کد خبر: ۱۷۲۲۶۴
تاریخ انتشار: ۰۴:۱۵ - ۱۰ آبان ۱۳۹۶ - 2017November 01
مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری در تلاش خود برای شناسایی پنجاه ابر بحران ایران در سال نود و شش، کاهش میزان سرمایه اجتماعی یا اعتماد عمومی در جامعه را یکی از مهم ترین بحران های فعلی جامعه ایران معرفی کرده است.
شفا آنلاین:مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری در تلاش خود برای شناسایی پنجاه ابر بحران ایران در سال نود و شش، کاهش میزان سرمایه اجتماعی یا اعتماد عمومی در جامعه را یکی از مهم ترین بحران های فعلی جامعه ایران معرفی کرده است.
 
عینیت این ادعا را می توان در مسائلی همچون افزایش میزان طلاق در جامعه و گسست پیوندهای خانوادگی در افزایش میزان قانون گریزی و گسست پیوندهای مردم با قوانین و دولت، در افزایش میزان انحرافات اجتماعی همچون دزدی، قتل، مصرف بی رویه انرژی و آب، ... و گسست پیوند مردم با هنجارها و ارزش های رفتاری، در پایین آمدن میزان تمایل مردم به فعالیت های داوطلبانه جمعی، و بالاخره در کاهش میزان توان حکومت مندی یا همان پیوند قدرت و دانش در جامعه فعلی ایران مشاهده کرد.
 
بحران سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی

پرسش این نوشتار در برخورد با مسئله «بحران سرمایه اجتماعی» این است که آیا این بحران چیزی جز «بحران فرهنگ» یا «بحران زیان ورزی» در جامعه است؟ اگر جامعه بنا به نظریه های اجتماعی کلاسیک و فعلی چیزی جز ساختن جامعه در زیان و فرآیند زیان ورزی نیست، آیا این اختلال اصولا امکان خلق جامعه را ناممکن نمی سازد؟ و بالاخره این که آیا نمی توان مهم ترین شاخص بحران سرمایه اجتماعی را اختلال در میزان زیان ورزی جامعه یا همان بحران فرهنگ در جامعه دانست و راه نجات جامعه را در افزایش میزان فعالیت های فرهنگی – فکری در جامعه جستجو کرد؟

مفهوم سرمایه اجتماعی اشاره به راه ها یا سازوکارهایی دارد که مردم از طریق آنها به خلق تعاملات اجتماعی و شبکه های اجتماعی می پردازند. به عبارت دیگر، مفهوم سرمایه اجتماعی اشاره به منابعی دارد که «در» آنها و «به واسطه» آنها اصولا خلق روابط بینافردی و شبکه های اجتماعی و اقتصادی ممکن می شود.
 
این منابع عبارتند از اطلاعات، ایده ها، تنش ها، ارزش ها، هنجارها، سرمایه مادی، قدرت و نفوذ، حمایت عاطفی، عشق، اعتماد، همکاری و ... مفهوم «اجتماعی» در ترکیب «سرمایه اجتماعی» اشاره دارد به این که این منابع دارایی های فردی نیستند و هیچ فرد خاصی مالک آنها نیست. این منابع ریشه در تاریخ زبانی و سنت های فرهنگی یک جامعه دارد و اصولا مالک آنها چیزی یا کسی جز «جامعه» نیست.

مفهوم «سرمایه» در ترکیب «سرمایه اجتماعی» اشاره به آن دارد که سرمایه اجتماعی همچون سرمایه انسانی یا مادی، «مولد» است و ما را قادر به «خلق و تولید» ارزش ها، انجام کارها، دستیابی به اهداف، اجرای رسالت زندگی و بالاخره سهیم شدن عملی در جهان و جهان سازی می کند. اشاره به این نکته از این منظر دارای اهمیت است که در جهان امروز، به ویژه به واسطه وجود ایده «فردگرایی» بسیاری از افراد جامعه ممکن است موفقیت یا خوشبختی خود را به جای نسبت دادن به «جامعه» در تلاش های فردی یا مفاهیم غیر اجتماعی همچون هوش، استعداد طبیعی، شانس، روزگار، ژن خوب، یا ... جستجو کنند.

چنان که در تعریف بالا دیدیم اصولا از منظر نظریه های اجتماعی مفهوم جامعه تنها «در» و «به واسطه» منابع جمعی یا تاریخ جمعی جامعه ممکن می شود. اکنون پرسش این است که کدام پدیده یا کدام بخش از جامعه نقش این تاریخ جمعی یا منابع جمعی را ممکن می سازد که تاکید بر حفظ ارزش آن و عملی ساختن فعالیت آن در جامعه می تواند باعث افزایش دامنه این منابع جمعی و جلوگیری از فروپاشی مفهومم جامعه شود.

به عبارت دیگر، منبع اصلی یا نیروی اصلی ممکن کننده مفهوم جامعه در کجا نهفته است که تاکید بر آن می تواند مانع از وقوع بحران سرمایه اجتماعی در جامعه شود؟ این نکته در کانون سه سنت مطالعات فرهنگ یعنی سنت کلاسیک متفکرانی همچون دورکیم و مارکس، سنت پساکلاسیک متفکرانی همچون برگر، لاکمن، پیر بوردیو، و کنت گرگن و سنت ساختارگرایی و پساساختارگرایی متفکرانی همچون فوکو و مری داگلاس جای دارد که بر اساس آن اصولا سرمایه اجتماعی یا تاریخ جمعی یک جامعه چیزی جز همان «سرمایه زبانی یا نمادین» آن جامعه نیست و بحران سرمایه اجتماعی تنها ریشه در یک مسئله دارد.
 
بحران سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی

اختلال در فرآیند زیان ورزی و گفتگو، به باور این سه سنت، اگر جامعه ای سعی در ممکن ساختن خود و جلوگیری از بحران سرمایه اجتماعی دارد، این کار تنها از طریق تقویت فرآیند گفتگو و انتشار برابر و عادلانه و فعالانه سرمایه نمادین در کل جامعه و اصلاح فرم ها و اشکال ارتباط یک جامعه با جهان ممکن است.

بنا به نظریه فرهنگ دورکیم و مارکس، «شکاف میان عین و ذهن» مهم ترین مسئله نظریه فرهنگ است. به باور مارکس و دورکیم اگرچه ما انسان ها جامعه را مبتنی بر توانایی های «ذهنی» خود ساخته ایم، اکنون پدیده های اجتماعی مستقل از ما دارای حیات «عینی» ضروری خاص خود هستند و بر ما قدرت و جبر وارد می کنند. پرسش دورکیم و مارکس این بود که اگر جامعه به عنوان یک موجود مستقل و ضروری و دارای قدرت وجود دارد که دیگر وابسته به انسان ها نیست، انسان های یک جامعه چگونه می توانند قدرت و اخبار جامعه را احساس کنند و به این قدرت تن در دهند و تبدیل به «انسان اجتماعی» شوند؟

این دو جامعه شناس معتقد بودند چون انسان دارای ذهن و قدرت ادراک است، تنها راه ایجاد پیوند میان جامعه و انسان آن است که جامعه خود را تبدیل به یک ذهن و زبان سازد تا بتواند به ذهن افراد جامعه نزدیک شده و در آن نفوذ کند و افراد جامعه را تحت کنترل خود بگیرد و از آنها انسان اجتماعی بسازد.

دورکیم و مارکس فرآیند بردن جامعه در زبان و تبدیل کردن جامعه به زبان مردم یک جامعه «فرهنگ» نام نهادند و فرهنگ چیزی نیست جز «جامعه در زبان» یا «جامعه در سخن» که دورکیم آن را «روح جمعی» و مارکس آن را «ایدئولوژی» نامیدند.

زمانی که جامعه توانست خود را در جهان زبانی یا ذهنی فرهنگ جای دهد، آنگاه قادر است به ذهن و زبان افراد جامعه نزدیک شود و با بردن جامعه و قوانین و مقررات و ارزش و هنجارهای آن در درون ذهن و زبان انسان های یک جامعه از آنها انسان اجتماعی بسازد. بنابراین، جامعه چیزی جز زبان یا فرهنگ نیست. پیتر برگر و توماس لاکمن در کتاب برجسته خود با عنوان «ساختن اجتماعی واقعیت» معتقدند مهم ترین مسئله نظریه فرهنگ شکاف «جزء و کل» است که فرهنگ سعی در برطرف ساختن آن دارد. آنها معتقدند فرهنگ و زبان هم باید بتوانند کل زندگی ما را معنادار سازند و هم جزء جزء آن را معنادار سازند، زیرا ما بدون معنادار ساختن کل و جزء زندگی خود در دنیای زبان قادر به ادامه زندگی اجتماعی نیستیم.

این دو جامعه شناس برجسته برخلاف مارکس و دورکیم، معتقدند واقعیت صرفا امری بیرونی که «آنجا» قرار دارد نیست بلکه واقعیت توسط زبان و روایت های زبانی ما انسان ها از آن ساخته می شود. در این معنا، اگرچه جهان وجود دارد، ما انسان ها همواره با نقشه ای از جهان روبرو هستیم و در دامنه همان نقش به فهم جهان می پردازیم و با آن تعامل می کنیم و بالاخره میشل فوکو، مری داگلاس و ... در نظریه فرهنگ خود معتقدند مهم ترین مسئله نظریه فرهنگ پرداختن به این نکته است که چگونه هم ما انسان ها و هم کلیت جامعه در درون روایت ها، قصه ها، دنیاهای زبانی یا گفتمان ها شکل می گیریم و در درون آنها محدود باقی می مانیم.
 
به باور این متفکران زبان تنها میانجی میان ما و جهان است و ما به میزانی دارای جهان و جهانیت هستیم که جهان را تبدیل به قصه و روایت کنیم و در درون این قصه ها و روایت ها گرفتار آییم. بنا به این نظریه، اگرچه ما انسان ها از زبان استفاده می کنیم و جهان خود را در زبان می سازیم، پیشاپیش هم ما و هم تعاملات زبانی مان در درون نظام های زبانی کلان تر یا گفتمان ها شکل گرفته و ما محصور در نظام های زبانی قادر به یک فهم از جهان، از دیگران و از خود می شویم.
 
بحران سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی

چنان که دیدیم، سه سنت فکری بالا در خصوص فرهنگ و زبان هر یک به طریقی به ما نشان دادند که اصولا جامعه تنها در زبان ممکن می شود و یک پدیده زبانی است: الف) جامعه برای آن که بتواند قدرت و اجبار خود را در افراد یک جامعه نهادینه سازد و از آنها انسان اجتماعی بسازد باید خود را تبدیل به محصولات زبانی همچون کتاب، مجسمه، شعر، شعار، سخنرانی، سینما، رمان، گفتمان سیاسی، و ... کند تا بتواند به واسطه این مکانیسم ها در پیوند با ذهن افراد جامعه قرار گیرد و آنها را تبدیل به یک انسان اجتماعی کند و از آنها یک «بیناذهن» به نام جامعه بسازد؛ ب) معنادار بودن کل زندگی اجتماعی و جزء جزء اجزاء آن تنها به واسطه زبان ممکن می شود و این زبان و فرهنگ ما هستند که به عنوان میانجی های میان ما و جهان ما با دیگران، و ما با خودمان، کل و جزء زندگی ما را معنادار می سازند؛ ج) ما گرفتار در نظام های زبانی یا گفتمان ها، جهان و خود و دیگران را به عنوان «ابژه های گفتمانی» می سازیم و جهان و خود و دیگران را در محدوده گفتمان ها نظم بخشی می کنیم. پذیرش این نکات تنها یک معنا دارد و آن این که بحران سرمایه اجتماعی چیزی جز بحران فرهنگ نیست.هفته نامه صدا

مصطفی مهرآیین*جامعه شناس و استاد دانشگاه
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: