کد خبر: ۱۵۰۳۲۵
تاریخ انتشار: ۰۰:۳۰ - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - 2017April 30
دکتر نصرالله پورجوادی سال های متمادی است که از خوردن گوشت پرهیز می کند؛ این را هم در صفحه فیس بوک خود بیان کرده است و هم جسته و گریخته در ضمن مقالات خود و همچنین در ضمن گفتگوهایی که با مطبوعات داشته است.
شفا آنلاین: گفتگو با نصرالله پور جوادی درباره خطرهای گوشتخواری نامتعادل و افراطی و ضرورت تغییر رژیم غذایی کنونی انسان ها.

به گزارش شفا آنلاین:دکتر نصرالله پورجوادی سال های متمادی است که از خوردن گوشت پرهیز می کند؛ این را هم در صفحه فیس بوک خود بیان کرده است و هم جسته و گریخته در ضمن مقالات خود و همچنین در ضمن گفتگوهایی که با مطبوعات داشته است. وقتی به او اطلاع دادیم که مطلب ما در مذمت گوشتخواری<Sarcophagy> است، قبول کرد به سوالات ما پاسخ دهد. مصاحبه را با این سوال شروع کردم که اصولا گوشتخواری مسئله است؟ پاسخ داد:

- آری، مسئله است و حاد هم هست. یعنی انسان ها باید از این گوشتخواری مفرط که امروزه متداول شده است، دست بردارند. پرهیز از گوشتخواری دو جنبه دارد: یکی جنبه شخصی و دیگری جنبه اجتماعی. این دو جنبه را می توان هم از لحاظ بهداشتی مطالعه کرد و هم روانی و اخلاقی، اما به نظرم نکته مهمی که در جنبه اجتماعی آن قابل توجه است، این است که این نوع رژیم غذایی، به اصطلاح این «دایت»ی که امروز فراگیر شده، امکان ندارد ادامه پیدا کند. زمین و منابع غذایی زمین چنین ظرفیتی را ندارند که بتوانند این همه گوشت تولید کنند. این رژیم غذایی که اکنون رایج و متداول است، قابل دوام نیست.
 
 
 
از تاثیرات زیست محیطی دامداری های مدرن نباید غافل شویم. بحث تامین علوفه و خوراک این دام ها هم هست. ما امروزه با چیزی مواجهیم که به آن صنایع گوشتی و در مقیاس وسیع تر صنایع حیوانی می گویند. صنایع زیادی تا به حال به کره زمین آسیب زده اند. ما آسیب های کارخانه ها، از تولید گازهای گلخانه ای گرفته تا آلاینده های جوی را تا حدودی می شناسیم. می دانیم که باید جلوی سوخت های فسیلی را بگیریم.
 
می دانیم باید جلوی نابودی و تخریب جنگل ها را بگیریم. این حرف ها امروز در همه جای دنیا زده می شود و رسانه ها هم به آنها می پردازند، اما در مورد صنایع حیوانی هنوز اطلاع رسانی خوبی صورت نگرفته است. چه بسا صاحبان این صنایع باشند که جلوی اطلاع رسانی را می گیرند. امروزه بحث های جدی در این زمینه راه افتاده. مثلا همین آسیبی که از ناحیه فضولات دام ها به لایه ازن زده می شود. شما نگاه کنید ببینید چه اندازه مرتع لازم است تا بتوانند برای دام ها علوفه تامین کنند.
 
ببینید برای آبیاری این مراتع به چقدر آب نیاز است. بعد هم بحث مقدار کودی است که باید خاک این مراتع را با آن تقویت کرد. بحث دستکاری های ژنتیکی در تولید علوفه هم هست... وقتی شما از دید کلان به این صنایع نگاه کنید، می بینید که تداوم این روش بار سنگین و طاقت فرسایی را بر دوش منابع آب و خاک می گذارد و خطرناک است و حتما جایی باید جلویش گرفته شود والا کار دست انسان ها می دهند. به لحاظ فردی هم کم مسئله نداریم.

اتفاقا از دید پزشکی بعضی ها معتقدند که جدی ترین مشکل انسان معاصر چاقی مفرط او است که نه تنها سلامت او را به خطر انداخته، بلکه تبدیل به یک «معضل» شده، چنان که بازتاب آن را در اقتصاد و فرهنگ و بهداشت و اجتماع هم می توان ملاحظه کرد.

- بله و این نشان می دهد که ما جنبه های شخصی این شیوه گوشتخواری را که امروزه رایج شده باید جدی بگیریم. نکته مهمی که در اینجا باید به آن توجه کنیم، این است که گوشتخواری امروزی ها با گوشتخواری قدیمی ها یکسان نیست. خیلی فرق کرده اند. قدیم که می گویم منظورم همین یکی دو نسل پیش است.
 
مثلا پدران ما، پدر خود من و پدربزرگم، اعتقاد داشتند که نباید هر روز گوشت خورد و حتی اگر یک وعده گوشت می خوردند، در وعده بعد سعی می کردند غذای بدون گوشت بخورند. تازه مقدار گوشتی هم که در غذاهای گوشتی قدیم می ریختند به مراتب کمتر بود. غذاهای گوشتی آنها هرگز پر از گوشت نبود. گوشت را در حد متعادلی در غذا می ریختند. مثلا در «گوشت بار کرده» یا آبگوشت چند گرمی گوشت می ریختند و تعادل آن را با سیب زمینی و حبوبات و سبزیجات برقرار می کردند.
 
در خورش های سنتی ما هم گوشت خیلی کم ریخته می شد. چند تکه گوشت بود و باقی اش حبوبات و سبزیجات و دیگر مواد غذایی. اما امروزه تعادل در غذاهای ما به هم خورده است. شما به کباب هایی که امروزه در رستوران ها می فروشند، نگاه کنید. هیچ وقت مردم، به خصوص مردم عادی، به روش امروز کباب نمی خوردند و قوت غالب شان گوشت خالص نبود. کباب یک غذای ایلیاتی بود و چون در بیابان و در کوچ امکان پخت و پز دیگری نبود، گوسفندی را می کشتند و کبابش می کردند. اصلا آنها فرصت طبخ غذاهای دیگر را نداشتند.
 
اما الان این غذای ایلیاتی تبدیل شده به غذای مرسوم رستوران ها. شما وارد هر رستورانی بشوید، در صدر لیست غذاهای آنها کباب است و کباب است و کباب است؛ انواع کباب ها. یعنی اگر تنوعی باشد؛ در شکل و فرم و گاهی اسم کباب هاست. کباب شیشلیک، کباب ممتاز، کباب بلغاری، کباب سلطانی، کباب مخصوص و از این قبیل.
 
رستوران های ما به جای این که غذاهای سنتی را با مقدار گوشت متعادل طبخ کنند، روی آورده اند به غذاهای گوشتی که طبخ آنها ساده است و هنر آشپزی در آنها به کار نرفته و بعد همین غذاهای رستورانی را ما به خانه های خود برده ایم. به عبارت دیگر، به جای این که غذاهای اصیل خود را از خانه به رستوران ببریم، غذاهای سریع الطبخ یا «فست فود» و فرنگی را به خانه برده ایم؛ استیک و همبرگر و روست بیف و غیره.

اینها همه روی رژیم غذایی ما و آشپزی ما تاثیر گذاشته است. تا چند سال پیش کسی استیک نمی دانست چیست. کسی در خانه همبرگر نمی خورد. منوهای امروز گواهی می دهند که گوشت دارد به قوت غالب بدل می شود.
 
 
 
در قدیم قوت غالب ما نان بود. منوهای قدیمی هم تنوع شان بیشتر بود، هم گوشت شان کمتر... گوشتی که قدیم در آبگوشت می ریختند یا با آن خورش درست می کردند، هفت، هشت، ده نفر را سیر می کرد. حالا گوشتی را که هفت، هشت، ده نفر می خوردند، به شکل کباب یا استیک به یک نفر می دهند. جمعیت این کباب خوران و استیک خوران هم که ماشاءالله، هزار ماشاءالله روز به روز رو به افزایش است.

خب وقتی شما بخواهید گوشت این همه کباب و استیک را تامین کنید، چاره ای ندارید جز این که تولید گوشت را مکانیزه کنید و به طرف صنعتی شدن بروید. باید گاوداری ها، مرغداری ها و دامداری های پیشرفته و مکانیزه ای بزنید که بتوانند گوشت را تولید انبوه کنند. این صنایع نسبت مستقیم دارند با الگوی مصرف ما؛ الگویی که برای بدن ضررهای فراوان دارد. بیشتر بیماری های شایع زاییده همین الگوی مصرف است. پیش هر پزشکی بروید، اولین چیزی که می پرسد درباره همین الگوی مصرف است و اولین پرهیزی که می دهد، اجتناب از این همه گوشت خوردن است. پزشکان عموما توصیه می کنند که گوشت کم بخورید یا نخورید. برای چه؟ برای این که اغلب بیماری های جدید و سرطان ها از همین مصرف بی رویه گوشت پدید می آید.

یک دلیلش این است که تولید صنعتی باعث ارزان شدن گوشت شده. الان دسترسی به گوشت آسان شده و البته تولیدکنندگان گوشت و بازار هم مردم را به سمت مصرف بیشتر گوشت سوق می دهند.

- بله، صنایع گوشتی باعث تغییر الگوی مصرف شده است. سود این الگوی مصرف به جیب صاحبان صنایع و فروشندگان انواع گوشت ها (یا به تعبیر خودشان «مواد پروتئینی») می رود؛ اما هزینه آن را مردم باید بپردازند؛ هزینه هایی که هم اشخاص باید محتمل شوند و هم جامعه و وحشتناک تر از همه آسیبی است که این الگوی مصرف بر محیط زیست وارد می سازد. شما فقط گرفتاری های انسان را در تامین خوراک این همه دام و طیور در نظر بگیرید. چه مساحتی از زمین را باید به کشت علوفه اختصاص دهند.
 
کشاورزی ما خواسته یا ناخواسته در خدمت صنایع گوشتی درآمده. یعنی کشاورز کار می کند تا محصولش را به دامداری ها بفروشد. بعد صنایع جانبی دیگری هم در کارند. مثلا حمل و نقل هم باید در خدمت صنایع گوشتی قرار بگیرد و علوفه را به دامداری ها ببرد و دام ها را به سلاخ خانه.
 
بعد صنعت بسته بندی و گرافیک و بازاریابی و فروش و تبلیغات ... وقتی گستردگی این صنایع را در نظر گرفتید و از آن طرف زیان های ناشی از این نوع مصرف را مشاهده کردید، به این نتیجه می رسید که ادامه این روند نه تنها به زیان انسان و جامعه انسانی است، بلکه عملا در آینده ممکن نیست. شما نمی توانید مصرف را مدام افزایش دهید و سپس تولید را افزایش دهید و این همه منابع آب و خاک را صرف این تولیدات روز افزون کنید. یک جایی این چرخه باید متوقف شود و می شود.

تازه این الگوی مصرف را همه مردم نمی توانند اختیار کنند. همه دست شان به گوشت نمی رسد و نمی توانند به این شکل مصرف کنند. عده ای تصور می کنند که برای ایجاد عدالت اجتماعی، الگوی مصرف برای نادارها و داراها باید یکسان باشد. چرا بقیه مردم دنیا به اندازه آمریکایی ها گوشت نخورند و گوشت دور نریزند؟ در خود آمریکا هم سعی بر این است که درصد گوشتخوارها را افزایش بدهند و تا می توانند تولید را بالا ببرند و قیمت را پایین بیاورند. اصلا خاصیت صنایع و بازاری که این صنایع  ایجاد می کنند، همین است. همه تحت تاثیر سیطره کمیت اند.
 
بالا بردن کمیت به هر قیمتی؛ ولو به قیمت پایین آوردن کیفیت و بی خاصیت کردن غذاها. اگر مردم می دانستند که افزایش دهندگان کمیت با تولید مواد غذایی «جی ام» (غذاهایی که با تغییرات ژنتیکی تکثیر می شوند)، چه بر سر قوت و غذای روزمره آنها می آورند، همه اشتهای خود را از دست می دادند. جالب اینجاست که بیشترین مخالفت ها با منع تولید غذاهای «جی ام» در خود آمریکا و توسط صنایع گوشتی و کشاورزی آمریکا صورت می گیرد.
 
آن بحث سیطره کمیت اینجا هم مصداق دارد. برای همین است که دیگر کیفیت غذاها موضوعیت ندارد.

- در گذشته اهمیت غذا به حجم و شکل آن نبود. مردم به حلال بودن غذا، به پاک بودن آن، به تاثیرات روحی و روانی آن و به ارزش کیفی آن خیلی توجه می کردند. کتاب های عرفانی را که مربوط به قرن سوم یا چهارم است اگر نگاه کنید، می بینید که هر کس وارد سیر و سلوک می شود، اولین چیزی که باید رعایت کند این است که چه بخورد و چه نخورد. همه به دنبال آن بودند که غذایی که می خورند، از راه حلال تهیه شده باشد.
 
یعنی کیفیت معنوی غذا برای شان مهم بود. مبتدیان از مرشد و پیر و شیخ خود می پرسیدند که: «من چگونه غذای حلال تهیه کنم؟» می پرسیدند: «قوت من چیست؟» آن مقدار غذایی که باید بخورم تا زنده بمانم و بتوانم به سیر و سلوکم ادامه دهم، چیست و اندازه اش چقدر است؟ معنای قوت لایموت همین است. غذایی که بخورم و نمیرم. بعد هم غیر از مشایخ صوفیه در کتاب های شرعی هم بحث همین است که آداب غذا چیست. حتی دستوراتی از پیامبر نقل شده که چه بخورید، چگونه بخورید و چقدر بخورید. این نقل قول از پیامبر خیلی مهم است که تا گرسنه نشدید، دست به غذا نبرید و قبل از سیری دست از غذا بکشید.

جملاتی هم در مذمت گوشتخواری هست که به پیامبر نسبت می دهند. در بعضی متون آمده که پیامبر به ندرت گوشت می خوردند و شاید هر چهل روز یک بار. حضرت امیر هم دستور داده اند که بدن خودتان را گورستان حیوانات نکنید.

- البته سندیت همه این روایت ها محل بحث است ولی به هر حال بله؛ این روایت ها هست. حتی گفته شده که پیامبر محبوب ترین غذاها را غذاهای گیاه یدانسته اند. البته به نظر می رسد علما نگرانی های عقیدتی هم داشته اند و اگر توصیه به گوشتخواری می کردند، می خواستند حساب اسلام را از گروه ها و عقاید دیگر جدا کنند. مثلا مانوی ها گوشت نمی خوردند و احتمالا بعضی روایت ها برای این است که بین آداب مسلمانی و رفتارهای مانوی فرق بگذارند.
 
یا بعضی فرقه های مسیحی هم گوشت نمی خوردند یا لااقل در بعضی روزها گوشت نمی خوردند و چون بحث های هویتی در آن ایام اهمیت فوق العاده ای داشت، روایت هایی هست که با رهبانیت یا امساک در گوشتخواری و زندگی زاهدانه به صراحت مخالفت شده اما با این حال روایت هایی که در مذمت گوشتخواری و کشتن حیوانات نقل شده، کم نیستند.

به هر حال غذا روی خلق و خوی بشر تاثیر بسیار دارد. بعضی غذاها قساوت قلب می آورد و بعضی ها رقت قلب...

- تاکید می کنم که نگاه و دید ما نسبت به غذا خیلی مهم است. حتی مهم تر از خود غذا. در قدیم غذا را از مقوله «رزق» می دانستند. می گفتند این رزق مقسوم است و از جانب خداوند رسیده. لطف و عنایت خداست. برای همین وقتی شما سر سفره رزاق می نشینید، باید آداب خاص را هم رعایت کنید. «گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود.» برای همین قبل از خوردن «بسم الله» می گفتند و دعا می خواندند و با گفتن «بسم الله»، غذا را متبرک می کردند، یعنی به آن کیفیتی معنوی و روحانی می بخشیدند.

در ذبح هم آدابی رعایت می کردند که ذبیحه متبرک شود. مانوی ها – مشایخ شان – وقتی می خواستند لقمه ای نان بخورند، در نهایت ادب می نشستند و با نان حرف می زدند. می گفتند: «من کسی نبودم که داس بگردانم و خوشه های گندم تو را قطع کنم. من کسی نبودم که دانه های تو را مابین سنگ های آسیاب له کنم و به آرد تبدیلت کنم.
 
 
 
من تو را خمیر نکرده ام و در آتش تنور نپخته ام ... اما من ناگزیرم تو را بخورم...» حالا شما فکرش کنید کسی که با نان چنین رفتاری می کند، با گوشت یک موجود زنده چه می کند! آیا او می تواند به خودش اجازه دهد که جان شیرین حیوانی را بگیرد و پوست او را بکند، قطعه قطعه اش کند و به سیخش بکشد و در آتش کباب کند؟

ظاهرا بقیه اقوام هم از این نوع آداب دارند.

- در میان برخی از طوایف سرخپوست ها آداب سفت و سختی برای شکار وجود دارد. این طور نبوده که هر وقت اراده کنند، حیوانی را تیر بزنند و بکشند و بخورند. داستان مشهوری هست که به ما می فهماند آنها چه نگاهی به شکار داشتند؛ عده ای سرخپوست گرسنه گوزنی را می بینند که به سمت آنها می رود. رئیس آنها با ادب و تواضع جلوی گوزن سر خم می کند و با عذرخواهی فراوان از او اجازه می گیرد تا شکارش کند. به شکار می گوید ما ناگزیریم که برای زنده ماندن از تو

استفاده کنیم. گویی گوزن را خدا برای آنها می فرستد و رزق آنهاست و آنها بیش از رزق معین اجازه شکار ندارند.

نگاه به غذا یا تلقی ما از آن، آداب خاصی را هم برای غذا خوردن ایجاب می کند.

- دقیقا. اما ما امروز نگاه مان به غذا و رزق فرق کرده است و به همین جهت آداب گذشتگان را فراموش کرده ایم. همین که پیغمبر می فرمود تا گرسنه نشده اید دست به غذا نبرید، این یک ادب است. ولی ما آن را رعایت نمی کنیم. ما به جای آداب غذا به عادت های غذا توجه داریم. خیلی کار نداریم که الان سیریم یا گرسنه. سر یک ساعتی می نشینیم ناهار می خوریم و سر یک ساعتی هم شام. حتی گاهی سیریم، اما باز هم بنا بر عادت پای سفره می نشینیم.

به نظرم خیلی از رفتارهای امروز ما ناشی از همین نسبتی است که امروز برای خودمان با غذا و چیزهای دیگر تعریف کرده ایم. خیلی از حالات روانی و نفسانی ما به جهت رژیم غذایی متداول ماست؛ این طور نیست؟

- چرا. قدیمی ها خیلی به این قضیه اهمیت می دادند و می گفتند کیفیت غذایی که انسان می خورد، در روحیه او اثر می گذارد. غذای حرام را چرا نمی خوردند؟ چون غذای حرام و ناپاک انسان را به صفت اهریمنی در می آورد. این عقیده اختصاص به مسلمانان نداشته. مانوی ها معتقد بودند که در سبزیجات و گیاهان نوری هست که وقتی ما آنها را می خوریم، به ما منتقل می شود.
 
این نور را می گفتند در همه رستنی ها هست و در حیوانات هم هست اما می گفتند وقتی حیوان را می کشیم، این نور از بین می رود. عرفای مسلمان به «برکت» در غذا قائل بودند. برکت چیست؟ چرا بعضی غذاها با برکت است و به خصوص اگر از ناحیه آدم های بزرگ و عارف باشد، برکتش چند برابر می شود ولی بعضی دیگر برکت ندارد. برکت مربوط به کیفیت است؛ کیفیتی که در کمیت اثر می گذارد. ولی وقتی ما کیفیت را نمی بینیم، برکت تبدیل به امر کمی می شود.

برکت در قدیم آن قدر مهم بود که بعضی ها اسم فرزندان شان را برکت می گذاشتند (مثل پدر اوباما که مسلمان بود و اسم پسرش را «برکه حسین» گذاشت.) اما برکت با نوری که برخی ها می گفتند در غذاهای گیاهی هست، فرق دارد. این نور نه از مقوله کمیت است و نه از مقوله کیفیت.

این نور گوهری است که برخی از ایرانیان معتقد بودند در همه موجودات زنده هست؛ در نبات و حیوان و انسان، وقتی ما گیاه زنده ای را می خوریم، از نور آن بهره مند می شویم. منظور از نور همان چیزی است که به آن معنویت یا گوهر معنوی می گوییم. شما وقتی حیوانی را می کشید، این نور از او خارج می شود. الان توجهی به این نور حیاتی نداریم و لذا ذبح حیوانات برای مان امری عادی است و تازه ذبح را دیگران می کنند. اگر کسی دستش به خون موجود زنده ای آلوده می شود، این ما نیستیم. ما گوشت را به صورت بسته بندی از فروشگاه های تر و تمیز و شیک با یک گرافیک چشم نواز می خریم و فکر نمی کنیم که این گوشت متعلق به حیوانی زنده بوده و به حکم غریزه از مردن فرار می کرده.

در علم النفس حیوانی معتقدند که گوسفند و گاو و مرغ همه ملتفت رفتن به سلاخ خانه می شوند و می ترسند و همین ترس باعث ترشح سمومی در بدن آنها می شود. لذا این گوشتی که می خوریم، آلوده است به سمومی که حیوان در آستانه ذبحش از ترس سراپایش را فرا گرفته. گوشت آهویی که دو ساعت از دست شکارچی فرار کرده تا عاقبت به دست او افتاده و ذبح شده، با گوشت گوزنی که خودش با پای خودش آمده تا رزق چندین نفر گرسنه شود، فرق دارد.
 
ظلمی که در کشتارگاه ها به حیوانات می شود، فقط دامن خود حیوانات را نمی گیرد، بلکه دامن کسانی را هم که از گوشت آنها تغذیه می کنند، می گیرد. می گویند خوک مقاوم ترین حیوان است در برابر مرگ.
 
برای این که مقاومتش را از بین ببرند، او را از بلندی پرت می کنند تا گردنش بشکند و بعد او را ذبح می کنند. بقیه حیوانات هم به فجیع ترین وضع کشته می شوند. کاملا مکانیزه و کارخانه ای به مسلخ شان می برند و سرشان را می برند. ماهی ها را با برق یا مواد منفجره می کشند. طبیعی است که این نحوه کشتن فرق اساسی دارد با ذبح سنتی. آن گوزن سرخپوست ها را مقایسه کنید با این گاو و گوسفندهایی که در سلاخ خانه سرشان بریده می شود.

روان شناسان می گویند مرغ نسبت به جوجه هایش خیلی شبیه انسان است. یعنی از جان و دل مایه می گذارد که جوجه هایش را زیر بال و پر خود بگیرد اما کاری که در مرغداری می کنند، بسیار رقت انگیز است. برای این که مرغ ها بیشتر تخم کنند، آنها را عصبی می کنند و با نور مصنوعی فریب شان می دهند تا کمتر بخوابند و بیشتر بخورند و پروار شوند و تخم بگذارند. خیلی وضع فجیعی است.

به نظر می رسد آدمیزاد به هر دلیلی فکر می کند حیوانات مایملک او هستند و خداوند همه اینها را محض گل روی انسان آفریده. قبلا شاید حقوقی برای حیوانات قائل بودند اما امروز نه برای حیوانات، نه برای محیط زیست و نه برای جز خود، هیچ حق و حقوقی قائل نیستند. برای همین خودشان را برای انجام هر کاری مجاز می شمرند.

- بله. این ناشی از سوءتفاهمی است که بر سر فهم اشرف مخلوقات بودن آدمیزاد به وجود آمده. این سوال جدی است که آیا خداوند این همه موجودات را برای «ما» آفریده؟ گیرم که این طور باشد. تازه انسان حق ندارد هر جور که می خواهد در این موجودات تصرف کند. ظلم کردن به هر جانوری بد است. انسان حق ندارد هر طور که می خواهد با حیوانات رفتار کند. از نظر دینی و اخلاقی ظلم به حیوانات حتی در آزمایشگاه ها هم جایز نیست، هر چند که این آزمایش ها ممکن است هم برای انسان ها و هم برای خود حیوانات سودمند باشد.
 
حیوانات حقوقی دارند. آنها دارای حیات یا نفس حیوانی اند و همین هم به آنها حق می دهد. همین که حیوان حیات دارد و جان دارد، حق هم دارد و انسان نمی تواند این حق را از آنها بگیرد. حتی اگر انسان در شرایطی، مثلا در قحطی و گرسنگی، برای تداوم حیاتش مجاز باشد که در حد رفع نیاز و سدّ جوع از گوشت حیوانات بخورد، باز باید تا آنجا که ممکن است به حیوان ظلم نکند. در خود طبیعت هم حیوانات به یکدیگر بیهوده جفا نمی کنند. حیوانات شکارچی برای تنوع و تفریح شکار نمی کنند. و تازه انسان باید شفقتی نسبت به حیوانات داشته باشد که از آن حیوان انتظار آن نمی رود.

بگذارید داستانی برای تان از قول خواجه عبدالله انصاری نقل کنم. می گویند شخصی در دکانش نشسته بود و دید که سقایی از آنجا رد می شود. صدایش کرد و از او طلب کاسه ای آب کرد. وقتی خواست آب را بخورد، دید پشه ای بر لب کاسه نشسته و دارد آب می خورد. چند دقیقه ای صبر کرد تا این پشه بلند شد و رفت و سپس او خود آب را سر کشید.
 
سقا از او پرسید: «چرا این قدر معطل کردی؟» گفت: «برای این که نخواستم مزاحم آب خوردن پشه شوم.» خواجه عبدالله انصاری نتیجه ای که از این داستان می گیرد خیلی جالب است. می گوید غذا خوردن ما نباید مانع غذا خوردن دیگر موجودات، حتی یک پشه شود. جالب است بدانید که خواجه همان مذهبی را داشت که داعشی های امروز دارند. خواجه چطور فکر می کرد، اینها چطور؟ حرف خواجه عبدالله خیلی مهم است. می گوید آیا من برای بقای خودم می توانم حیات دیگر موجودات را از بین ببرم؟ آیا ما واقعا برای ادامه حیات مان نیاز داریم که به این شکل افراطی حیوانات را بکشیم و بخوریم؟ آیا سبزیجات نیاز ما را برطرف نمی کنند.
 


آیا گیاهان حیات ندارند؟ آیا قطع کردن خوشه گندم به معنی کشتن او نیست؟

- اتفاقا بعضی ها بوده اند که همین را می گفتند و حاضر نبودند خودشان گیاهی را قطع کنند. می گفتند اگر سیبی از درخت افتاد، می شود آن را خورد، اما حق نداریم خودمان سیب را بچینیم. در این باره داستان هایی در کتب صوفیه نقل شده که شنیدنی است. می گویند ابوعبدالله مغربی، یکی از مریدانش ابراهیم شیبان کرمانشاهی را که برای خودش کسی بود و جزو بزرگان بود، فقط به خاطر این که دست کرد و گیاهی را – مثلا علفی را – از زمین کند و پرپرش کرد، به شدت ملامت کرد و تا یک سال او را به حضور خود راه نداد.
 
قدما زمین را صاحب حیات می دانستند و به او احترام می گذاشتند. در قرآن هم خداوند زمین را زنده خوانده است. «یحیی الارض بعد موتها.» حتی می گویند که بنده خدا حق ندارد با کبر و غرور روی زمین قدم بردارد. برای همین اولیا در برخورداری از گیاهان نیز بسیار ملاحظه می کردند.

خیلی ها فکر می کنند این حرف ها خوب است، دلنشین است، آرمانگرایانه است، اما نمی تواند شکم هفت، هشت میلیارد مردم جهان را سیر کند. یک دلیل این که چینی ها همه چیز را می خورند، همین است که جز به این طریق نمی توانند نیازهای غذایی شان را برآورده کنند.

- مشکل اینجاست که همین رژیم غذایی امروز هم به وضعیت بحرانی رسیده و قابل تداوم نیست. در واقع اگر رژیم غذایی را به گیاهخواری مبدل کنیم، بهتر می توانیم این هشت میلیارد را سیر کنیم.
 
می دانید هشت میلیارد احتیاج به چه میزان صنایع حیوانی دارد؟ آیا زمین خواهد توانست خوراک دام ها را تامین کند؟ آیا فضولات این دام ها تبدیل به یک خطر جدی که محیط زیست را تهدید می کند، خواهد شد؟ حرص و شهوت انسان برای گوشتخواری اگر مهار نشود، آینده وخیمی در انتظار ما خواهد بود. البته ما می گوییم منظورم کل افراد بشر است، والا بنده که عمرم را کرده ام.
 
زمانی که من جوان بودم، درباره خطرات گوشتخواری و تمدنی که گوشت را ماده اصلی غذای انسان ساخته است، مطالعه می کردم و همان زمان ها، یعنی نیم قرن پیش، کسانی بودند که پیش بینی می کردند انسان ها با این حرص و ولع سیری ناپذیر خود برای گوشتخواری، زمین و خاک و آب و هوا و به طور کلی محیط زیست را به کشتارگاه آلودگی خواهند کشاند. پیش بینی آنها دقیقا درست از آب درنیامد، ولی فاصله محیط زیست ما از مسلخ زیاد هم نیست و زنگ های خطر به صدا در آمده اند.
 
اگر انسان ها رژیم غذایی خود را تغییر ندهند و آتش شهوت گوشتخواری را در خود مهار نکنند، نه تنها سلامت فردی خویش را به خطر خواهند افکند، بلکه خواهید دید که حیات انسان و حیات زمینی را که تامین کننده غذای انسان است، به سمت فاجعه ای هولناک سوق خواهند داد.هفته نامه کرگدن
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: