کد خبر: ۱۷۲۰۴۳
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۵ - ۰۷ آبان ۱۳۹۶ - 2017October 29
شفاآنلاین :زن جوان از ترس «هوو» دار شدن راهی دادگاه خانواده شد تا درخواست طلاق بدهد. اما همان موقع یک قتل فامیلی به خاطرطلاق در خانواده‌شان اتفاق افتاد و شوهرش با استفاده از همین موضوع تهدید کرد. اما زن که تصمیمش را گرفته بود وارد مسیر پرتلاطمی شد.

به گزارش شفاآنلاین ،زن جوان با اینکه فقط 29 سال داشت، مادر سه فرزند بود. لاغر اندام، با چهره‌ای تکیده و پیشانی چروک خورده. او به همراه وکیل به دادگاه آمده بود تا از همسرش طلاق بگیرد.«خورشید»، متولد یکی از شهرهای غرب کشور بود. با این حال چند سال قبل همراه همسرش که خیاط ماهری است به تهران مهاجرت کرده بودند.

او به‌دنبال طلاق بود که خبردارشد یکی از مردهای فامیل، همسرش را پس از تشکیل پرونده طلاق به گلوله بسته است. از همان روز هم اعضای فامیل و بستگانشان به «خورشید» گفته بودند بهتر است دیگر حرف طلاق را هم نزند. اما او تصمیم گرفته بود به زندگی مشترک با همسرش پایان دهد. چونکه نمی‌توانست حضور یک زن دیگر را در زندگی‌اش تحمل کند. زن جوان تصور می‌کرد قواره زندگی‌اش جور درنیامده و چرخ روزگار به نفعش نچرخیده است.
وقتی زن جوان همراه وکیلش وارد شعبه 244 دادگاه خانواده شد، پرونده‌اش زیر دست قاضی «حمیدرضا رستمی» بود. اوراق پرونده نشان می‌داد که او مهریه، اجرت المثل، نفقه و در نهایت طلاق خواسته است. قاضی پس از مطالعه پرونده، رو به زن جوان گفت:«چه شده که با داشتن سه فرزند قد و نیم قد تصمیم گرفته‌اید، از همسرتان جدا شوید؟»
«خورشید» با شنیدن این حرف از جایش بلند شد و جواب داد: «شوهرم تصمیم گرفته با همسر برادر مرحومش ازدواج کند...»
همان موقع قاضی حرفش را قطع کرد و گفت: «پس یعنی شوهرت هنوز ازدواج نکرده و می‌توان به تغییر نظرش هم فکر کرد.»
 زن نگاهی به وکیلش انداخت و ادامه داد: «البته آقای قاضی مشکل فقط این نیست. بیشتر از 12 سال است که با رنج و دعوا زندگی می‌کنیم. از روزهای اول ازدواج، متوجه شدم شوهرم بددهن و یک دنده است. دست بزن داشته و برای خرجی دادن جانم را به لبم رسانده. اما همیشه تحمل کردم ولی حالا نمی‌توانم چونکه خسته شده‌ام.»
دراین هنگام، خانم وکیل به حرف آمد و گفت: «مدارک مربوط به ضرب و جرح، طول درمان، تهدید و پرداخت نشدن نفقه و حقوق موکلم در پرونده موجود است.»
قاضی دوباره از زن پرسید: «انگار نسبت فامیلی هم با همسرتان دارید.پس چطور متوجه اخلاق و رفتارش نشدید؟»
خورشید که انگار منتظر چنین سؤالی بود، روی صندلی جابه‌جا شد و گفت: «راستش همه چیز از یک عکس دسته جمعی فامیلی شروع شد. 15 سال پیش دانش‌آموز بودم. اما همین موضوع باعث شد زن عمویم این موضوع را دست بگیرد و از بی‌آبرویی من حرف بزند. زن عمویم دوست داشت من با پسرش ازدواج کنم، اما من عاشق پسرخاله‌ام بودم. جنجال آن عکس باعث شد که پسرخاله‌ام قید ازدواج با من را بزند و برای همین پسرعمویم با پیش دستی از من خواستگاری کرد تا مثلاً معرفت خودش را نشانم دهد. یک سال بعد نامزد شدیم و با تمام شدن دوره دبیرستان سر سفره عقد نشستم و با مهریه 12 میلیون تومانی عروس خانواده عمویم شدم. اما کم کم متوجه شدم پسرعمویم هم مرا دوست نداشته و تحت فشار مادرش با من ازدواج کرده است. بداخلاقی‌هایش هم بیشتر به خاطر همین بود. خواستم طلاق بگیرم، اما زن عمویم گفت اگر جدا شوید آبرویی برای هیچ کس نمی‌ماند و در شهر کوچک ما جای زندگی برای هیچ یک از اعضای فامیل نیست. مادر خودم هم می‌گفت بچه دار شویم همه چیز درست می‌شود. اما با فرزند دوم هم چیزی عوض نشد و ما سر هر موضوعی با هم اختلاف و دعوا داشتیم. چند سال پیش هم تا مرز طلاق پیش رفتیم اما معلوم شد که باردار هستم و همه چیز به هم خورد. تا اینکه برادر شوهرم در یک تصادف فوت کرد و بعد از مراسم چهلم متوجه تغییر رفتار همسرم شدم. او به بهانه‌های مختلف به خانه برادرش سر می‌زد و به طور پنهانی ساعت‌های زیادی را با گوشی و تلگرام مشغول می‌شد. بالاخره یک روز گوشی‌اش را مخفیانه بررسی کردم و فهمیدم با همسر برادرش قرار ازدواج گذاشته‌اند. وقتی اعتراض کردم گفت؛ مهریه‌ات را ببخش تا طلاقت بدهم...»
با این حرف، لحظه‌ای سکوت بر دادگاه حکفرما شد. بعد از آن خانم وکیل رو به خورشید گفت:«موضوع تهدید را هم بگو.»
 سپس زن جوان ادامه داد: «مدتی بعد از آنکه پیگیر درخواست حق و حقوقم شدم، شنیدم که یکی از زن‌های جوان فامیل هم دادخواست طلاق داده است، اما شوهر معتاد او که راضی به طلاق دادن همسرش نبود، اسلحه‌ای برداشت و به سراغ زنش رفت که در آن تیراندازی همسر و مادرزنش کشته شدند. از آن روز تا به حال همسر من هم بارها مرا به قتل تهدید کرده و اعضای فامیل هم حرف‌هایش را جدی گرفته‌اند. با این حال من تصمیم گرفته‌ام راه زندگی‌ام را از او جدا کنم.اما اول باید مهریه‌ام را بگیرم.»
سپس قاضی حرف‌های زن جوان و خانم وکیل را در برگه‌های دادرسی نوشت و از آنها خواست پای ورقه‌ها را امضا کنند. بعد هم تأکید کرد که مدارک مربوط به دارایی‌های شوهر را در جلسه بعدی دادگاه همراه داشته باشند. «خورشید» بعد از آنکه برگه‌ها را امضا کرد سرش را پایین انداخت و از دادگاه خارج شد. بیرون از مجتمع قضایی صدر هوای پاییزی همچنان گرم بود، بر خلاف زندگی خورشید که حسابی سرد شده بود.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: