم اما خانه بهتر است. می‌رفتم خانه پسرعموم. پدرم با ما خوب نیست. مادرم را طلاق داد و یارانه مرا برد. پدرم زن گرفت. حالا من خانه عموم زندگی می‌کنم.

دختر جوان دیگری هم هست. موهای صاف شلاقی تا سر شانه دارد و لب‌هایش را هم پروتز کرده است. پوست تمیزی دارد و در بیمارستان هم به خودش رسیده است. روی دستش هم طرح مار بزرگی تتو کرده است. یک هفته‌ای می شود که به اینجا آمده است.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

جلوی در خانه دوست‌پسرش در منطقه کمپلوی اهواز یک بشکه بنزین برده و وانمود کرده که می‌خواهد خودکشی کند. او می‌گوید: تنها می‌خواستم دوست‌پسرم را بترسانم و حتی فندک با خود نبرده بودم. قبل از اینکه برسم، پلیس و آتش‌نشانی آمده بودند و بعد من را به این بیمارستان آوردند. دلیل این کارم هم خیلی شخصی است. خانواده‌ام می‌خواستند رضایت بدهند و من را از اینجا ببرند اما گفتند فعلا باید یک هفته اینجا بمانم.

او ادامه می‌دهد: نامزدم یک سری دروغ‌ها به من گفت و شخصیتم را لگدمال کرد. من تهران کار می‌کنم و آن موقع می‌خواستم به تهران بروم. با ماجرای خودکشی تنها می‌خواستم یک شو راه بیندازم تا درس عبرت بگیرد و جرات نکند سمتم بیاید.

این دختر جوان می‌گوید: جانم برایم عزیز است و به خودم صدمه نمی‌زنم. اینقدر پوستم و صورتم برایم مهم است که حتی اجازه نمی‌دهم یک خش کوچک روی بدنم بیفتد. من هیچ وقت خودم را نمی‌سوزانم تا پوست و صورت کریهی داشته باشم. من ۲۱ ساله هستم و دو سه سالی است تنها زندگی می‌کنم. توی رستوران کار می‌کنم و ماهی ۲۵ میلیون تومان می‌گیرم و روزانه یک تا یک و نیم میلیون تومان هم انعام می‌گیرم. از کارم خیلی راضی هستم، از اینجا هم مرخص بشوم مستقیم به آنجا می‌روم. چون آنجا اعصاب و روانم راحت است.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

دختر قد بلند و جوانی با شلوار و روپوش آبی کاربنی از اول تا آخر سالن می‌رود و برمی‌گردد. موهای کراتین‌شده و مرتبش را با کش موی سیاهی بسته و یکی از دستانش را پشتش به دست دیگرش قلاب کرده است. او هم روی دستش تتو دارد. به خودش رسیده، بینی عمل‌شده و لب‌های پروتزی و پوست روشنی دارد.

غمباد گرفته، با کسی حرفی نمی‌زند، از اول تا ته سالن رژه می‌رود، انگار چیزی گم کرده و هر چه می‌گردد پیدایش نمی‌کند.

دکتر عباس پزشکی رئیس بیمارستان سلامت اهواز  می‌گوید: بیماران روان‌پزشکی طیف عظیمی از بیماران جامعه را تشکییل می‌دهند. طبق آخرین شاخصه‌های سازمان جهانی بهداشت پنج بیماری از ۱۰ بیماری مهم موجود، مربوط به حیطه روانپزشکی هستند که همین مساله اهمیت این مراکز تک تخصصی را بیشتر نشان می‌دهد.

وی ادامه می‌دهد: بیماران حاد در بیمارستان بستری می‌شوند. این بیماران گهگاهی وارد فاز مزمن و عود علامت می‌شوند و کارهای درمانی برای این بیماران انجام می‌شود. در حوزه پاراکلینیک چهار بخش بستری و بخش شوک درمانی داریم که خدمات مختلفی به بیماران ارائه می‌دهند.

 رئیس بیمارستان سلامت اهواز بیان می‌کند: نحوه پذیرش در این بیمارستان بر اهمیت این بیمارستان افزوده است. این بیمارستان پذیرای بیماران با دستور مقام قضایی با جنبه‌های حقوقی و غیرحقوقی است. با توجه به فعال بودن درمانگاه روزانه روان‌پزشکی در شیفت صبح، جمعی از بیماران هم از این طریق پذیرش می‌شوند.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

وی عنوان می‌کند: اولویت این مرکز برای بیماران خود این است که بعد از ترخیص به هیچ وجه رها نشوند و وضعیت بیماران توسط واحد پرستار پیگیر، از طریق تماس تلفنی هر هفته یا هر دو هفته یک بار پیگیری می‌شود و اگر علامت یا عارضه ناخواسته دارویی بروز پیدا کند بیمار برای ادامه درمان به درمانگاه روان‌پزشکی ارجاع داده می‌شود.

رئیس بیمارستان سلامت اهواز می‌گوید: بیمارستان سلامت مانند دیگر بیمارستان‌ها نیازمندی‌هایی در حوزه تجهیزات و هتلینگ دارد و بهبود تجهیزات موجب می‌شود خدمات بیشتری به بیماران ارائه شود. در این خصوص، بیمارستان نیازمند کمک نیکوکاران است.

پزشکی ادامه می‌دهد: واحد مراقبت پیگیر بیمارستان یک سری علائم هشداردهنده را در اختیار همراه بیمار می‌گذارد تا در صورت مشاهده این علائم به سرعت با بیمارستان تماس گرفته شود یا با هماهنگی، بیمار را به درمانگاه بیاورند.

وی می‌گوید: بیمارانی که بار اول در این بیمارستان بستری می‌شوند با نامه ارجاع از طریق همکاران روان‌پزشک ارجاع داده می‌شوند. اگر علائم حادی مانند پرخاشگری، اقدام به خودکشی یا دیگرکشی مشاهده شود، به صورت اورژانسی به اورژانس این بیمارستان اعزام و اقدامات درمانی برای آن‌ها انجام می‌شود.

رئیس بیمارستان سلامت بیان می‌کند: کار با بیماران روانپزشکی سختی زیادی دارد. برخی اوقات وضعیت بیمار به گونه‌ای است که پرسش‌ها و رفتارهای تکراری دارد و شاید ساعت‌ها تنها یک کلمه تکرار کنند. کسانی که یک شیفت کاری هشت ساعته با این بیماران می‌گذرانند در گذر زمان دچار دل‌زدگی و خستگی می‌شوند اما اراده و پشتکاری که برای درمان این بیماران دیده می‌شود، بر دل‌زدگی برتری می‌یابد و موجب می‌شود انگیزه کافی برای مراقبت و درمان بیماران داشته باشند.

وی می‌گوید: در روان‌پزشکی اولین موضوع، کنترل بیماران است و در مرحله بعد درمان بیمار آغاز می‌شود تا به عملکرد کامل برگردد اما اگر یک بیمار به علت سالیان طولانی دچار تخریب حوزه شناختی و حوزه‌های دیگر شده باشد، اینکه به حدی از درمان برسد که به خود یا دیگران آسیب نرساند و بینش نسبی در مورد بیماری و مصرف داروهایش داشته باشد، جزو اهداف اصلی ما برای درمان است.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

رئیس بیمارستان سلامت اهواز ادامه می‌دهد: در این مرکز با توجه به شاخص بستری، همه تلاش همکاران این است که بیماران در درجه اول عاری از علائم روان‌پزشکی شوند و در درجه دوم بینش بیمار به بیماری خود برگشت پیدا کند به گونه‌ای که بعد از ترخیص، مانند دیگر افراد خانواده عضو مفیدی شوند.

وی بیان می‌کند: این بیماران کاملا طرد نشده‌اند و می‌بینیم که با وجود علائم سختی که دارند خانواده‌ها بارها مراجعه می‌کنند و پیگیر بیمارانشان هستند اما این بیماران حالتی دارند که خانواده‌ها توانایی مراقبت و نگهداری از آن‌ها را ندارند.

پزشکی می‌گوید: شناخت عموم از بیمارستان سلامت این است که مرکز نگهداری است در حالی که بیمارستان سلامت یک بیمارستان روان‌پزشکی است نه مرکز نگهداری. ما این بیماران را در فاز حاد پذیرش می‌کنیم و برای آن‌ها اقدامات درمانی انجام می‌دهیم. پس از آن، بیماران تحویل خانواده می‌شوند، یا با همکاری بهزیستی به مراکز بهزیستی تحویل داده می‌شوند.

بیماران اعصاب و روان و قصه‌هایی بین خیال و حقیقت...

به گزارش ایسنا، تلخی روایت‌های این بیماران، آنجایی درد دارد که از روزهای خوبشان حرف می‌زنند. به سراغ هر زنی در بیمارستان اعصاب و روان می‌رویم از روزهای خوبش در خانه حرف می‌زند؛ روزهایی که با کارهای روزمره‌اش گذرانده است و همه خاطرات شیرینش در خانه بوده است.

این بیماران هاج و واج هستند و در دل‌شان آشوب است. بخشی از وجود آن‌ها درد دارد، دردی که خودشان هم نمی‌دانند چیست و کجا است. تنها می دانند بخشی از وجودشان درد می‌کند. بیمارانی که شاید از خانواده و جامعه طرد شده باشند اما در انتظار دیده شد هستند.

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: