کد خبر: ۲۱۶۲۸۰
تاریخ انتشار: ۱۸:۴۸ - ۱۶ آذر ۱۳۹۷ - 2018December 07
گاهی با علاقه و گاهی با اجبار... خواندیم تا برای آن چهار ساعت پر استرس آماده شویم... چهار ساعتی که می توانست سرنوشت ما را تغییر دهد... غول بزرگ کنکور
شفاآنلاین> اجتماعی> تقدیم به همه پزشکانِ پیوسته جوینده دانش !

✍️ دکتر مهدیار سعیدیان


نسل ما نسلی ست که درس خواند تا دانشجو شود...
آن هم دانشجوی پزشکی!

شنیده بودیم دانشجو شدن یعنی خوشبختی... یعنی همه چیز !
ما درس خواندیم... خیلی زیاد ،
گاهی با علاقه و گاهی با اجبار... خواندیم تا برای آن چهار ساعت پر استرس آماده شویم... چهار ساعتی که می توانست سرنوشت ما را تغییر دهد... غول بزرگ کنکور!

برای ما هزینه کردند.دعا کردند
حتی نذر کردند تا دانشجوی پزشکی شویم

بالاخره دانشجو شدیم...
از همان سال اول که "دکتر " صدایمان می کردند ،قند در دلمان آب می‌شد.
وارد یک دنیای جدید شدیم... آدم های جدید... تفکرات جدید... فکر و خیال های جدید!

گاهی کنار درس خواندن عاشق شدیم و گاهی دلتنگ عزیزانمان

چه شب بیداری هایی که کشیدیم در کشیک ها ...

دانشگاه مثل زندگی بالا و پائین زیاد داشت...

کنار درس ها ، آدم های زندگیمان را هم حذف و اضافه کردیم !

گاهی به اجبار سر کلاسی نشستیم و گاهی مثل روزهای خوب زندگی ، انقدر همه چیز عالی بود که دوست نداشتیم زمان بگذرد

گاهی درسی را فقط پاس می کردیم که تمام شود... مثل روزهایی که تحمل می کنیم تا بگذرد

گاهی درسی را می توانستیم نمره ی کامل بگیریم ولی کم تلاش کردیم مثل روزهایی که می توانست بهتر بگذرد...

گاهی هم امتحان ها انقدر سخت می شد که گیج می شدیم...  درست مثل روزهای سخت زندگی...

امتحان پره اینترنتی،  دستیاری ،بورد، طرح در ناکجا آباد ، دوری از خانواده و....

کم و زیاد... خوب و بد...  بالا و پائین گذشت و هنوز هم می گذرد...

جانهای زیادی را نجات دادیم . اما قصه بی مهری ها که تمام شدنی نیست!
چشم هایمان را باز می کنیم و می بینیم  جوانی‌مان رفته.
ما می مانیم و به یاد ماندنی ترین خاطرات دوران زندگیمان!

پ .ن : دیشب کودک بیماری همراه مادرش آمده بود مطب. هر دو اگزمای حاد داشتند.موقع معاینه خواستم حواسش را پرت کنم .پرسیدم" میخواهی بزرگ که شدی چه کاره بشوی؟

بلافاصله گفت : "دکتر"
 گفتم : برای اینکه دستهای خودت و مادرت  را  خوب کنی ؟"

کمی فکر کرد و متفکرانه گفت : نه برای اینکه   پولدار بشم و برای مادرم ماشین ظرفشویی و ماشین لباسشویی بگیرم تا دستانش خراب نشود !

پسرک و مادرش رفتند و من مات مانده بودم  .

بیرون مطب هوا بدجوری سرد بود.در حالی که داشتم به آرزوهای کودکی خودم و همسالانم و آرمانگرایی مان فکر میکردم ، " اسنپ " گرفتم. راننده دانشجوی سال اول کارشناسی یک رشته فتی بود.از سختی ها گفت و از اینکه رشته اش را چندان دوست ندارد و از عشقش به پزشکی و اینکه دارد دوباره برای کنکور می خواند .خواستم نصیحتش کنم ،‌ دلم نیامد !
موقع خداحافظی گفتم :

روزت مبارک دوست دانشجو !
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: