کد خبر: ۱۹۶۳۹۳
تاریخ انتشار: ۰۴:۱۵ - ۰۱ خرداد ۱۳۹۷ - 2018May 22
ستاره را دوستانش در مدرسه دیده بودند که وقتی راه می‌رود، ناگهان دستش را روی قلبش می گیرد و نفس نفس می‌زند. روزهای اول همه به خیال اینکه خستگی یا ناتوانی است، او را روی نیمکت راهنمایی می‌کردند یا به او آب قند می‌دادند اما وقتی بیحالی ها و تپش های قلب ستاره روز به روز بیشتر شد، مادر و پدرش شک کردند که شاید مشکل دخترشان بیشتر از یک ناتوانی ساده باشد.
شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت>ستاره را دوستانش در مدرسه دیده بودند که وقتی راه می‌رود، ناگهان دستش را روی قلبش می گیرد و نفس نفس می‌زند. روزهای اول همه به خیال اینکه خستگی یا ناتوانی است، او را روی نیمکت راهنمایی می‌کردند یا به او آب قند می‌دادند اما وقتی بیحالی ها و تپش های قلب ستاره روز به روز بیشتر شد، مادر و پدرش شک کردند که شاید مشکل دخترشان بیشتر از یک ناتوانی ساده باشد.

به گزارش شفا آنلاین:وقتی او را برای معاینه به مطب پزشک بردند، در همان آزمایش های اولیه معلوم شد که ستایش بیماری نارسایی قلبی<Heart failure> دارد. هنوز دو هفته از مهر سال 95 نگذشته بود و کتاب و دفترهای ستاره بوی تازگی می‌داد که او را دربیمارستان بستری کردند. یکی از همان حمله های قلبی که نفسش را گرفت و او را روی تخت بیمارستان خواباند.

پدر و مادر و دوستان ستاره گفتند که خیلی زود حمله قلبی را کنترل می‌کنند و او دوباره به خانه و مدرسه بازمی‌گردد اما ماه‌ها یکی بعد از دیگری گذشت و ستاره نتوانست از تخت بیمارستان پایین بیاید. او 10 ماه تمام را روی تخت بیمارستان خوابید و چشم‌های مادر یکی به او بود و یکی به مانیتور نمایش دهنده ضربان قلب دخترش. مادر بارها خطوط ممتد خط زندگی ستاره را در مانیتور دید و به کتاب دعایش پناه برد. اما آن 10ماه سخت و پر ازرنج تمام شده و ستاره دوباره در کلاس سوم ابتدایی نشسته است؛ آن هم در حالی که همکلاسی‌های او به کلاس بالاتر رفته‌اند و او یک سال از زندگی عقب مانده است. مادر ستاره پشت تلفن می‌گوید:«خدا ستاره را به ما برگرداند». ستاره و خانواده اش ساکن دزفول هستند. چند روز بعد از اینکه او را روی تخت بیمارستان خواباندند، آزمایش‌ها نشان داد که قلبش بیشتر از یک سال نمی‌تواند کار کند و باید هر چه زودتر عمل قلب انجام دهد. این را دکتر به خانواده اش گفته بود. این طور شد که آن‌ها دست دخترشان را گرفتند و او را به بیمارستان رجایی تهران بردند تا هر چه زودتر برایش قلبی پیدا شود. ستاره ماه‌ها در بیمارستان بستری شد تا اینکه دیگر درمان با دارو روی بدنش جوابگو نبود و نیاز شدید به پیوند پیدا کرد. دكترمهدوي در بيمارستان رجايي به خانواده ستاره گفت دخترشان بايد تحت نظر پزشك در آي سي يو بماند تا قلب مناسب پيوند، برايش پيدا شود. داروها دیگر به ادامه زندگی جواب ندادند

ستاره در حالی کلاس سوم دبستان را تمام می کند که هنوز روزهای سخت بیمارستان را به یاد دارد و گاهی نیمه شب‌ها با کابوس بیمارستان و نفس تنگی از خواب بیدار می‌شود. مادر ستاره پشت تلفن می گوید: «این ١٠ ماه هر روزش برای ما یک تجربه دردناک بود که حتی حاضر نیستم یک لحظه به آن فکر کنم. من كه مادرش بودم، هر روز مي‌مردم و زنده مي‌شدم. وقتي او را روي تخت اتاق آي سي يو مي‌ديدم كه بدحال مي‌شد و نفسش مي‌رفت، من هم از حال مي‌رفتم. مرگ و زندگی‌اش به دوز داروهايي بسته بود كه دكترها هر روز برايش تزريق مي‌كردند. اگر دوز دارو را كم مي‌كردند وضعيتش به هم مي‌ريخت؛ سردرد مي‌گرفت و حالت تهوع شديد داشت. نمي‌توانست غذا بخورد، سرفه مي‌كرد و ضربان قلبش بالا مي‌رفت. از طرفي دكتر نبايد دوز داروها را بيشتر مي كرد چون به جايي مي‌رسيد كه ديگر داروها هم جوابگوي بيماري‌اش نمي‌شد». در این 10 ماه چند بار برای ستاره قلب پیدا شد اما هیچ‌کدام برای بدن او مناسب نبود. باید قلبی برای او پیدا می‌کردند که هم اندازه قلب خودش و سن اهدا‌کننده نيز نزدیک به خودش باشد. باید قلب یک کودک را به او پیوند می‌زدند. مادرش می‌گوید: «تمام مدتی که ستاره روي تخت اتاق آي‌سي‌يو خوابيده بود، منتظر بوديم تا كسي پيدا شود و شرايط اهداي قلب به ستاره را داشته باشد. دو بار براي او قلب پيدا شد اما دكترها گفتند اين قلب ها به درد ستاره نمي‌خورد. قلب بايد به سن و وزن و گروه خوني‌اش بخورد. قلب‌هايي كه پيدا شد، يكي ٣٠ ساله و ديگري ٤٠ ساله بود». بعد از ماه‌ها بستری شدن در بیمارستان، ستاره هر روز روی تخت بیمارستان لاغرتر و بی‌جان‌تر می‌شد. تا جایی که دیگر نه داروها روی بدنش جواب می‌داد، نه قلبش می‌توانست بار تنش را به دوش بکشد. اما چاره ای نبود، مادر و ستاره باید منتظر می‌ماندند تا قلب مناسبي برای او پیدا شود. مادر می‌گوید:«روزهای آخر بدن ستاره حتی آب را هم قبول نمی‌کرد. مي‌ديدم كه براي هر بار نفس كشيدن چه زجري مي‌كشد. از دكتر حالش را مي پرسيدم و او مي‌گفت حالش خوب است. اما مي‌دانستم كه حال دخترم خوب نيست و دكتر براي اينكه به من دلداري بدهد، اين‌ها را مي گويد. نمي‌توانستم حتي يك لحظه هم از او جدا شوم و بروم يك ليوان آب بخورم و برگردم. ممكن بود در آن چند لحظه خداي ناكرده اتفاقي بيفتد. شب‌هاي آخر بدنش توانايي گرفتن يك قطره آب را هم نداشت. وزنش از ٢٨ كيلو به ٢٠ كيلو رسيده بود».

ماه رمضان برای ستاره زندگی آورد

روز ٢٣ ماه رمضان پارسال بود كه خبر آوردند براي ستاره قلب مناسبي پيدا شده است. پسربچه اي ١٥ ساله در تصادف مرگ مغزي شده بود و خانواده‌اش تصميم داشتند قلبش را اهدا كنند. ستاره از قلبي كه در بدنش مي‌تپد، فقط همين را مي داند. مادر مي‌گويد: «وقتي دكتر مهدوي به اتاق‌مان آمد و گفت براي ستاره قلب پيدا شده، باور نمي‌كرديم. مي‌گفتيم اين دفعه هم شايد مثل دفعه‌هاي قبل، قلب به دردش نخورد. اما دكترها و پرستارها از سه روز قبل مي‌دانستند. ساعت ٣:٣٠ همان روز ستاره به اتاق عمل رفت و تا اذان مغرب عملش طول كشيد. وقتي دكتر از اتاق بيرون آمد، گفت همه چيز خوب است. اين را با ناباوري و خوشحالي گفت. گفت ما فكر نمي‌كرديم ستاره از اتاق عمل زنده بيرون بيايد. چون بدنش خيلي ضعيف شده بود و اميد به اينكه بتواند زير عمل طاقت بياورد، كم بود». روزهاي نقاهت ستاره كم كم گذشت و بعد از چند هفته توانست غذا بخورد. نخستين قاشق‌هاي غذا را كه به دهانش گذاشت، گريه كرد و به مادر گفت: «مامان ببين ميتونم غذا بخورم». حالا مادر ستاره می‌گوید:« ما به خاطر ستاره از دزفول به تهران آمدیم تا همیشه زیر نظر پزشک باشد. حالا هر روز که ستاره به مدرسه می‌رود، باید یکی مواظبش باشد تا خودش را خسته نکند و به قول معروف قلب جدید به بدنش بنشیند. امسال وقتی روز اول مهر به مدرسه رفته بود، هيچ كسي را نمي‌شناخت. آن‌قدر استرس داشت که حتی صبحانه هم نخورد. اما خدا را شکر حالا دوستان بسياری پیدا کرده و دیگر مشکلی ندارد».قانون

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: