شفا آنلاین:«
مریم میرزاخانی ریاضیدان دو هفته پیش درگذشت. او ۴۰ ساله بود و من پیش از
اینکه درباره درگذشتش در روزنامهها بخوانم، هرگز از او چیزی نشنیده
بودم. داستان عمیقاً غمانگیزی است: میرزاخانی متولد ایران بود و استاد
دانشگاه استنفورد، او تنها زنی بود که موفق به کسب مدال «فیلدز» شده بود؛
جایزهای در عرصه ریاضی که همپایه جایزه نوبل است. بنا به ادبیات
روزنامهای، همسر و دخترش از او باقیماندهاند (اصطلاح انگلیسی که در
اینجا بهکاررفته is survived به معنی زندهبودن است؛ یعنی زندگی مریم
میرزاخانی با زندهبودن همسر و فرزندش ادامه دارد).
من
همیشه بیان اصطلاح «زنده ماندن» را به طرز بیرحمانهای غیرقابلتحمل
میدانستم. گسستی صورت گرفته، جایی برای خطا نیست: او رفته، آنها
باقیماندهاند. و در این مورد، چه مادر و همسر جوانی.
به
دلایل دیگری هم این داستان غمانگیز است؛ که کوچکترین آنها قدرت چهره
میرزاخانی در عکسی است که اکثر روزنامهها کارکردند. نوعی زیبایی که فقط
میتواند از ذهن بهصورت کوچ کرده باشد، تجلی زیبایی نبوغی استثنایی.
بنابراین، فقدان دوچندان میشود؛ فقدان زودهنگام یک فرد و فقدان زودهنگام
نبوغ او.
یادم
میآید در مدرسه نوعی تمایز کیفی ناگفته بین آنهایی که ریاضیات و علومشان
خوب بود - کشیشهای اعداد و علوم - و ما که شاعرانهتر بودیم، وجود داشت.
همانطور که «وردزورث» گفته، «ابزارما زبانی بود که مردان از طریق آن با
مردان حرف میزنند». تصور - حداقل در حوزه ما وردزورثیها - بر این بود که
خلاقیت مال ماست. من از آن زمان فکر میکنم کلمه "خلاقیت" باید گسترهای
بیش از این داشته باشد. گاهی آزادیهایی به ما میداد که آزادی از ساختار،
دانش و لزوم اقناع از آن جمله بود.
گفته
میشود میرزاخانی پیش از روی آوردن به ریاضیات، نویسنده بوده. بعید است
او به نفع رشته سطح پایینتر و کمتر هنری، دست به انتخاب زده باشد. او غرق
شدنش در ریاضیات را به زبانی که هر نویسندهای متوجه میشود، بیان کرده:
«مثل گمشدن در جنگل و تلاش برای استفاده از هر دانشی که تو را به
راهکارهای جدید هدایت میکند و با شانس اینکه راهی به بیرون پیدا کنی.»
البته
که شانس، اینچنین نیست. این سِری است که «کیتس» آن را توانایی منفی
خوانده، اعتماد به اینکه تنها اگر ما جرات کنیم و بدون زودرنجی و تاکید
بر تاریکی، خود را وسط معرکه بیندازیم، کار، خودش درست میشود - بدون
اینکه مطمئن باشیم راهی به بیرون پیدا میکنیم. بهترین نوشتار همینجا
اتفاق میافتد؛ ناخواسته، نادانسته، سپاسگزار و غافلگیرشده. منظور ما از
خلاقیت دقیقاً چنین چشمپوشی از اراده و خواست است. بنابراین، ریاضیدان و
هنرمند در یک تاریکی شریک هستند و به یک خدا کرنش میکنند. شاعران هم درست
مثل ریاضیدانها در افسوس مرگ میرزاخانی شریک هستند.»سپید
گاردین