کد خبر: ۲۵۷۰۸۳
تاریخ انتشار: ۱۹:۱۰ - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ - 2020May 08
نقدی بر نگرش اگزیستانسیالیستی در سه سطح؛
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد.(سورۀ زلزال، آیۀ چهارم)
سطح نخست: اضطراب

همه چیز آشنا به نظر می‌رسد. زیست روزمره جریان دارد. انسان‌ها در خانۀ امنی که برای خویش ساخته‌اند، مشغول گذران امور روزمره‌اند: تماشای تلویزیون، صرفِ غذا، آرمیدن در بستر و غیره. در یک لحظه به ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد. امور آشنا ناآشنا می‌شوند، مناطق امن ناامن می‌شوند، و همۀ خواست‌ها به یک چیز تبدیل می‌شوند: میل به فرار. فرار از امن‌ترین و آشناترین و گرم‌ونرم‌ترین مکان (خانه) به خیابانِ ناامن، آشفته و سرد و تاریک. 

گویی انسان تمام داشته‌هایش را پشت سر جا گذارده و به بدویت خود بازمی‌گردد. هرچه شدت این زلزله بیشتر باشد، مامن‌های برساختۀ تمدن ناکارآمدتر جلوه می‌کنند. 

انسانِ شهرنشین با ساختن خانه، بر اساس دو عنصر «سقف» و «دیوار»، خود را از بلایای آسمانی و مخاطرات زمینی حفظ کرده است، اما به ناگاه سخنگوی ستاد مدیریت بحران پیشنهاد می‌کند که «مردم زیر سقف نخوابند». سقف‌های سیمانی و سنگی و فلزی که سفت‌وسختی‌شان تضمین‌کنندۀ امنیت بود، اکنون خود به بزرگترین مخاطره برای جان انسان‌ها بدل می‌شوند. این فراتر از ترسی است که بارها در زندگی روزمره تجربه کرده‌ایم. 

تجربۀ ترس منوط به وجود چیزی ترسناک و تهدیدکننده (مثلاً حیوانی وحشی) است، اما وقتی ترس ابژه‌ای معین ندارد، تمام وجود فرد را فرامی‌گیرد و به کل جهان تعمیم می یابد؛ در این لحظه است که یکی از دهشتناک‌ترین و کهن‌ترین احساساتِ انسانی سربرمی‌آورد: اضطراب.

سطح دوم: اضطراب و حقیقت

آنچه اضطراب در برابر آن مضطرب است خودِ در-جهان-هستن است.

(هایدگر، هستی و زمان، بند ۴۰)

حفظ یک تمدن نیازمندِ روزمره‌سازی و عادی‌سازیِ امور غیرعادی است. وظیفۀ تمدن، نفی اضطراب و بدل ساختن آن به ترس‌های خُردِ متعین است و در نتیجه، معنابخشی به امور ناشناخته است. تمدن این مهم را هم در سطح فیزیکی، با ابزارهای حفاظتی (مانند دیوار، سقف یا سلاح) و نهادهای تضمین‌کنندۀ امنیت (مانند پلیس) و هم درسطح بین‌الاذهانی، با نیروگذاری‌های اجتماعی و روانی (در یک کلام، فرهنگ‌سازی) محقق می‌سازد. در این معنا، فرهنگ‌سازی، اساساً نوعی سرگرم‌سازی و در نتیجه پنهان‌سازی است. 

فرد باید از خودِ حقیقی‌اش دور شود، تا در کلیتیِ جمعی و عمومی هویت یابد و در نتیجه، قابل تعریف، قابل شناخت و نهایتاً قابل کنترل باشد. هر شکلی از مواجهۀ اصیلِ فرد با خودش، نوعی برون ایستادن از صف طویل افرادی است که علی‌رغم شکل و ظاهر و لباس متفاوت، در ژرف‌ترین لایه‌های شناختی و رفتاری از اصول واحدی تبعیت می‌کنند و کثرتِ ظاهری‌شان ابزاری است برای پنهان‌سازی این همشکل‌سازی.

 اکنون که فریب همۀ ارکان و اعیان حیات روزمره را دربرگرفته و به واسطۀ فرآیندهای دیرینه و ریشه‌دارِ روزمره‌سازی این فریب، اسطوره‌های برسازندۀ فرهنگش بدیهی و عادی نشان داده شده‌اند، شاید تنها راه برون‌رفت از این فریب و مقابله با آن مختل کردن کارکردهای آن در همۀ ابعاد و سطوح باشد.

 این ایجاد اختلال در دو سطح امکان بروز دارد: یکی سطح کنش سیاسی-اجتماعی از سوی فرد یا افرادی که چه در سطح عملی چه در سطح نظری، می‌کوشند تا اغراض و کارکردهای نظامِ حاکم را برملا و مختل سازند؛ اما در سطح دیگر، خودِ جهان به واسطۀ ایجاد اختلال در فرآیند عادی‌سازی و روزمره‌سازی، امنیت کاذب وعده‌داده‌شده از سوی نهادهای حاکم را به چالش می‌کشد و با ایجاد وضعیت اضطراری نقابِ فرهنگ را پس می‌زند و عدم امنیت حقیقیِ انسان‌ها را عیان می‌سازد.

 پس اضطراب ناشی از زلزله راهی به نفی است و امکانِ گشودگیِ حقیقت را فراهم می‌آورد. در این معنا، لحظۀ زلزله، اضطراب ناشی از آن، اختلال در تمام نهادها و متولیان اجتماعی و فرهنگی، آشنایی‌زدایی از امور آشنای روزمره، همه و همه راهی هستند برای گشودگی حقیقت و امکان مواجهۀ اصیل انسان با خویش و جهانش.

سطح سوم: حقیقتِ ایجابی

قالب راستینی که حقیقت در آن وجود می‌یابد تنها می‌تواند نظام علمیِ چنین حقیقتی باشد.

(هگل، پدیدارشناسی روح، بند ۵)

هرچند به نظر می‌رسد، رویکرد اگزیستانسیالیستیِ فوق (در سطح دوم)، تصوری صرفاً منفی از حقیقت را به دست می‌دهد، اما ناگزیر برداشتی ایجابی از حقیقت را پنهان ساخته است، احتمالاً به این دلیل که حاضر به پرداخت هزینۀ ایجابیت آن نیست.

 این برداشت از حقیقت با برداشتی کاملاً ارتجاعی از اصالت پیوند خورده است که لنگرگاه خود را در اعماق نوعی منِ ناشناخته (به ظاهر در ادامۀ سنت منِ اندیشندۀ دکارتی-منِ استعلایی کانتی، اما عملاً وارث ایدۀ نفس افلاطونی) جای داده است.

 گویی انسان دارای ذاتی قائم به ذات و خودآئین است که می‌تواند در برابر فرهنگ بایستد و بناست مواجهۀ حقیقی با آن، یا مواجهۀ حقیقیِ آن با جهان، به عنوان بدیلی در برابر فریبکاری فرهنگِ حاکم نقش ایفا کند.

 دو خطر اصلی این رویکرد، اولاً ارائۀ برداشتی صرفاً منفی از حقیقت در مقام امری مخرب و ابزاری احتمالی برای نوع دیگری از سرکوب، و ثانیاً ارائۀ برداشتی از نوعی خودِ خیالی در مقام منشاء و معدنِ کنشِ حقیقی و آزادی راستین است.

در مقابل باید همواره تاکید کرد که اولاً فرد دارای ذاتی خودایستا و مستقل نیست، بلکه ذاتاً برساختۀ فرهنگ است و ثانیاً، تاکید بر وجه منفی حقیقت و خودارضاییِ با آن در مقام یک لحظۀ نفی‌کننده (مانند لحظۀ رخداد یا انقلاب)، به تجاهل زدنِ خود نسبت به ایجابیتِ ناگزیرِ کنشِ منفی و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتِ نتایج مستمر حاصل از آن (مانند خشونت فردای انقلاب و الزاماتِ تحقق نظام ایجابی) است.

دل بستن به زلزله در مقام امکانی برای مختل کردنِ ساختار روزمره و فرهنگِ فریب و در نتیجه، امید بستن به آن به منزلۀ امکانی برای گشایش اصیلِ حقیقت، نه تنها عملاً و ایجاباً به تحکیم ساختار منجر می‌شود، بلکه به واسطۀ خوش خیالیِ رمانتیک و مبانیِ آنارشیستی و نظام‌ستیزانۀ نهفته در پس آن، و اولویت بخشیدنِ فرار بر قرار، امکان‌های عینی و عملیِ تحقق ایجابی و نظام‌مند حقیقت را ملغی خواهد ساخت.

اضطرابِ ناشی از زلزله، هرچند مختل‌کنندۀ نظم ساختگی و کاذب موجود است، اما به دلیل ماهیتِ غیرخودآگاهانۀ آن، راهی به حقیقت ندارد. حقیقت از بطن بازاندیشی افراد در وضعیتِ خود و جهان‌شان حاصل می‌شود. 

برخلاف تصور حاکم بر جریاناتِ به‌اصطلاح رادیکال و نیز بر اساس تجربۀ تاریخی، ایجاد وضعیتِ اضطراری در فضای روزمرۀ جاری منجر به تحققِ حقیقت نخواهد شد، بلکه از قضا، درک خودآگاهانۀ وضعیت اضطراریِ مستمرِ روزمره است که می‌تواند این وضعیت را افشا کرده و امکان تغییرش را فراهم سازد.

 تاکید بر وجه منفی حقیقت، بدون توجه به نتایج ایجابیِ آن، سر در برف کردنی است بر ضد حقیقت. حقیقت از بطن خلق نهادهای ایجابی برمی‌خیزد. حقیقت فقط نفیِ دروغ نیست و ساختاری نظام‌مند دارد که نفی را درون خود هضم و رفع کرده است.

 این ساختار تنها در صورتی حقیقی است که واجد همین پویایی و رفع‌شوندگیِ خودآگاهانه‌ای باشد که در لحظۀ تحقق‌اش مرز نفی و ایجاب، نظر و عمل، فرد و جمع، را رفع کرده و به پراکسیسی روحانی بدل می‌شود.

از زلزله نه باید محافظه‌کارانه دشمن ساخت و نه خوش‌خیالانه فرشتۀ نجات. زلزله بیش از آنکه زنگ خطری از سوی جهان، برای ما خفتگانِ میان‌مایه و غرق در ابتذال باشد، بازگوکنندۀ ساختارِ ایجابیِ پویایی است که تنها با اندیشیدنِ درونی به آن از رهگذر نوعی فرارویِ درونماندگار، می‌توان در راه آزادی و حقیقت ایجابی، یعنی خودآگاه شدنِ انسان، زمین و زمان گام برداشت. اعتماد


پژوهشگر و مدرس فلسفه
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: